حضرت آیت الله حاج سید علی حسینی میلانی (مدظله العالی) در بخش سوم از کتاب نگاهى به حدیث غدیر، به گوشهاى از تلاشهاى عالمان اهل تسنّن در توجیه واقعه تاریخى غدیر پرداختهاند که تقدیمتان میکنیم:
تلاشهاى ناکارآمد
بزرگان اهل سنّت راههایى را براى توجیه این واقعه به کار بردهاند تا مفاد این حدیث شریف با اتفاقات پس از رحلت رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله منافات نداشته باشد؛ ولى آنها با انکار یکى از قطعیترین سنّتهاى رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله خود را از مصادیق این آیه شریفه قرار دادهاند و به دوران جاهلى باز گشتهاند. آن سان که خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید:
«وَمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً»؛1
محمّد صلى اللَّه علیه وآله فقط فرستاده خداست و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بودند آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب باز میگردید (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت برمیگردید)؟ و هر کس به جاهلیت باز گردد هرگز به خدا ضرر نمیزند.
اینک به بخشى از تلاشهاى ناکارآمد آنان در برابر حدیث غدیر اشاره مینماییم.
1. على علیه السلام در حجّة الوداع نبوده است!
پیش از طرح این مسأله، جاى شگفتى و خنده است که اهل سنّت به چنین مسألهاى پرداختهاند. آنان ادّعا میکنند که على بن ابیطالب هنگام حجّة الوداع در یمن بوده و به هنگام حضور رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله در مناسک حجّ و مراجعت از مكّه، در کنار آن حضرت نبوده است. بنا بر این تمام احادیثى که درباره واقعه غدیر خمّ (این که پیامبر خدا صلى اللَّه علیه وآله دست على علیه السلام را گرفت و او را به عنوان خلیفه و جانشین خود به مردم معرفى کرد و فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه») دروغ محض است!؛ چرا که على در یمن بود.
تعجّب نکنید اگر بگوییم که گوینده این سخن سخیف و بیاساس فخر رازى است؛ ولى جاى بسى خوشبختى است که ابن حجر مكّى نویسنده کتاب الصواعق المحرقه، این ادّعا را مردود دانسته است.2 هم چنین شرحکنندگان احادیث نبوى صلى اللَّه علیه وآله که اهل سنّت در فهم احادیث به آنها مراجعه میکنند این سخن را ردّ کردهاند.
روش ما در پژوهشهاى علمى، این است که به کتابهاى عالمانى هم چون: مَناوى (نگارنده فیض القدیر)، شیخ على قارى (شارح شفاء قاضى عیاض و نگارنده مرقاة در شرح مشکات) و از شرحهایى که نوشته شده است نیز به شرح مواهب لدّنيّه (نگارش زرقانى مالکى) مراجعه کنیم؛ چرا که اینان شارحان و عالمان بزرگ در علم حدیث هستند و سخنان و نظریههاى آنان در شرح و بیان معانى احادیث در نزد اهل سنّت حجّت است. ما با مراجعه به اینان به سخنانشان احتجاج میکنیم و اهل تسنّن را به وسیله سخنان علماى خودشان ملزم مینماییم.
به عنوان نمونه ملّا على قارى در کتاب المرقاة مینویسد:
نبود على علیه السلام در مکه کلامى باطل است؛ زیرا در تاریخ ثابت شده است که على علیه السلام از یمن برگشته بود و در حجّة الوداع همراه رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله حضور داشت.3 از طرفى در کتابهاى صحیح ششگانه، مسندهاى اهل سنّت و منابع دیگر- آن جا که واقعه خروج از احرام در حجّ را ذکر کردهاند- به این مطلب تصریح کردهاند که على علیه السلام در حجّة الوداع همراه رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله بوده است.
از این رو سخن فخر رازى که على علیه السلام در آن زمان در یمن بوده است، از جهت دیگرى نشانگر صحّت حدیث غدیر بوده و بر امامت و خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت کامل دارد.
2. مناقشه در صحّت حدیث غدیر
راه دیگرى که اهل سنّت براى بیاعتبار کردن «حدیث غدیر» پیمودهاند، اشکال کردن در صحّت حدیث غدیر است. برخى از آنان از جمله فخر رازى گفتهاند: ما صحّت حدیث غدیر را نمیپذیریم.
