سوزاندن خانه حضرت زهرا عليها السلام
سوزاندن خانه زهرا عليها السلام از مسائل قطعى در احاديث و كتابهاى ما است، علما، راويان و نويسندگان ما، بر آن اتّفاق نظر دارند و كسى كه آن را انكار كند، يا در آن ترديد نمايد، يا ديگران را به ترديدوادارد،- هر كه باشد- از محدوده علماى ما، بلكه از جمع شيعيان، خارج است.
در كتب اهل سنّت اين مسئله به شكلهاى مختلفى آمده است.
در اين نوشتار قضايا، اخبار و روايات اين مسئله به گونهاى مرتّب شده كه هيچ نكتهاى بر خوانندگان و حقيقتجويان مشتبه نگردد و نكات بحث، به هم نياميزد؛ تا هشيارانه ملاحظه شود كه در نقل اين ماجرا و حوادث مربوط به آن، چهها كه نكردهاند!
و در همين مقدارى هم كه نقل كردهاند، چه دسيسهها كه به كار نبردهاند!؟ و آنچه را كه نقل نكردهاند، يا از نقل آن جلوگيرى شده است، و يا از روى عمد، نقل آن را ترك كردهاند؛ خود بحث ديگرى است.
اينك مطالبى را كه در اين مورد نقل كردهاند؛ تحت چند عنوان بيان مىكنيم.
1- تهديد به سوزاندن
بعضى از اخبار و روايات مىگويد: عمر بن خطّاب به سوزاندن تهديد كرد.
پس نخستين عنوان بحث، «تهديد» است. اين مطلبى است كه در كتاب المصنّف نوشته ابن ابى شِيبه- يكى از اساتيد و مشايخ بُخارى(درگذشته سال 235 ه ق)- ديده مىشود.
او ماجرا را به سند خود از زيد بن اسلم و زيد هم از پدرش اسلم، روايت مىكند.
اسلم- كه غلام عمر بوده است- مىگويد:
«حين بويع لأبي بكر بعد رسول اللَّه، كان علي والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول اللَّه، فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم.فلمّا بلغ ذلك عمر بن الخطّاب، خرج حتّى دخل على فاطمة فقال: يا بنت رسول اللَّه! واللَّه! ما أحد أحبّ إلينا من أبيك، وما من أحد أحبّ إلينا بعد أبيك منك، وأيم اللَّه ما ذاك بمانعي إنْ اجتمع هؤلاء النفر عندك أن أمرتهم أن يحرّق عليهم البيت»1
«هنگامى كه پس از رسول خدا، با ابوبكر بيعت شد؛ على و زبير وارد خانه فاطمه، دختر رسول خدا مىشدند و با او درباره وضعيّتشان مشورت مىكردند.چون اين خبر به عمر بن خطّاب رسيد، او نزد فاطمه رفت و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند! شخصى محبوبتر از پدرت، نزد ما نيست و بعد از پدرت، شخصى محبوبتر از تو،نزد ما نيست؛ به خدا سوگند! اگر اين افراد نزد تو جمع شوند، چيزى مانع من نمىشود كه فرمان دهم تا خانه را به رويشان بسوزانند».
اين مطلب در تاريخ طبرى نيز با سند ديگرى آمده است:
«أتى عمر بن الخطّاب منزل علي، وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال: واللَّه! لأُحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة.فخرج عليه الزبير مصلتاً سيفه، فعثر فسقط السيف من يده، فوثبوا عليه فأخذوه»2 «عمر بن خطّاب به خانه على آمد، طلحه و زبير3 و گروهى از مهاجرين، در خانه على جمع شده بودند؛ عمر گفت: به خدا سوگند! يا براى بيعت خارج مىشويد، يا خانه را بر شما مىسوزانم.زبير با شمشير آخته بيرون آمد، ليز خورد و شمشير از دستش افتاد. به سويش حمله كردند و او را گرفتند».
ما در اين مبحث، به همين دو مأخذ اكتفا مىكنيم؛ امّا برخى از بزرگان و حُفّاظ حديث اهل سنّت، تا اين حد هم نقل نكردهاند؛ بلكه بيشتر به تحريف و سانسور حقايق اقدام كردهاند.
