گفتگوی اختصاصی هفتهنامه افق حوزه با حضرت آیت الله میلانی (مدظله العالی)
انتقاد از حیث لغت و وضع در لسان عربی به چه معناست و چه کاربردهایی دارد؟
قبل از پاسخ به سؤال شما دو مطلب را مقدمتاً عرض میکنم، اول اینکه بنده برای همه مسئولان کشور احترام قائل هستم و هرگز از بنده حرفی شنیده نشده و نخواهد شد که با احترام شخص مسئولان کشور منافات داشته باشد و هیچوقت در تصمیمات سیاسی آقایان اظهارنظر نکردهام و نمیکنم، پس اگر احیاناً مسایلی را عرض میکنم، در رابطه با سخن گوینده هست، نه خود گوینده و نیز احترام بنده نسبت به بزرگان حوزه و مراجع پر واضح است و نیازی به توضیح ندارد.
مطلب دوم اینکه روحانیون مرزبانان دین خدا هستند و وظیفهشان این است که دین خدا را حفظ کنند چنانکه همه می دانند. دین مقدس اسلام سه بُعد دارد، بعد اعتقادی، بعد احکام عملی و بعد اخلاق که شریعت اسلام به خصوص در مکتب اهلبیت (علیهم السلام) که اسلام حقیقی است، از این سه بعد تشکیل شده است. منظور ما از حفظ دین، حفظ همان مبانی اعتقادی است که از قدیمالایام مشهور علما بوده، اعتقاداتی که تا به امروز مورد تسالم همه بزرگان میباشد. اقوال شاذ همیشه وجود داشته و امروز هم در مبانی اعتقادی و همچنین نظراتی در احکام شرع اقوال شاذ وجود دارد، اما محور کلام ما در ادامه این مطالب در مباحث اعتقادی است. ما در طول تاریخ شریعت سنگلجیها و برقعیها داشته ایم و امروز هم در حوزه، چنین افرادی هستند که البته مورد اعتنا نیستند؛ اقوالی دارند که عموم بزرگان و مشهور بین اصحاب به این اقوال اعتنا نمیکنند، مخصوصاً اگر قائلین این اقوال اهلیتی هم برای اعتنا نداشته باشند. بنابراین وظیفه اولیه روحانیت حفظ دین به همین معنایی است که عرض کردم و به همین جهت به ما، روحانی میگویند که وظیفه اولیه روحانیت رعایت جهات معنوی مردم است، لذا بنده معتقدم روحانیت باید مطالبات معنوی دین و جامعه را پاسخ بدهد و اگر زمانی روحانیت صلاح دانست تا متصدی امر اجرایی در کشور باشد برای همین جهت است که امور معنوی و دینی جامعه به اجرا گذاشته شود و این وظیفه اولیه روحانیت است. وقتی وظیفه روحانیت این باشد، پس هر گاه در جامعه مطالبی مطرح بشود که موجب تشویش اذهان مردم نسبت به یک امر مهم اعتقادی و یا موجب سوء استفاده دشمنان و مخالفین از این مطلب باشد، لامحاله روحانیت باید به جهت وظیفه اولیهاش، سخن خودش را بگوید. بنابراین کسی نباید تعجب کند که چرا بنده طلبه یا دیگر آقایان، با حفظ احترام نسبت به گوینده کلام، در این مورد حرفی میزنیم، این وظیفه ما روحانیون است. این وظیفه برای همیشه و برای هر کلامی و هر گفتار یا کرداری از هر کس که باشد وجود دارد و روحانیت باید به این وظیفه عمل کند.
