و) عبدالله بن زبير

و) عبدالله بن زبير
در مورد عبدالله بن زبير همين كافى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
مازال الزبير رجلا منّا أهل البيت حتى نشأ ابنه المشئوم عبدالله;1
زبير در زمره ما اهل بيت محسوب مى شد تا اين كه فرزند شوم او عبدالله به دنيا آمد.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، فقط در يك مورد حديث را به صورت كامل آورده است. وى در ذيل اين حديث به تحريف عالمان سنّى در اين حديث اشاره كرده و مى نويسد: ابن عبدالبر در كتاب الإستيعاب حديث را ذكر مى كند و لفظ «مشئوم» را نمى آورد. با اين حال خود ابن ابى الحديد نيز در موارد ديگر اين حديث را نقل و لفظ «مشئوم» را حذف كرده است.2 البته اين تحريف اختصاص به ابن عبدالبر ندارد. إبن أبى شيبه در مصنف و ابن اثير در أسد الغابة اين حديث را با حذف لفظ «مشئوم» نقل كرده اند.3
مشئوم از «شؤم» به معناى بد يُمن و بد قدم است. مراد اميرالمؤمنين عليه السلام آن است كه عبدالله بد قدم بود و موجب گمراهى پدرش شد. زبير در ماجراى سقيفه همراه اميرالمؤمنين عليه السلام و در خانه ايشان بود. او حاضر به بيعت با ابوبكر نشد و با ديگران در اين مورد معارضه كرد. زبير پسر «صفيه»، عمه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام بود.
عبدالله بن زبير در جريان جنگ جمل نقشى اساسى داشت. خلاصه داستان جنگ جمل و نقش عبدالله به شرح زير است:
عائشه در زمان حيات عثمان در مكه بود و مردم را به كشتن عثمان تحريك مى كرد و فرياد مى زد:
اقتلوا نعثلاً; قتل الله نعثلا;4
نعثل را بكشيد; خداوند نعثل را بكشد.
و راوى مى افزايد:
ثم لم ترض بذلك حتى قالت: أشهد أنّ عثمان جيفة على الصراط غداً;5
سپس به همين نيز راضى نشد تا اين كه گفت: شهادت مى دهم كه عثمان فردا]ى قيامت [مردارى بر صراط است.
پس از كشته شدن عثمان، طلحه و زبير نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند. آن ها به ولايت كوفه و بصره طمع داشتند، امّا چون از دست يابى به آرزوى خود نااميد شدند، از اميرالمؤمنين عليه السلام اجازه خواستند تا براى عمره به مكه بروند. البته قصد آن ها عمره نبود، بلكه قصد داشتند نزد عائشه بروند و توطئه اى را عليه اميرالمؤمنين عليه السلام طراحى كنند; از اين رو اميرالمؤمنين خطاب به آن دو فرمود: «اكنون كه اوضاع به حالت عادى بازگشته، بهتر است بمانيد و در انجام كارها مرا يارى كنيد»، امّا آن دو اصرار داشتند كه براى عمره به مكه بروند.
اميرالمؤمنين كه از نقشه آن ها آگاه بود فرمود:
استأذناني في العمرة، فأعلمتهما أن ليس العمرة يريدان;6
آن دو اجازه رفتن به عمره را از من گرفتند، پس به آن دو فهماندم كه شما اراده رفتن به عمره را نداريد!
بالاخره طلحه و زبير، به همراه محمّد بن طلحه و عبدالله بن زبير به مكه رفتند و با حضور عايشه در مكه جلسه اى تشكيل دادند و براى شوريدن بر اميرالمؤمنين عليه السلام توافق كردند. سپس شترى براى عايشه خريدند و راهنمايى استخدام كرده و به سوى بصره رهسپار گشتند. در مسير به منطقه اى با نام «حوأب» رسيدند. سگ هاى اين منطقه بسيار پارس مى كردند. پارس سگ هاى حوأب، عايشه را به ياد سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله انداخت; زيرا رسول خدا صلى الله عليه وآله روزى در جمع زنان خود فرموده بودند:
أيتكنّ تنبح عليها كلاب الحوأب؟7
كدام يك از شماست كه سگ هاى حوأب بر او پارس خواهند كرد؟
رسول خدا آن گاه رو به عايشه كرد و فرمود:
إيّاك أن تكوني أنت يا حميراء;8
مواظب باش كه آن فرد تو نباشى.
نوشته اند كه عايشه چون با اين صحنه مواجه شد، يك شبانه روز در منطقه «حوأب» ماند و مكرر مى گفت: «ردّوني»; يعنى مرا برگردانيد; امّا عبدالله بن زبير كه خواهرزاده عايشه بود، سوگند خورد كه نام اين منطقه «حوأب» نيست! وى علاوه بر اين كه به دروغ شهادت داد و قسم خورد، عدّه اى از اعراب را نيز به اين كار واداشت، لذا جمعى از اعراب هم سوگند ياد كردند كه نام اين منطقه «حوأب» نيست! به اين ترتيب عبدالله بن زبير عايشه را به ادامه راه تشويق كرد و تأثير به سزايى در وقوع جنگ جمل داشت.
از اين رو، وقتى عبدالله بن زبير ابن عباس را به خاطر جنگ با عايشه سرزنش كرد، گفت: «تو كسى هستى كه با ام المؤمنين عايشه و حوارى رسول الله صلى الله عليه وآله جنگيدى».
ابن عباس در پاسخ وى گفت:
فأنت أخرجتها وأبوك، وبنا سميت اُمّ المؤمنين;
تو و پدرت او را از خانه اش خارج كرديد ]و اگر لقب «اُم المؤمنين» شرافت باشد، عايشه به خاطر انتساب به ماست و[ به جهت خاندان ما «اُم المؤمنين» ناميده شده است.