«ابن عبدالبر» در كتاب الإستيعاب همين خبر را از طريق ابى بكر بزّار، به همان سندى كه نزد ابن ابى شِيبه بود؛ از زيد بن اسلم و او هم از اسلم، بدين صورت روايت مىكند:
«إنّ عمر قال لها: ما أحد أحبّ إلينا بعده منك.ثمّ قال: ولقد بلغني إنّ هؤلاء النفر يدخلون عليك ولأن يبلغني لأفعلنّ لأفعلنّ»4 «عمر به فاطمه گفت: بعد از پدرت كسى محبوبتر از تو، نزد ما نيست.سپس افزود: به من خبر رسيده است كه آنان نزد تو مىآيند؛ اگر بيرون نيايند، چنين و چنان مىكنم».
همان خبر، همان سند، همان راوى، و تا اين حد تصرّف!كسانى كه تا اين حد، روايات را تحريف مىكنند؛ چگونه توقّع داريد كه برايتان نقل كنند كه: «او خانه را آتش زد»؟!
كدام عاقل مىتواند چنين توقّعى از اينان داشته باشد؟ و اگر كسى چنين توقّعى داشته باشد، يا نادان است يا خود را به نادانى زده است و قصد شوخى دارد.
2- آوردن آتش گيره و فِتيله
در برخى ديگر از رواياتى كه به اين ماجرا پرداختهاند، عنوان «آتش گيره آورْد» يا «فتيله آورْد» ديده مىشود كه برخى از مصادر آن را بيان مىنماييم:
بَلاذرى (درگذشته سال 224 ه ق) در أنساب الأشراف با سلسله سند خود، اين گونه روايت مىكند:
«إنّ أبا بكر أرسل إلى علي يريد البيعة، فلم يبايع، فجاء عمر ومعه فتيله.فتلقّته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: يابن الخطّاب! أتراك محرّقاً عَلَيّ بابي؟!قال: نعم، وذلك أقوى فيما جاء به أبوك»5
«ابوبكر براى على پيام فرستاد و از او خواست كه بيعت كند، او بيعت نكرد؛ عمر با فتيلهاى آمد.
فاطمه پشت در ايستاد و گفت: اى پسر خطّاب! مىخواهى دَرْ را بر من آتش بزنى؟
عمر گفت: آرى! و اين از آنچه پدرت آورده، قوىتر است».
ابن عبدربّه (درگذشته سال 328 ه ق) در العقد الفريد مىنويسد:
«وأمّا علي والعبّاس والزبير، فقعدوا في بيت فاطمة حتّى بعث إليهم أبوبكر ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إنْ أبوا فقاتلهم.فأقبل بقبس من نار على أنْ يضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت:يابن الخطّاب، أجئت لتحرق دارنا؟قال: نعم، أو تدخلوا ما دخلت فيه الأُمّه»6
«على، عبّاس و زبير در خانه فاطمه نشستند تا اين كه ابوبكر شخصى را7 فرستاد و از آنها خواست تا براى بيعت خارج شوند و به او گفت: اگر نپذيرفتند، آنها را بكش.عمر با شعلههايى از آتش آمد تا خانه را بر آنها آتش زند؛ فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا آمدهاى كه خانهما را بسوزانى؟عمر گفت: آرى! مگر، آنچه را كه مردم پذيرفتهاند، شما هم بپذيريد».
عبارات نقل شده را با يكديگر مقابله كنيد تا تفاوتهاى آنها و ميزان تحريفات و تصرّفات، مشخّص شود.
تاريخ نگار اهل سنّت، ابو الفداء (درگذشته سال 732 ه ق) نيز در كتاب المختصر فى أخبار البشر اين روايت را نقل كرده است و در انتهاى آن اين گونه مىنويسد:
«وإنْ أبوا فقاتلهم، ثمّ قال: فأقبل عمر بشيء من نار على أن يضرم الدار»8 «… اگر نپذيرفتند، آنها را بكُش، پس عمر با مقدارى آتش آمد تا خانه را بسوزاند».
3- حاضر كردن هيزم براى سوزاندن خانه
مسعودى در مروج الذهب مىنويسد:
«عُرْوَة بن زبير» براى توجيه اعمال برادرش «عبداللَّه بنزبير»- كه بنى هاشم را در شِعْب محصور ساخته و هيزم جمع كرده بود تا آنها را بسوزاند، مگر اين كه با او بيعت كنند؛- مىگويد: عمر نيز هيزم آماده كرده بود تا خانه را بر كسانى كه از بيعت با ابوبكر سر باز زده بودند، بسوزاند9.