اما پاسخ سؤال شما، در زبان عربی، چنانکه معلوم است الفاظ برای معانی خاصی وضع شدهاند، ولی وقتی بعضی از این الفاظ را در زبان فارسی به کار میبریم، در معانی اصلی موضوع له این الفاظ استفاده نمیشوند، مانند کلمات هلاکت، اطاعت، تربیت، عافیت، اینها الفاظ عربی هستند که وارد زبان فارسی شدهاند، ولی در معانی و مفاهیمی غیر از معانی و مفاهیم وضع شده در زبان عربی استفاده میشوند. بهعنوان مثال آیه 107 سوره مبارکه صافات مربوط به داستان حضرت ابراهیم است که ایشان مأمور به ذبح فرزندشان شدند. قرآن میفرماید: «وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ»؛ روایتی در ذیل این آیه وارد شده است که مراد از این ذبح عظیم، سیدالشهداء است، حال در بین فارسیزبانان این سؤال مطرح میشود که آیا امام حسین (علیه السلام) فدای حضرت اسماعیل (علیه السلام) شد و حال آنکه فضیلت ایشان از حضرت اسماعیل (علیه السلام) بیشتر است؟ این سؤال اشتباه از فارسیزبانان به این دلیل است که فارسیزبانان، «فَدَيْنَاهُ» را به معنای فارسی آن گرفتهاند که در اصطلاح عام به همدیگر میگویند: فدایت شوم، اما «فَدَيْنَاهُ» در زبان عربی به این معنا نیست.
کلمه هلاکت هم اینگونه است، فارسیزبانان عباراتی مانند «فلانی هلاک شد» را در مقام مذمت بکار میبرند و او را با این کلمه مذمت میکنند، و در موردی که نخواهید کسی را مذمت کنید میگویید فلانی به رحمت خدا رفت و یا اگر بخواهید مقام بالاتری به او بدهید، میگویید: فلانی شهید شد، در صورتی که در قرآن مجید، واژه هلاکت درباره یکی از انبیاء الهی به کار رفته است، آنجا که درباره حضرت یوسف میفرماید: «هلک». آیا خداوند میخواهد با استفاده از واژه هلک حضرت یوسف را مذمت کند؟! جواب منفی است، چراکه هلاکت در لغت عرب به این معنا نیست که کسی دچار مرگ خفت باری شده باشد. و از جمله آن الفاظ لغت «انتقاد» است، انتقاد در لغت عرب برای این وضع شده است که احتمال صحت و عدم صحت در شیء یا کلامی میرود، وقتی در صحت و عدم صحت آن شک داریم و نمیدانیم که آن شیء، صحیح و خالص است یا شائبه و ایرادی دارد و غیر صحیح است و فسادی در آن وجود دارد. عرب در چنین موردی از کلمه انتقاد استفاده میکند، مثلاً اگر شک داشتند که سکهای، نقره یا طلای خالص است، به اهل تشخیص آن مراجعه و او انتقاد میکرد، یعنی وضعیت آن سکه را روشن میکرد و با انتقاد او، از شک درباره سکه بیرون میآمدند. کلام هم همینطور است، اگر در صحت و عدم صحت کلامی شک داریم انتقاد میکنیم، یعنی آن را میسنجیم. پس انتقاد در لغت عرب به معنای سنجش کلام از حیث صحت و عدم صحت است حال باید بدانیم که شکی در صحت کلام امام یا پیغمبر نیست تا بخواهیم صحت یا عدم صحت آن را بسنجیم، از طرف دیگر کلام غیرمعصوم را هم اگر بخواهند انتقاد کنند، باید بهوسیله اهل انتقاد انجام بشود و انتقاد کار هر کسی نیست. ممکن است این کلام مربوط به فلسفه یا مبانی اعتقادی اسلام باشد یا مربوط به تفسیر آیهای از قرآن باشد یا مربوط به علم طب باشد، اگر قرار باشد از نظریهای انتقاد شود، چه کسی باید انتقاد کند؟ پاسخ این است که اهل همان علم باید انتقاد کند تا بتواند صحت و عدم صحت آن را تشخیص بدهد، بنابراین انتقاد کار هر کسی نیست، پس در انتقاد این دو نکته نباید فراموش بشود که اولاً در مورد این است که در صحت و عدم صحت کلام شک داشته باشیم و ثانیاً در صورت شک، تنها اهل فن باید آن کلام را بسنجند تا برای ما مشخص کنند. قرآن فرموده است : «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون»، (نحل/34) از اینجا معلوم میشود که انتقاد از معصوم درست نیست؛ چرا که ما نسبت به صحت یا عدم صحت کلام معصوم شک نداریم، بلا خلاف کلام معصوم صحیح است و انتقاد، در آنجایی ندارد. اگر کلمه انتقاد را از زبان عربی به زبان فارسی منتقل و معنای دیگری را اراده کردیم، باید بیان کنیم که منظور ما از انتقاد در زبان فارسی چیست؟ ممکن است کسی بگوید منظور من از بکارگیری کلمه انتقاد، اشکال کردن است، که باز هم مشکل ایجاد میکند، چراکه نمیشود بر معصوم اشکال کرد. به هر حال اگر منظور من از انتقاد معنای خاصی غیر از معنای اصلی این لفظ باشد، باید بگویم که منظور من چیست، در غیر این صورت ایجاد مشکل خواهد کرد.