در پاسخ به این مناقشه، در گذشته یادآور شدیم که عدّه بسیارى از بزرگان اهل تسنّن به تواتر «حدیث غدیر» تصریح نموده و این حدیث شریف را در کتابهایى که فقط به نقل احادیث متواتر پرداخته و به همین علّت تألیف شده است، ذکر کردهاند.
3. ادّعاى عدم تواتر «حدیث غدیر»
از راه کارهاى ناکارآمد دیگرى که براى بیاعتبار کردن حدیث غدیر صورت گرفته، ادّعا شده است که حدیث غدیر متواتر نیست.
ابن حزم اندلسى و بعضى از پیروانش قائل به عدم تواتر «حدیث غدیر» هستند و از معاصران نیز شیخ سلیم بشرى مالکى مصرى، در نامهاى که به سيّد شرف الدّین رحمه اللَّه مینویسد، چنین مینگارد:
شما شیعیان قائلید که امامت، اصلى از اصول دین است و شكّى نیست که اصول دین جز با خبرهاى متواتر و یا دلیلهاى قطعى ثابت نمیشود و ما در تواتر «حدیث غدیر» با شما موافق نیستیم. در نتیجه امامت على با حدیث غدیر ثابت نمیشود.
به عبارت دیگر، اینان صحّت حدیث غدیر را پذیرفتهاند؛ ولى در تواتر آن اشکال کردهاند. پس اگر تواتر حدیث غدیر تمام نشود، استدلال به امامت على علیه السلام نیز تمام نخواهد شد؛ زیرا حدیثِ ظنى، گرچه صحیح و معتبر باشد؛ ولى نمیتواند اصلى از اصول دین را ثابت کند؛ زیرا اصول دین ناگزیر باید با قطع و یقین ثابت شود و حدیث ظنّى، مفید قطع نبوده و نخواهد توانست امر قطعى را ثابت کند.
در پاسخ این اشکال میگوییم: در صورتى این ایراد وارد است که تواتر «حدیث غدیر» ثابت نشود؛ ولى ما اهل سنّت را ملزم میکنیم که پیشوایان بزرگ آنها افرادى چون: ذهبى، ابن کثیر، ابن جَزَرى، سیوطى، کتّانى، زبیدى، متّقى هندى و شیخ على قارى بر تواتر «حدیث غدیر» تصریح کردهاند.
از طرفى در شرح حال ابن حزم اندلسى نوشتهاند که وى از نواصب بوده و با اهل بیت علیهم السلام دشمنى داشته است. در احوالات او مینویسند: شمشیر حَجّاج بن یوسف ثقفى (در دشمنى با على علیه السلام) با زبان ابن حزم دو برادرند که از یک مادر زاده شدهاند. شقیتر از ابن حزم کسانى هستند که از او پیروى کرده و سخنان باطل این شخص ناصبى را مستند آراى خود قرار دادهاند.
البتّه کمبود فرصت از قلمفرسایى بیشتر در این باره جلوگیرى میکند؛ وگرنه به برخى از سخنان باطل این مرد اشاره میکردیم که بنا بر این گفتههایش میتوان به کفر او حکم کرد.
بنا بر این با اعتراف بزرگان و پیشوایان اهل تسنّن به تواتر «حدیث غدیر»، این اشکال نیز از کار افتاد.
4. آیا کلمه «مَوْلى» در کلام عرب به معناى «اوْلى» آمده است؟
اساسیترین اشکال اهل سنّت بر دلالت «حدیث غدیر» این است که دلالت این حدیث بر مدّعاى شیعه وقتى تمام است که کلمه «مَوْلى» که در حدیث شریف آمده است- در استعمالات فصیح عرب به معناى «اوْلى» آمده باشد.
پیرامون این اشکال شیخ عبدالعزیز دهلوى، صاحب کتاب تحفه اثنا عشريّه مینویسد: به اتّفاق اهل لغت، واژه «مَوْلى» به معناى «اوْلى» استعمال نشده است. وى با این ادّعا، «حدیث غدیر» را از دلالتش بر مدّعاى شیعه ساقط کرده و ادّعا میکند که هیچ یک از اهل لغت واژه «مولى» را به معناى «اولى» به کار نبردهاند.