عُرْوَة بن زبير گويد: «هيزم حاضر كرد»، ديگران مىگويند:
«مقدارى آتش آورد». آرى، هيزم آماده بود، آتش نيز آوردند؛ آيا مىخواهيد تصريح كنند كه آتش را بر هيزم نهادند؟يعنى اگر تصريح نكنند- كه هرگز هم تصريح نمىكنند- در اين خبر (آتش زدن در خانه)، شك- يا تشكيك- مىكنيم؟خبرى كه امامانِ ما، آن را قطعى مىدانند و علما و طائفه شيعه، بر آن اتّفاق نظر دارند؟!
4- آمدن براى سوزاندن
عبارت ديگرى كه ديده مىشود، اين است: «عمر به خانه على آمد تا آن را به آتش بكشاند».
اين عبارت در برخى از كتابها، از جمله كتاب روضة المناظر فىأخبار الأوائل والأواخر10 نوشته ابن شحنه (درگذشته سال 882) وجود دارد؛ او مىگويد:
«إنّ عمر جاء إلى بيت علي ليحرّقه على من فيه، فلقيته فاطمة فقال:أُدخلوا فيما دخلت فيه الأُمّه»
«عمر به خانه على آمد تا آن را بر كسانى كه داخل آن بودند، بسوزاند؛ فاطمه او را ديد، او به فاطمه گفت: شما نيز آنچه را كه امّت پذيرفتهاند، بپذيريد».
نويسنده الغارات، ابراهيم بن محمّد ثقفى، در كتاب خود درباره وقايع سقيفه، از احمد بن عمرو بجلى، و او از احمد بن حبيب عامرى و از حمران بن أعين و او از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مىكند كه حضرتش فرمود:
«واللَّه، ما بايع عليّ حتّى رأى الدخان قد دخل بيته»
«به خدا سوگند، على بيعت نكرد تا اين كه ديد دود خانهاش را فرا گرفته است».
البتّه كتاب اين محدّث بزرگ كه حاوى اين روايت بوده، به دستما نرسيده است. اين عبارات را شريفِ مرتضى قدّس سرّه در كتاب الشافى فى الإمامه از وى نقل نموده است11.
وقتى به شرح حال ابراهيم بن محمّد ثقفى (درگذشته سال 280 يا 283) مراجعه مىكنيم، در تأليفات او دو اثر به نامهاى: السقيفه و المثالب ديده مىشود؛ امّا اين دو كتاب به دست ما نرسيده است.
البتّه علماى اهل سنّت نيز براى وى شرح حال نگاشتهاند و هيچ گونه جرح و ايرادى بر او وارد نكردهاند؛ مهمترين چيزى كه گفتهاند، اين است كه: «او رافضى است».
آرى، او رافضى است و كتابهاى السقيفه و المثالب را نگاشته و روايتى از اين دست را به صورت مستند، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است.
يكى از دلايل صحّت روايت ثقفى، سخن حافظ، ابن حَجَر عسقلانى است؛ او مىگويد:
«لمّا صنّف كتاب المناقب والمثالب أشار عليه أهل الكوفة أن يخفيه ولا يظهره.فقال: أيّ البلاد أبعد عن التشيّع؟فقالوا له: إصفهان.فحلف أنْ يخفيه ولا يحدّث به إلّافي إصفهان ثقةً منه بصحّة ما أخرجه فيه، فتحوّل إلى إصفهان وحدّث به فيها»12
«زمانى كه ثقفى كتاب المناقب و المثالب را تأليف كرد.اهل كوفه به او گفتند تا آنها را مخفى كند و آشكار نسازد.او گفت: كدام شهر از مبانى تشيّع دورتر است؟گفتند: اصفهان13.
او سوگند خورد كه كتاب را مخفى سازد و حديثى از آن را نگويد مگر در اصفهان و تمام آنچه از اين كتاب روايت مىكند، از افراد موثّق باشد و رواياتش همه صحيح.پس به اصفهان رفت و روايات كتابش را در آن جا بازگو كرد».