انتقاد و اعتراض، با هم چه تفاوتهایی دارند؟
ما چند لفظ داریم که معانی متفاوت آنها را باید بدانیم: اول سؤال، دوم اشکال، سوم اعتراض، چهارم انتقاد، پنجم تذکر و ششم رد. یک وقت بنده از کسی سؤال میکنم و یک وقت بر کلام کسی اشکال میکنم، یک وقت بر کلام کسی اعتراض میکنم و یا به کسی تذکر میدهم، یک وقت هم کلام کسی را رد و ابطال میکنم، اینها با هم تفاوت دارند. معنای سؤال مشخص است، کسی که معنای یک لفظ را نمیداند یا حکم یک کار را نمیداند سؤال میکند، مثلاً انسان از حلیت، حرمت، طهارت و نجاست سؤال میکند. اما اشکال چیست؟ وقتی شما در کلاس درس بر استاد خود اشکال میکنید به چه معناست؟ معنای اشکال این است که کلام شما نقص و ایراد و عیبی دارد، لطفاً نقص و عیب آن را برطرف کنید، این معنای اشکال است. اما اعتراض چیست؟ اعتراض مانند این است که من خودم را در عرض او میبینم، کلام من سدی در برابر کلام او باشد. وقتی اعتراض میکنم، یعنی در برابر آنچه که شما میگویید مانعی ایجاد میکنم، لذا دو روایت که با هم معارضه دارند هر دوی آنها حجیت دارند و در مقابل هم ایستادهاند، این معنای اعتراض است. انتقاد هم که معنا شد. معنای تذکر هم این است که گوینده از مطلبی غفلت دارد، من به او تذکر میدهم که شما از فلان مطلب غفلت پیدا کردید. تذکر از ذکر است و ذکر در مقابل غفلت یا فراموشی است. اما در رد کردن میگوییم حرف شما باطل است و اصلاً حرف شما را قبول ندارم، این معنای رد کردن است. پس شش واژه داریم که هر کدام در جای خودش در رابطه با کلام دیگران استعمال میشوند. حالا اگر بخواهیم یکی از این الفاظ را در مقابل کلام معصوم به کار ببریم، کدام لفظ را میتوانیم به کار ببریم؟ انتقاد از کلام معصوم ممکن نیست، چراکه در صحت کلام او شک نداریم. حق اعتراض هم نداریم. اشکال کردن هم در برابر کلام معصوم صحیح نیست. تذکر دادن نیز به معصوم صحیح نیست، مگر معصوم غفلت میکند و نسیان دارد تا من به ایشان تذکر بدهم؟ رد هم در برابر کلام معصوم، کفر است. فقط سؤال کردن باقی میماند، من در برابر معصوم جهل دارم و او علم دارد. من جاهل هستم و او عالم است و لذا از او سؤال استفهامی میکنم. اما یک وقت بین امام (علیه السلام) و راوی رابطه استاد و شاگردی است که ممکن است به جایی برسد که انگار دارد با استاد مباحثه میکند، مثلاً در مورد مسح سر در وضو فرمودند: مقداری از سر مسح بشود کافی است به اندازهای که عنوان مسح صدق کند. اینجا زراره میگوید: از کجای آیه مبارکه «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ» این مطلب را استفاده فرمودید؟ حضرت فرمودند: «لِمَكَانِ الْبَاءِ»، (من لا يحضره الفقيه، ج1، ص103) که در «وامسحوا برؤوسکم» باء به معنای تبعیض است. سیبویه که بزرگ علمای صرف و نحو است میگوید باء به معنای تبعیض نمیآید، حال ما تابع امام صادق باشیم یا تابع سیبویه؟ خوب معلوم است که ما باید تابع امام صادق باشیم. بنابراین اشکالی ندارد که انسان از معصوم سؤال کند، اما انتقاد، اعتراض، اشکال یا تذکر و به طریق اولی رد کردن، همه اینها در برابر معصوم معنا ندارد.
