متن بیانات ارزشمند حضرت آیت الله حاج سید علی حسینی میلانی مدظله العالی
بسم الله الرحمن الرجیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی خیر خلقه و أشرف بریته محمد و آله الطاهرین لاسیما بقیة الله فی الأرضین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین.
در ایام محرم و صفر، طبیعی است که سؤالاتی مطرح شود. خیلی طبیعی است که در هر مناسبتی و در هر موسمی سؤالاتی در رابطه به آن مناسبت مطرح میشود و چقدر خوب است که سؤالاتی که به ذهن اشخاص میآید و یا شبهاتی که مطرح میشود؛ آنها مراجعه می کنند و می پرسند. این خیلی خوب است که شبهه در ذهن باقی نماند.
یکی از فضلا از بنده سؤال کرد: سیدالشهداء سلام الله علیه وقتی میخواستند از مکه به طرف عراق خارج شوند؛ عبدالله بن عمر آمد (حالا یا خودش آمد یا او را فرستاده بودند)، و وادار شده بود که با حضرت صحبت کند؛ که امام علیه الصلاة و السلام را از رفتن به سوی عراق منصرف کند. در آنجا حضرت به او فرمودند: اگر پدر تو بود، من را یاری میداد.
سؤال شد: که این یعنی چه، که اگر پدر تو الآن وجود داشت من را یاری میداد؟
در اینجا به نظرم رسید که این موضوع را مطرح کنم. که اگر به ذهن دیگران (آنهایی که اهل مطالعه هستند)، هم آمده باشد و این سؤال برای آنها مطرح شده باشد. بنای من این شد که برای شما عرض کنم و این مطلب پخش هم شود.
بعد از اینکه داستان سقیفه تمام شد و اهل سقیفه امور را به دست گرفتند و بر امور مسلط شدند، سیاست و رفتارشان مخصوصاً با امام حسن و امام حسین علیهما السّلام، ، رفتار به حسب ظاهر مؤدبانه و محترمانه بوده است. بنای آنها بر این بوده که ظواهر را حفظ کنند مخصوصاً با امام حسن مجتبی و حضرت سیدالشهداء سلام الله علیهما.
حتی نوشتهاند که روزی از روزها سیدالشهداء علیه السلام وارد مسجد شدند در حالی که پدرِ عبدالله بن عمر بالای منبر بود. به او فرمودند: «إنزل عَن مِنْبَر أبي». از منبر پدر من پایین بیا و برو بالای منبر پدرت.1 خوب این خیلی به حسب ظاهر اعتراض بزرگی باید باشد. آن شخص هم بایستی عکس العمل بزرگی نشان بدهد. [اما عمر بن خطاب] از منبر پایین آمد و گفت: بله حق با شماست این منبر، منبر پدر شما هست؛ منبر پدر من نیست. و با سیدالشهداء سلام الله علیه عکسالعمل بدی نشان نداد. این خیلی معنی دارد: که [یعنی] منبر پدرم را تو غصب کردی «إنزل عَن مِنْبَر أبي».
مطلبی که قابل تذکر است و جالب هم هست و خیلی از خواص هم شاید ندانند این است که در منابع دست اول عامه آمده که خطاب کرد به سیدالشهداء [علیه السلام] وگفت که: « وهل أنبت على رؤوسنا الشعر إلا الله ثم أنتم!»2. این عبارت خیلی معنای بزرگی دارد، حالا ایمان داشته واقعا یا تظاهر می کرده؟! این چه بوده که به سیدالشهداء عرض میکند که این موی سر من، که بر سر من سبز شده، به برکت خدا و شماست. یعنی رویش مو، بر سر او، به برکت سیدالشهداء و اهل بیت علیهم السلام بوده است. خوب او با حسنین علیهماالسلام این چنین رفتار میکرده است. و آنچه که آنها برنامه داشتن برای اهل بیت (علیهم السلام)، یعنی بقیه اهل بیت بعد از صدیقه طاهره (سلام الله علیها) و آنچه که واقع شد در ایام صدر اسلام؛ آن برنامههای بعدی را گذاشته بودند برای بعد، که به توسط معاویه و یزید و بعد از آنها اجرا شود. آنچه را که عرض می کنم با مدرک میگویم نه این است که توّهماتی باشد از خودم. این مطلب تا اینجا.