اين ماجرا را ابو نعيم اصفهانى نيز در أخبار اصفهان آورده است.
در روايت اخير، سخن از «دود» است كه حضرتش فرمود:
«واللَّه ما بايع علي حتّى رأى الدخان قد دخل بيته»
«به خدا سوگند! على بيعت نكرد تا ديد دود خانهاش را فرا گرفته است».
هر چند ناقلان، در روايات پيشين از اين كه تا اين حد به ماجرا تصريح كنند، خوددارى كرده بودند؛ ولى از «هيزم»، «آتش»، «شعله»، «فتيله» و به صراحت سخن گفته بودند؛ فقط ننوشته بودند: «آتش بر هيزم نهاد».
آيا شما مىخواهيد اين را هم تصريح كنند؟
آيا راويان اين اخبار، عاقل نيستند؟
آيا آنها نمىخواهند زنده بمانند و زندگى كنند؟
همه مىدانيم كه شرايط موجود، به آنها اجازه نمىداد كه به بيش از اين، تصريح كنند.
از طرف ديگر، آنان مىدانستند كه خوانندگان كتابهايشان و كسانى كه اين روايات به دست آنها مىرسد، عاقل هستند و فهم دارند و از آنچه گفته شده است، مطالب ديگرى را كه به ميان نيامده است، حدس زده و خواهند فهميد.
آيا مىخواهيد بگويند: چنين اتّفاقى رخ داده است و به صراحت به تمام موارد و جزئيّات آن تصريح كنند؟
يعنى اگر تصريح آشكار و نصّ كامل نيافتيد، ترديد مىكنيد و ديگران را به ترديد وامىداريد؟ به خدا اين رويّه، شگفتانگيز است.
*سقط حضرت محسن (علیه السلام)
پسران على عليهم السلام
روايات علماى اهل سنّت در مورد سقط جنين فاطمه عليها السلام بسيار آشفته و مشوّش است و هر كس به روايات، اقوال و سخنان آنان در اين زمينه مراجعه كند، به اين نكته پى خواهد برد.
اين روايات، تصريح دارند كه على عليه السلام سه پسر داشت:
حسن، حسين و محسن- يا محسِّن، يا محسَّن- كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه وآله اين نامها را با تشبيه به نامهاى فرزندان هارون: (شبر، شبير، مبشر)، بر آنها نهاده بود.
اين مطالب در المسند احمد بن حنبل14 و المستدرك حاكم نيشابورى15 و ديگر مصادر عامّه موجود است؛ حاكم نيشابورى،روايت را صحيح دانسته و ذهبى16 نيز صحّت آن را تأييد كرده است.
اكنون اين پرسش مطرح است كه آيا على عليه السلام پسرى به اين نام داشته است؟
مىگويند: آرى، او فرزندى به نام محسن داشت.
مىپرسيم: چگونه زيست؟ و سرانجامش چه شد؟
آنها وجود او را مىپذيرند، امّا در ادامه مطلب، دچار اختلاف مىشوند. آيا شما انتظار داريد كه آشكارا و بدون هيچ گونه پردهپوشى و با صراحت و شفّافيّت كامل سخن بگويند؟!
ديديم و در بحثهاى آينده نيز خواهيم ديد كه اينها نمىتوانستند همه حقايق را بگويند؛ لذا، اخبار و احاديث را بازيچه خود ساختند؛ با اين فرض، آيا توقّع داريد كه در اين خصوص، به صراحت سخن بگويند؟!
البتّه گاهى در اين ميان افرادى پيدا شدهاند كه حقيقت را بازگو كردهاند و البتّه با مشكلاتى نيز رو به رو مىشدند و تاوان سنگينى براى بازگويى حقيقت دادند. يكى از آنها ابن ابى دارم (درگذشته سال 352 ه ق) است.