ما با سه روش به عبدالعزیز دهلوى و همفکرانش پاسخ میدهیم:
1. حدیث شریف غدیر تنها با واژه «مَوْلى» نقل نشده است؛ بلکه با واژگانى هم چون: «ولىّ»، «امیر» و مانند این دو نیز آمده است که پیشتر به آنها اشاره شد.
2. پیشتر تذكّر دادیم که
الحدیثُ يُفَسِّرُ بَعْضُهُ بعضاً؛
برخى از حدیثها، برخى دیگر را تفسیر و بیان مینمایند.
بنا بر این بر فرض این که واژه «مَوْلى» در «حدیث غدیر» مبهم باشد، با استفاده از نقلهاى دیگر ابهامى که آنان مدّعى هستند برطرف شده و در نتیجه، اشکال وارد بر حدیث شریف منتفى خواهد شد.
3. آن چه که اساس و بنیان اشکال اهل سنّت را فرو میریزد ایناست که در قرآن کریم و احادیث صحیحى که در کتابهاى اهل تسنّن؛ از جمله صحیح بُخارى و صحیح مسلم موجود است واژه «مَوْلى»، به معناى «اوْلى» به کار رفته است.
گفتنى است که ورود در این بحث به طور تفصیلى و در پرتو استدلال به قرآن، روایات، اشعار فصیح عرب و کاربردهاى ادبى زبان عرب به مجال وسیعترى نیاز دارد که ما در این مجال فقط به ذکر اسامى عدّهاى از بزرگان تفسیر، لغت و ادب اهل تسنّن بسنده میکنیم که اینان تصریح کردهاند که واژه «مَوْلى»، در لغت عرب، به معناى «اوْلى» آمده است:
1. ابوزید انصارى، لغوى معروف؛
2. ابوعبیده بصرى (معمّر بن مثنّى)؛
3. ابوالحسن اخفش؛
4. ابوالعبّاس ثعلب؛
5. ابوالعبّاس مُبرِّد؛
6. ابواسحاق زجّاج؛
7. ابوبکر بن انبارى؛
8. ابونصر جوهرى، نویسنده کتاب معروف صِحاح اللّغة؛
9. جار اللَّه زمخشرى، نویسنده تفسیر معروف کشّاف؛
10. حسین بَغَوى، نویسنده کتاب تفسیر مصابیح السنّة؛
11. ابوالفرج ابن جوزى حنبلى؛
12. ناصرالدّین بیضاوى، نگارنده کتاب معروف تفسیر بیضاوى؛
13. نَسَفى، نویسنده کتاب معروف تفسیر نَسَفى؛
14. ابوالسّعود عمادى، نویسنده تفسیر معروف ابوالسُّعود؛
15. شهاب الدّین خفاجى، صاحب حاشیه مفصّل بر تفسیر بیضاوى؛
هم چنین برخى از بزرگان لغت و ادب در توضیحاتى که بر تفسیر بیضاوى نوشتهاند بر این مطلب تصریح نمودهاند. به نظر میرسد که تصریح همین مقدار از دانشمندان بزرگ اهل تسنّن در پاسخ به این اشکال کافى است.
کوتاه سخن این که: واژه «مولى» در قرآن کریم به کار رفته و به «أولى» تفسیر شده است، آن جا که خداوند متعال میفرماید:
«هِيَ مَوْلاكُمْ وَبِئْسَ الْمَصیرُ»؛4
جایگاه شما آتش است و همان شایسته شماست و چه بد جایگاهى است.
مفسّران در تفسیر این آیه گفتهاند:
هى أولى بكم وبئس المصير؛
آتش شایسته شماست و چه بد جايگاهى است.
البته در اين زمينه احاديث بسيارى رسيده است و اين مطلب در اشعار عربى فصيح نيز آمده و در واژگان لغويان نيز بيان شده است.5
5. «حديث غدير» بر امامت بلا فصل، دلالت نمىکند!
آن گاه که اهل سنّت نتوانستند با روشهاى علمى «حديث غدير» را بىاعتبار سازند، دلالت آن را زير سؤال بردند و گفتند: ما دلالت «حديث غدير» را بر امامت على عليه السلام و اين که او به سان پيامبر صلى اللَّه عليه وآله به مؤمنان از خودشان شايستهتر است، مىپذيريم؛ ولى اين حديث به خلافت بلافصل او دلالت ندارد؛ بلکه بر خلافت آن حضرت پس از عثمان بن عفّان- همان طورى که در خارج واقع گرديده است- دلالت میکند و منظور پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله از اين حديث، خلافت و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از عثمان و در مرتبه چهارم است!