آیا از منظر فقه و کلام اسلامی میتوان علنی امام معصوم (علیه السلام) یا ولی فقیه را نقد کرد؟
اما کلام معصوم، خیر، مگر کسی بگوید منظور من از انتقاد سؤال کردن بود، در صورتی که در فارسی به معنای سؤال آمده باشد. بنابراین ما هرگز حق نداریم نسبت به مقام عصمت انتقاد و یا اشکال داشته باشیم. و اگر کسی نسبت به کلام ولی وفقیه که متصدی امور کشور است، حرفی داشته باشد، باید به ایشان مراجعه کند و از ایشان بخواهد تا کلامشان را توضیح بدهند، ایشان هم مرادشان را توضیح میدهند و مشکلی پیش نمیآید.
منظور از «النصیحة لائمة المسلمین» چیست و کیفیت و ضوابط آن چگونه است؟
کلمه نصیحت هم از الفاظی است که به فارسی منتقل شده و معنای دیگری پیدا کرده است که به نظر من اشتباه مفهوم به مصداق است. خیلی از اوقات مفهوم و مصداق با هم خلط میشوند. در زبان فارسی نصیحت به معنای نشان دادن راه درست است، اما در زبان عربی معنای دیگری دارد. جمله «النصیحة لأئمة المسلمین» یک حدیث است و حدیث این است: «قَالَ (صلّی الله علیه وآله) إِنَّ الدِّينَ النَّصِيحَةُ قَالُوا لِمَنْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِكِتَابِهِ وَ أَئِمَّةِ الْمُسْلِمِين»، (روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط – القديمة)، ج2، ص: 424) از پیامبر اکرم نقل میکنند که حضرت فرمودهاند: «الدین النصیحة». اگر بخواهیم این حدیث را به فارسی ترجمه کنیم، این میشود که دین نصیحت است، سؤال شد؟ یا رسول الله! نصیحت نسبت به چه کسی؟ فرمودند لله و لرسوله و لأئمة المسلمین. اینجا معنای نصیحت این شد که راه درست را به خدا و رسول او نشان بدهیم! در حالیکه معنای نصیحت در عرب این است که انسان نسبت به خدا و رسول و ائمة المسلمین اخلاص و صداقت داشته باشد و کاملاً همراه و در اختیار آنها باشد، این معنای نصیحت است. بسیاری از اوقات مشکل ما این است که الفاظ عربی را در گفتوگوهای فارسی میآوریم و طوری معنا میکنیم که ایجاد مشکل میکند.