ذهبى در شرح حال او مىگويد:
«الإمام الحافظ الفاضل أبوبكر أحمد بن محمّد السري بن يحيى بن السري بن أبي دارم التميمي الكوفي الشيعي [أصبح شيعياً!!] محدّث الكوفه، حدّث عنه الحاكم، و أبوبكر بن مردويه، و يحيى بن إبراهيم المزكّي، وأبو الحسن بن الحمّامي، والقاضي أبوبكر الجيلي، وآخرون. كان موصوفاً بالحفظ والمعرفة، إلّاأنّه يترفّض [لماذا يترفض؟!]، قد ألّف في الحطّ على بعض الصحابة»17 «امام، حافظ، فاضل، ابوبكر احمد بن محمّد السرى التميمى الكوفى، الشيعى [شيعى شده]؛ از محدّثان كوفه. حاكم، ابوبكر بن مردويه، يحيى بن ابراهيم مزكّى، ابوالحسن بن الحمّامى، قاضى ابوبكر جيلى و ديگران، از او حديث نقل كردهاند. او متّصف به حفظ و معرفت است [در وثاقت او مشكلى نيست] جز اين كه رافضىگرى مىكند، و درباره معايب برخى از صحابه، كتابى نگاشته است».
ذهبى در اين كتاب، بيش از اين نمىگويد و به اتّهام رافضىگرى و اشاره به نگاشتن كتاب در معايب صحابه اكتفا مىكند؛ امّا وقتى به كتابديگر ذهبى به نام ميزان الإعتدال مراجعه مىكنيم، مىبينيم كه در آن جا نيز از اين شخص ياد كرده است و از حافظ محمّد بن احمد كوفى، ابى بشر دولابى18 نقل مىكند و مىگويد:
«…. كان مستقيم الأمر عامّة دهره، ثمّ في آخر أيّامه كان أكثر ما يقرأ عليه المثالب، حضرتُه ورجل يقرأ عليه: إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن»19 «او در طول زندگانى خود داراى عقيده مستقيم بود؛ امّا در روزهاى پايانى عمر، بيشترين رواياتى كه بر او خوانده مىشد درباره كارهاى ننگآور صحابه بود. روزى بر او وارد شدم، ديدم شخصى نزد او چنين مىخواند: عمر با لگد به فاطمه زد و او محسن را سقط كرد».
ملاحظه مىكنيد! اين راوى در طول زندگانى داراى عقيده مستقيم بود؛ امّا چون در پايان زندگانى، روايات مربوط به كارهاى ننگآور صحابه را نقل مىكند، از عقيده مستقيم خارج مىشود!!
آرى! اگر در آن هنگام، اين راوى نمىآمد و آن روايت را براى اونمىخوانْد، شايد روايت مذكور، هيچ گاه به دست ما نمىرسيد.
عمران بن حصين نيز از بزرگان صحابه است. از او بسيار تمجيد كردهاند و در شرح حالش آوردهاند: به خاطر گرانقدرى و جلالت شأن، فرشتگان با او سخن مىگفتهاند20.
هنگامى كه اين شخص مرگ را احساس كرد، يكى از يارانش را خبر كرد و براى او درباره متعه حج- كه عمر بن خطّاب آن را حرام كرده بود و او اين تحريم عمر را زشت مىشمرد- حديث نقل كرد؛ ولى با او شرط كرد كه تا زنده است، اين حديث را از قول او نقل نكند و فقط پس از مرگش، اين حديث بازگو شود21.
*سقط حضرت محسن عليه السلام
يكى ديگر از افرادى كه بر وقوع چنين جنايتى نسبت به حضرت زهرا عليها السلام تصريح دارد، نَظّام معتزلى (درگذشته سال 231) است. نَظّام يكى از بزرگان معتزله و از افراد بىباك و نترس بوده است. وى از بزرگانِ علما به شمار مىآيد. و در مسائل كلامى، نظرات خاصّى دارد كه گاه، خلاف مشهور است. نظريات او در لابهلاى كتابها مطرح شده است. او مىگويد:
«إنّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتّى ألقت الجنين من بطنها، وكان يصيح عمر: أحرقوا دارها بمن فيها!!
وما كان بالدار غير علي وفاطمة والحسن والحسين»
«در روز بيعت، عمر به شكم فاطمه زد و در اثر اين ضربه، جنين از شكم فاطمه افتاد و عمر فرياد مىزد: خانه را بر هر كه در آن است، بسوزانيد!!
و در خانه، كسى جز على، فاطمه، حسن و حسين نبود».
اين سخن نَظّام را شهرستانى در الملل والنحل22 و صَفَدى درالوافى بالوفيات23 نقل كردهاند و در كتابهاى ديگر نيز ديده مىشود.