بايد دانست که اهل سنّت ابوبکر و عمر را بر عثمان، برترى و تفضيل مىدهند؛ ولى در اين که آيا على عليه السلام افضل است يا عثمان، اختلاف دارند! و برخى از آنان، على عليه السلام را بر عثمان برترى میدهند.
البتّه ما با استناد به کتابهاى اهل تسنّن، مىتوانيم اثبات کنيم که طبق احاديثى که در فضايل خلفاى سه گانه آمده عثمان برتر از شيخين است.
در اين صورت اگر عثمان بر شيخين برترى داده شود و على عليه السلام هم از عثمان افضل باشد- آنسان که عدّه زيادى از بزرگان اهل تسنّن بر اين عقيدهاند- به طور قطع و يقين، اميرالمؤمنين عليه السلام از همه امّت افضل خواهد بود و اين خود يکى از ادلّه امامت و خلافت بلافصل آن بزرگوار خواهد بود.
در هر صورت، اهل تسنّن با اين اشکال، دلالت «حديث غدير» را بر خلافت بلا فصل نفى کرده و میگويند «حديث غدير» فقط خلافت على عليه السلام را بعد از عثمان بن عفّان ثابت میكند.
پاسخ از اشكال
ما اين اشكال را از سه جهت پاسخ میدهيم و میگوييم:
نخست. ادّعاى آنان كه «حديث غدير» بر خلافت على عليه السلام بعد از عثمان دلالت میكند، به دليلهاى قطعى و مقبول در نزد شيعه و سنى نياز دارد كه امامت ابوبكر، عمر و عثمان را پس از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله ثابت كند و تا چنين امرى ثابت نشود، اين اشكال وارد نخواهد بود. بديهى است كه اگر طبق اعتقاد آنان يك حديث قطعى و يقينى و مورد اتفاق طرفين بود، نزاعى بين شيعه و سنّى نمیماند. با اين كه چنين حديثى بر اثبات خلافت سه خليفه پيشين وجود ندارد. بنا بر اين اصل اين اشكال، به تعبير علمى «مصادره به مطلوب»6 و بطلان چنين استدلالى روشن است.
دوم. بنا بر مضمون «حديث غدير»، على عليه السلام از اين سه نفر نيز نسبت به خودشان اوْلى و شايستهتر است؛ زيرا با توجه به آن چه بيان شد، همان اولويّتى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله بر امّت داشت، بدون كم و كاست و بر طبق مفاد «حديث غدير»، براى اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت است.
سوم. طبق روايات صحيحى كه وارد شده است ابوبكر، عمر و عثمان در روز عيد غدير و به هنگام بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام، امامت و خلافت آن حضرت را تبريک و تهنيت گفتند. عمر بن خطّاب در آن روز به امير مؤمنان عليه السلام اين گونه خطاب كرد:
بخٍّ بخٍّ لك يا عليُّ! أصبحت مولاي ومولى كلّ مؤمن ومؤمنة؛
مبارك بر تو اى على! مولاى من و هر مرد و زن مؤمن گرديدى.
اين تبريك و تهنيت عمر يكى از مشهورترين عبارات و ورد زبان همگان است؛ هم چنان كه عمر بن خطّاب در هفتاد مورد اعتراف كرد و گفت:
لولا عليٌّ لهلك عمر؛
اگر على نبود، عمر هلاك شده بود.
از اين اعتراف عمر نيز هر عالم و جاهل و هر بزرگ و كوچكى حتى كودكان باخبرند.
حال آنان اين روايات را چگونه توجيه میكنند؟ و با وجود چنين شواهدى چگونه «حديث غدير» را نشانگر بر امامت على عليه السلام بعد از عثمان میدانند؟
به راستى آيا بيعت سه خليفه نخست در روز غدير با امير مؤمنان على عليه السلام به خلافت بعد از عثمان مقيّد بوده است؟!
در هر صورت اين اشكال نيز فايدهاى ندارد و آنان متوجّه اين موضوع هستند.
6. آيا «حديث غدير» بر امامت باطنى دلالت میكند؟
آخرين تيرى كه در تركش براى خصم مانده اين است كه برخى از اهل تسنّن امامت را به دو بخش تقسيم كردهاند:
1. امامت باطنى؛
2. امامت ظاهرى.