آیا این فراز تاريخی صحیح هست که حباب بن منذر در جنگ بدر با تدبير جنگي رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) مخالفت کرد و تدبير جنگي ديگري را پيشنهاد داد و رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) آن را پذيرفت؟ پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) گاهی با اصحابشان مشورت میکردند، قرآن هم میفرماید: «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»؛ و گاهی اصحاب پیشنهادی داشتند مانند قضیه کندن خندق در اطراف شهر مدینه که حضرت سلمان چنین پیشنهاد داد در بسیاری از اوقات رفتار پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) با اصحاب به جهت آن بوده که حقیقت حالشان را به زبان بیاورند تا شناخته بشوند. در منابع اولیه اهلسنت وجود دارد که پیامبر اکرم در یکی از جنگها با کفار، به ابوبکر فرصت دادند تا سخنش را بگوید، ابوبکر اظهار کرد که اینها قریش هستند و ما نمیتوانیم با آنها درگیر بشویم، آنها قدرت دارند، بلافاصله عمر هم همین سخن را گفت! در این حال مقداد بلند شد و گفت یا رسول الله! ما مثل قوم حضرت موسی نیستیم که به او گفتند: «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُون»، (مائده/24) شما امر کنید، ما امر شما را اطاعت میکنیم. اگر پیامبر اکرم با شیخین اینطور رفتار نکرده بودند آیا واقعیت حالشان و حقیقت حال مقداد بعد از 15 قرن برای ما معلوم میشد؟ دیدید که مقداد چطور اخلاص دارد؟ اما آن دو نفر چه گفتند؟ آنها کسانی بودند که در جنگها فرار میکردند. پس اینگونه رفتارهای پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) با اشخاص این جنین نبوده که حضرت میخواستند کاری را انجام بدهند، اما بهخاطر سخن دیگری از تصمیم و نظرشان برگردند، مانند اینکه پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) بخواهند از راهی بروند ولی کسی بگوید از راه دیگری بروید و حضرت راهشان را عوض کنند! ما چنین چیزی را ابداً قبول نداریم، نباید قضایا را به دید سطحی نگاه کنیم. رفتار پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) با صحابه چندین شکل دارد، گاهی مشورت بوده، گاهی آنها پیشنهاد میدادند و حضرت پیشنهادات را میپذیرفتند، این مانعی ندارد. گاهی اجازه میدادند کسی اظهار نظر کند، اما اظهار نظر در مواردی نبوده که خودشان مصمم در اجرای کاری بوده باشند و بهخاطر اظهار نظر شخصی، نظرشان را عوض کنند و از تصمیمشان دست بردارند، هرگز چنین چیزی که دال بر نقص باشد وجود ندارد، ضمن اینکه این نقل از منابع اهل تسنن است، در منابع ما چنین چیزی وجود ندارد، چراکه آنها طوری پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) را میشناسانند که انگار ایشان شخصیتی عادی بودند و نسبت به بسیاری از امور آشنا نیستند و بسیاری از مسایل را نمیدانند و به برخی از مسایل توجه ندارند، مانند این داستان که وقتی پیامبر وارد مدینه شدند، دیدند شخصی بالای درخت خرما مشغول انجام کاری است. حضرت فرمودند: او چه کار میکند؟ گفتند: او مشغول تابیر نخل، یعنی مشغول لقاح است. حضرت فرمود: نه این کار را نکنید؛ زیرا اگر خدا بخواهد خودش این کار را میکند! آن سال مردم مدینه خرما نداشتند، در صورتی که زندگی آنها از راه خرما بود آنها پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) را اینطور معرفی میکنند. این مطلبی که شما نقل میکنید از منابع اهلسنت است که پیامبر را بهگونهای معرفی میکنند که ما به آن معتقد نیستیم.
آیا در منابع اهلسنت و شیعه مورد برای انتقاد از معصوم (علیه السلام) وجود دارد؟
این حرف خیلی اشتباه است، چراکه ما موردی برای این قضیه در منابع خودمان سراغ نداریم، الا اینکه بعد از واقعه غدیر خم که ولایت و امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) توسط پیامبر ابلاغ شد و مردم با ایشان بیعت کردند، شخصی آمد و گفت آیا این امر از سوی خداست یا تدبیر شخصی شماست؟ حضرت فرمودند: والله این دستور خداست و از من نبوده است. آن شخص حرفهای نامربوطی را به زبان آورد که همان زمان سنگی از آسمان آمد و به فرق او خورد و از سمت دیگر خارج شد و او همانجا مرد و به قول ما ایرانیها به هلاکت رسید. آیه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِع»؛ (معارج/1) را نگاه کنید. اینکه پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) خودشان اجازه بدهند و بگویند که ایها الناس بلند شوید و اعتراض کنید و مردم بگویند که این کلام از خدا بود یا از خود شما بود؟ من جایی به سند معتبر چنین چیزی را سراغ ندارم الا همین یک مورد که گفته شد.