ابن قُتَيْبَه نيز در كتاب المعارف اين موضوع را آورده بود، امّا اكنون كه به چاپ جديد و موجود از كتاب المعارف مراجعه مىكنيم، عبارت مورد نظر را نمىيابيم؛ چرا كه كتاب تحريف شده است!
ابن شهرآشوب (درگذشته سال 585) از كتاب المعارف اين گونه نقل مىكند: «محسن با ضربه قنفذ عدوى سقط شد»24.
ولى در متنى كه اخيراً چاپ و تحقيق شده (!!) اين گونه آمده است:
«محسن بن على در دوران كودكى از دنيا رفت».
سبط بن جَوزى در تذكرة الخواص مىگويد: «او در دوران كودكى مُرد»25.
از ميان محدّثانِ متأخّر، حافظ، محمّد بن معتمدخان بَدَخْشانى در كتاب نزل الأبرار فيما صحّ من مناقب أهل بيت الأطهار مىگويد: «او در كوچكى مُرد»26.
وقتى به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد مراجعه مىكنيم، مىبينيم كه او از شيخ و استاد خود نقل مىكند كه وقتى ماجراى هَبّار بن الأسود- كه زينب، دختر رسول خدا صلّى اللَّه عليه وآله را ترساند و او سقط جنين كرد و رسول خدا صلّى اللَّه عليه وآله هَبّار را مهدور الدّم خواند- در نزد او نقل شد؛ شيخ گفت: اگر هنگامى كه اين مردم به خانه فاطمه هجوم آوردند و او را ترساندند- تا آنچه در شكم داشت سقط شد- رسول خدا صلّى اللَّه عليه وآله زنده بود؛ به يقين، به مهدور الدّم بودن كسى كه فاطمه را ترسانده بود، حكم مىفرمود.
ابن ابى الحديد به او مىگويد: آيا آنچه را كه برخى از محدّثان روايت كردهاند كه: «فاطمه ترسيد و محسن سقط شد» از قول شما روايت كنيم؟
شيخ به او گفت: از من، نه اين روايت و نه بطلان آن را نقل نكنيد!27 آرى، آنان روايت نمىكنند و هر گاه كه روايت كنند، تحريف مىنمايند و اگر كسى چنين رواياتى را ذكر كند، انواع تهمتها را بر او مىبندند.
*هجوم به خانه وحى
شكّى نيست كه هواداران خليفه، به خانه حضرت زهرا عليها السلام هجوم آوردند و حرمت آن را شكستند. اين موضوع از امور مسلّمى است كه هيچ شك و شبههاى در آن راه ندارد و حتّى شخصى مثل ابن تيميّه نيز در آن ترديد نمىكند.
ابن تيميّه نيز اصل قضيّه را منكر نمىشود، امّا دست به توجيه مىزند و مىگويد: «او به خانه حمله كرد تا ببيند آيا از اموال خداوند كه بايد تقسيم شود، چيزى در آنجا يافت مىشود كه آن را به مسلمانان برساند (!!)»28.
به راستى، اگر كسى در اين امر ترديد كند، بدتر از ابن تيميّه نخواهد بود؟ چنين فردى چگونه مىتواند ادّعا كند كه شيعه است يا ازفرزندان پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه وآله و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است؟
از ابوبكر روايت كردهاند كه پيش از مرگ و در آخرين لحظات زندگى خود گفته است:
من بر چيزى از امور دنيا تأسّف نمىخورم مگر سه كارى كه كردهام و اى كاش نمىكردم، و سه كارى كه ترك كردهام و اى كاش ترك نمىكردم؛ و اى كاش سه سؤال از رسول خدا صلّى اللَّه عليه وآله پرسيده بودم….
اين روايت بسيار مهمّى است و ما تنها به نكاتى از آن- كه به آنها نياز داريم-، اشاره مىكنيم:
«1- وددت أنّي لم أكشف بيت فاطمة عن شيء وإن كانوا قد غلقوه على الحرب.
2- وددت أنّي كنت سألت رسول اللَّه لمن هذا الأمر فلا ينازعه أحد»
«1- اى كاش خانه فاطمه را نمىگشودم، اگر چه براى جنگ، آن را بسته بودند.
2- اى كاش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه وآله مىپرسيدم كه بعد از شما، خلافت از آنِ كيست؛ تا كسى در آن نزاع نكند».