امامت باطنى- كه امامت در نزد متصوّفه نيز همين است- همان امامت در معنا و قضاياى معنوى و امور باطنى است و به پندار برخى از اهل تسنّن، على عليه السلام امام مسلمانان و خليفه بلا فصل رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله در امور باطنى است و سه خليفه نخست، همان خلفاى ظاهرى بر مسلمانان هستند و حقّ حكومت و امر و نهى دارند كه امّت بايد مطيع آنان بوده و از اوامر و نواهى آنان اطاعت كنند.
اينان چنين میگويند. گويى امر امامت و رياست عامّه بر امّت امرى است كه به نظر آنان موكول شده است تا به اختيار خود، آن را به دو قسم نمايند؛ سپس هر بخشى را به هركه میپسندند و هواى نفسشان به آن طرف مايل است عطا كنند؛ به گونهاى كه بخشى را به حضرت على عليه السلام و فرزندانش عليهم السلام عطا نمايند و بخش ديگرى را به خلفاى سهگانه، آن گاه به معاويه؛ سپس به يزيد و پس از آن به متوكّل و … تا امروز ارزانى دارند. گويى امر امامت در اختيار آنها و روى هوا و هوس آنهاست كه به على عليه السلام بگويند: تو امام به اين معنا هستى و تو فلانى امام به معناى ديگر.
گويا اينان سخن خداوند متعال را نشنيدهاند ويا شنيدهاند؛ ولى خود را به ناشنوايى میزنند كه میفرمايد:
«وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّه وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ»؛7
پروردگارت هر چه را بخواهد مىآفريند و اختيار مىكند و آنان [در برابر او] اختيارى ندارند. خدا از شرك آنان منزّه و برتر است.
آيا اين بيان تهديدآميز آيه كريمه و حكم نمودن به شرک كسانى كه براى خود حقّ اختيار قائلند، براى جلوگيرى از خودكامگى كسانى كه مدّعىِ اعتقاد به قرآن هستند كافى نيست؟
البتّه به طور كامل روشن شد كه اين اشكال به مَضحكه شبيهتر است تا سخن علمى، و نهايت چيزى كه از اين اشكال استفاده میشود، اين است كه اهل تسنّن از هر گونه مناقشه قابل قبولى در دلالت «حديث غدير» عاجز گشتهاند كه به اين مطالب واهى پناه آوردهاند.
خداوند متعال مىفرمايد:
«فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»؛8
به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن نخواهند بود، مگر اين كه در اختلافات خود، تو را به داورى برگزينند و پس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكرده و كاملًا تسليم باشند.
اين پژوهش را با دعاى قرآنى به پايان میبريم كه:
«رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»؛9
خدايا! به ما در دنيا نيكى عطا كن، و در آخرت نيز نيكى عطا فرما، و ما را از عذاب آتش حفظ فرما.
و میگوييم:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لاأَنْ هَدانَا اللَّهُ»؛10
ستايش ويژه خداوندى است كه ما را به اين (هدايتها) رهنمون شد و اگر خدا ما را هدايت نكرده بود، ما از راه يافتهگان نبوديم.
آرى، خداى سبحان را سپاسگزاريم كه ما را از پيروان ولايت امير مؤمنان على عليه السلام و فرزندان معصوم او قرار داد و پايانیترين فراخوانى ما همان سپاس بیپايان از پروردگار جهانيان است و درود خدا بر محمّد و خاندان پاک آن حضرت باد.
(1). سوره آل عمران: آيه 144.
(2). الصواعق المحرقه: 25.
(3). مرقاة المفاتيح في شرح مشكاة المصابيح: 5/ 574.
(4). سوره حديد: آيه 15.
(5). براى آگاهى بيشتر از موارد استعمال واژه «مَوْلى» به معناى «اوْلى»، مىتوانيد به كتاب: نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الانوار- بخش «حديث غدير»- مراجعه نماييد.
(6). مصادره به مطلوب به معناى مدّعى را عين دليل قرار دادن است.
(7). سوره قصص: آيه 68.
(8). سوره نساء: آيه 65.
(9). سوره بقره: آيه 201.
(10). سوره اعراف: آيه 43.
برگرفته از کتاب نگاهى به حديث غدير- حضرت آیت الله حاج سید علی حسینی میلانی (مدظله العالی)