آیا این اعتقاد درست است که برخی افراد معتقدند اگر پیامبر یا ولی فقیه نظری را ابراز کرد ولی تا زمانی که از جانب آنان حکمی صادر نشده میتوان با آن مخالفت کرد؟
این سؤال جنبه سیاسی و اداری دارد، اگر بین خودشان چنین قراری گذاشتند که تا من حکم نکردهام، شما به خواسته من عمل نکنید، البته درست است، در غیر این صورت ظاهرا صحیح نیست. شما الان میدانید که پدرتان تشنه است و آب میخواهد، اما اظهار نکرده است، آیا برای ایشان آب نمیآورید؟ مگر اینکه در مراحل قانونی و اداری بین خودشان قرار گذاشته باشند که تا من حکم نکردم بر شما تکلیفی نیست، که آن موضوع دیگری است.
برخی گفتهاند فضای گفتوگو و نقد باید آنقدر باز باشد که مردم هر طور که میتوانند از امام زمان انتقاد کنند، آیا این حرف درست است؟
انتقاد نسبت به معصوم معنا ندارد چنان که گذشت، ولی انتقاد نسبت به غیر مقام عصمت ممکن است و ما باید فضایی را برای انتقاد باز بگذاریم، البته انتقاد کار هر کسی نیست. فرض کنید در دانشکده پزشکی ما فضا را برای انتقاد باز گذاشتیم تا هر کسی نظری راجع به مسأله مورد بحث دارد ابراز کند، آیا شاگردان رشته دیگر مانند تاریخ و ریاضی و اقتصاد میتوانند اظهار نظر کنند؟ یا فضا را برای دانشجویان رشته طب باز میگذاریم؟ اگر برای موضوعی فضارا برای انتقاد اهل همان موضوع باز بگذاریم، البته مفید است، کما اینکه مدتی است در حوزه علمیه قرار گذاشته شده کرسیهای آزاداندیشی برگزار شود، اما بقالها و عطارها و قصابها در این جلسات صحبت نمیکنند. این در واقع تبادل نظر است که به آن کرسیهای آزاداندیشی میگوییم تا به هر شخصی آزادی بدهیم که آنچه را که به نظرش میآید را در آن جلسه بگوید که کار بسیار خوبی است.
از نظر اخلاقی ما چه وظایفی داریم؟
پر واضح است که اگر ما در گفتوگو، سؤال، اشکال، انتقاد و اعتراضی داریم، چه در داخل حوزه علمیه و چه با مسئولان و چه با بزرگان حوزه و مراجع تقلید، باید کاملاً با ادب باشیم و حدود را رعایت کنیم و احترامات را حفظ نمائیم. پس کتاب منیة المرید و آداب المتعلمین کجا رفته است؟ از ابتدای طلبگی خواستهاند ما را مؤدب بار بیاورند که انسان با استاد و هم مباحثه و سایر مردم و یا با بزرگان چگونه رفتار کند. ما چقدر روایت داریم که وقتی انسان خدمت عالم یا استاد میرود، چگونه بنشیند و چگونه سخن بگوید. اگر او جواب داد و خواست دوباره سؤال کند، چگونه سؤال کند، سؤال باید استفهامی باشد، نه مکابرهای و امثال ذلک. بسیاری از مشکلاتی که در جامعه ما پیش میآید بهدلیل عدم رعایت این آداب و سننی است که بزرگان ما با تأسی از روایات آنها را گفته و نوشتهاند، ولی ما رعایت نمیکنیم.
منو