مطلب دومی که میخواهم عرض کنم عبارت است از اینکه: عبدالله بن عمر با امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از عثمان، بیعت نکرد. بعد از عثمان چند نفر سرشناس با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت نکردند. یکی از آنها عبدالله بن عمر است؛ دوم سعد بن ابی وقاص است که این دو نفر را ما مدرک داریم بر اینکه پشیمان شده بودند از اینکه با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت نکردند و رسماً اعلام پشیمانی کردند. کار این عبدالله بن عمر به جایی رسید که در بعضی از منابع اهل تسنن نوشتهاند که با یزید بیعت کرد. و خود بنده مدرکی یافتهام بر اینکه پولی گرفته بود؛ مبلغ سنگینی به دستش رسیده بود. بعد هم بیعت کرد با عبدالملک بن مروان و آن داستان حجاج بن یوسف ثقفی، که وقتی رفت با او بیعت کند حجاج پایش را دراز کرد و گفت: دستت را بگذار روی پای من، من دستم الآن مشغول است. با اهانت بیعت او را پذیرفت. حالا در زمان یزید آمده و میخواهد سیدالشهداء (علیه السلام) را تذکر بدهد به اینکه به کربلا نرو، به کوفه نرو. این هم مطلب دوم.
مطلب سومی که جالب هست این است که: خوب توجه کنید، باز خیلی از افراد از آن چه که عرض میکنم، غافل هستند. اگر نزد پدری تعریف کنند از پسرش، به پدری بگویند که پسرِ تو چنین تحصیل کرده است؛ چنین اخلاق خوبی دارد؛ چنین متدین است؛ چنین است و چنان… تعریف کنند و در خطابِ به پدر، مدح فرزند را بگویند، میگویند این کار، کار بسیار خوبی است.
اما اگر برعکس شد. اگر به فرزندی بگویند که پدرت مردِ با تقوایی بود؛ مرد عالمی بود؛ مرد فاضلی بود؛ چنین بود و چنان بود پدر تو. میگویند این کار بدی است.
مدح فرزند، در خطاب به پدرش تعریف است؛ هم از پدر و هم از فرزند. اما اگر مدح کردند پدر را در خطاب به فرزند، این اهانتِ به فرزند است که [یعنی] تو این چنین نیستی. این تعریض به فرزند است.
این مطالب را که در کنار هم بگذاریم میشود جواب آن سؤال.
امام علیه الصلاة و السلام میخواهند به عبدالله بن عمر بگویند که رفتار پدرِ تو با من، چنین بود که اگر الان بود، در شرایط فعلی که من در مقابل یزید قرار گرفتم؛ او من را یاری میداد، تو چه میکنی؟
بنابراین این عبارت هرگز مدحی برای پدر عبدالله بن عمر نیست؛ بلکه مذمت است برای خود عبدالله بن عمر. و اینکه پدرِ عبدالله بن عمر در رفتارهایش مثل آن خلیفهی اولشان، اینها رفتارهاشون با امام مجتبی و سیدالشهداء (علیهماالسلام) طبق یک سیاستی بوده که اون سیاست را به مرورِ زمان فهمیدیم، که زمینهسازی بوده برای واقعهی کربلا و در صحبتهایی که کردم، و به نام «ناگفتههایی از حقایق عاشورا» پخش شده، گوشهای از این مطالب را آنجا گفتهام.
بنابراین این سؤالی را که تازگی از بنده سؤال شده و به آن سؤال کننده پاسخ دادم را خواستم برای شما هم عرض کنم و مناسب هم بود که به عرض همه اهل ولایت و همه اهل مطالعه و اهل تحقیق برسد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
1 . الطبقات الكبرى – ط الخانجي ج6 ص408 / الثقات للعجلي ت البستوي ج1 ص301 / تاريخ المدينة لابن شبة ج3 ص799 / تاريخ واسط ص203 / تاريخ بغداد ت بشار ج1 ص471 / تاريخ دمشق لابن عساكر ج14 ص175
2 . الرياض النضرة في مناقب العشرة ج2 ص341. همین مضمون با عبارت: «إنما أنبت في رءوسنا ما ترى الله ثم أنتم» در: الطبقات الكبرى – ط الخانجي ج6 ص408 / با عبارت «وَهل أنبت الشّعْر على رؤوسنا إِلَّا أَنْتُم» در: الثقات للعجلي ت البستوي ج1 ص301 و تاريخ دمشق لابن عساكر ج14 ص175 / با عبارت «إِنَّمَا أَنْبَتَ مَا تَرَى فِي رَأْسِي مِنَ الشَّعْرِ اللَّهُ ثُمَّ أَنْتُمْ» در تاريخ واسط ص203 / با عبارت « وَإِنَّمَا أَنْبَتَ مَا تَرَى فِي رُءُوسِنَا اللَّهُ، ثُمَّ أَنْتُمْ » در تاريخ بغداد ت بشار ج1ص472