آيا گمان مىبريد كه او در اين آرزويش صادق بود؟ مگر او در روزغدير، وقايع ديگر و جايگاههاى ديگر از زمره نخستين بيعتكنندگان نبود؟!
اين آرزوهاى ابوبكر در تاريخ طبرى نيز ديده مىشود؛ البتّه ابن عبدربّه در العقد الفريد، محدّث بزرگ حافظ امام ابى عبيد قاسم بن سلّام در كتاب الأموال، مسعودى در مروج الذهب و ابن قُتَيْبَه دينورى در الإمامة والسياسه نيز آنها را نقل كردهاند29.
البتّه در اين مورد نيز قلم تحريف فعّال بوده است؛ به كتاب الأموال مراجعه كنيد، در آن، به جاى «اى كاش! خانه فاطمه را نمىگشودم» آمده است: «اى كاش! چنين و چنان نمىكردم»!
ببينيد چطور جمله واقعى را حذف مىكنند و به جاى آن «چنين و چنان» مىگذارند!
آيا با اين وضع انتظار داريد حقايق را همان گونه كه بوده است، نقل كنند؟ از چه كسى چنين توقّع و انتظارى را داريد؟
آرى، اين چنين فريبكارانه، دست به تحريف مىزنند و اين گونه سخن مىرانند.
1المصنَّف: 7/ 432.
2تاريخ طبرى: 3/ 202.
3به اين نكته مهمّ و حسّاس دقّت شود كه طلحه نيز در اين جمع حضور داشته است؛ زبير[ در آن زمان] از نزديكان اهل بيت(عليهم السلام) است؛ ولى طلحه، از تيره« تيم»، قبيله ابوبكر است.
4الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 3/ 975.
5أنساب الأشراف: 1/ 586.
6العقد الفريد: 5/ 13.
7فردى كه ابتدا رفته است، شخصى غير از عمر بوده است و ابوبكر بعد از او، عمر رافرستاده است.
8المختصر فى أخبار البشر: 1/ 156.
9مروج الذهب: 3/ 86، اين سخن را ابن ابى الحديد نيز از قول مسعودى در شرح نهج البلاغه( 2/ 147) آورده است.
10اين كتاب، در حاشيه برخى از چاپهاى الكامل ابن اثير: 164- كه تاريخ معتبرىاست- چاپ شده است.
11الشافى فى الامامه: 3/ 241.
12لسان الميزان: 1/ 102.
13البتّه اصفهان در آن زمان.
14مسند احمد: 1/ 118.
15المستدرك: 3/ 165.
16تلخيص المستدرك: 3/ 165.
17سير أعلام النبلاء: 15/ 576.
18سير أعلام النبلاء: 14/ 309.
19ميزان الإعتدال: 1/ 139.
20بنگريد: الإصابه فى تمييز الصحابه: 3/ 26.
21متن روايت اين گونه است كه مطرف گويد: عمران در بستر بيمارى بود- همان بيمارى كه در اثر آن از دنيا رفت- به من پيغام فرستاد و گفت: من احاديثى را براى تو نقل مىكنم كه شايد پس از من، خداوند به وسيله آنها تو را بهرهمند سازد.
اگر از اين بيمارى بهبودى يافتم، آنها را پنهان دار و اگر از دنيا رفتم، مىتوانى بازگو كنى. آنها به دست من رسيده است؛ بدان كه پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه وآله بين حج و عمره را جمع كرد و در اين مورد آيهاى نياورد و پيامبر نيز از اين كار نهى نكرد، بلكه مردى آنچه مىخواست در مورد آن، با رأى و نظر خود بيان كرد.( مسند احمد: 4/ 434).
22الملل والنحل: 1/ 59.
23الوافى بالوفيات: 6/ 17.
24مناقب آل أبى طالب: 3/ 358.
25تذكرة الخواصّ: 54.
26نزل الأبرار: 74.
27شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 14/ 192.
28منهاج السنة: 8/ 291.
29كتاب الأموال: 131، الإمامه والسياسه: 1/ 18، تاريخ طبرى: 3/ 430، مروج الذهب: العقد الفريد: 2/ 254.
برگرفته از کتاب مظلوميت برترين بانو-آیت الله حسینی میلانی- صفحه 99 تا 127