ابن عباس سپس به جنگ او با اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره مى كند و مى گويد: «شما با على جنگيديد، پس اگر او مؤمن بود، شما به خاطر جنگ با يك مؤمن مرتكب كبيره شده ايد، و اگر او كافر بود، شما به خاطر فرار از جنگ با او از روى ضعف، مرتكب گناه كبيره هستيد».9
اميرالمؤمنين عليه السلام هيچ گاه آغازگر جنگ نبودند، از اين رو قبل از وقوع جنگ جمل نيز زبير را فرا خواندند و در ملاقات با وى پيش گويى رسول خدا صلى الله عليه وآله را يادآور شد و فرمود:
اُنشدك بالله الذي لا إله الاّ هو أما تذكر يوماً قال لك رسول الله صلّى الله عليه وآله (يا زبير! أتحبّ علياً)؟ فقلت يا رسول الله! وما يمنعني من حبّه وهو ابن خالي؟
فقال لك: أما! إنّك ستخرج عليه يوماً وأنت ظالم؟
فقال الزبير: اللهم بلى! قد كان ذلك.
قال علي: فاُنشدك بالله الذي انزل الفرقان، أما تذكر يوماً جاء رسول الله صلّى الله عليه وآله من عند بنو عمرو بن عوف وأنت معه وهو آخذ بيدك… فقال لك النبي صلّى الله عليه وآله: مهلا يا زبير! فليس به زهو ولتخرجن عليه يوماً وأنت ظالم له.
فقال الزبير: اللهم بلى;10
قسم به خدايى كه الاهى جز او نيست، آيا به خاطر دارى روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله خطاب به تو فرمود:
اى زبير! آيا على را دوست مى دارى؟ پس تو گفتى اى رسول خدا چه چيزى مانع دوست داشتن او مى شود در حالى كه او پسردايى من است؟ پس به تو فرمود: مواظب باش، روزى تو به جنگ على عليه السلام خواهى رفت، در اين صورت تو نسبت به او ستم كار خواهى بود.
زبير گفت: به خدا قسم چنين است.
على عليه السلام فرمود: قسم به خدايى كه فرقان را نازل كرد، آيا به خاطر دارى كه روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله از نزد بنو عمرو بن عوف آمد و تو همراه ايشان بودى و ايشان دست تو را گرفته بود… پس پيامبر به تو فرمود: صبر كن اى زبير! در حالى كه او ]على[ كبر و عجب ندارد، تو بر عليه وى خروج (قيام) مى كنى، در اين حال تو نسبت به او ستم كارى. زبير گفت: سوگند به خدا بله ]چنين است[.
زبير اين سخن را به ياد آورد و قسم خورد كه از جنگ كناره گيرى كند.
زبير يكى از دو رهبر جنگ جمل بود و در صورت عقب نشينى وى، تعداد زيادى از لشكريان عقب نشينى مى كردند، از اين رو هنگامى كه لشكريان از تصميم زبير آگاه شدند به دور او حلقه زدند تا وى را از تصميم ترك جنگ منصرف سازند. ولى عبدالله بود كه توانست او را براى شركت در جنگ قانع كند. وى به پدرش گفت:
فقد فضحتنا فضيحة لا نغسل منها رؤوسنا أبداً;11
تو ما را چنان رسوا كردى كه هرگز نمى توانيم چهره خود را از اين رسوايى پاك سازيم.
زبير به تحريك فرزند خود، به ميدان جنگ بازگشت و به لشكريان اميرالمؤمنين عليه السلام حمله برد. اميرالمؤمنين به اصحاب خود فرمودند كه راه را برايش باز كنيد، زيرا او مى خواهد در مقابل فرزندش ابراز قدرت كند.
اميرالمؤمنين عليه السلام و لشكريانش در كشتن زبير نقشى نداشتند، بلكه فردى به نام «عمرو ]عمير[ بن جرموز» شبانه و به هنگام استراحت، زبير را ذبح كرد.12
بنابراين، از مهم ترين و اصلى ترين عوامل شروع و ادامه جنگ جمل، عبدالله بن زبير بود كه اين اقدام وى به كشته شدن تعداد زيادى از مسلمانان انجاميد. علاوه بر اين كه جنگ، خروج بر امام زمان به شمار مى آيد; زيرا آنان با اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان خليفه مسلمين بيعت كرده بودند و خلافت ايشان را پذيرفته بودند، در نتيجه قيام آنان در حقيقت مبارزه با اسلام و رسول الله صلى الله عليه وآله بود. گذشته از اين، اميرالمؤمنين عليه السلام كسى بود كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در مورد ايشان فرمود:
من سبّ عليّاً فقد سبّني;13
هر كس على را سبّ كند مرا سبّ كرده است.
و فرمود:
يا عليّ حربك حربي;14
اى على دشمن تو، دشمن من است.
در نتيجه عبدالله بن زبير كه در شروع و ادامه جنگ جمل نقش اساسى داشت، قطعاً دشمن رسول خدا صلى الله عليه وآله است، و حال كسى كه با رسول خدا صلى الله عليه وآله دشمنى كند روشن است.
داستان عبدالله بن زبير به همين جا ختم نمى شود. وى آرزو داشت خليفه مسلمين شود. ابن خلكان در كتاب وفيات الاعيان، به شرح حال عبدالله بن عمر مى پردازد و در منقبت وى به درخواست معنوى او از خداوند متعال در ركن يمانى اشاره مى كند! در اين جريان آرزو و درخواست عبدالله بن زبير هم آمده است. شعبى مى گويد:
لقد رأيت عجباً، كنّا بفناء الكعبة أنا وعبدالله بن عمر وعبدالله بن الزبير، ومصعب بن الزبير وعبدالملك بن مروان;… فقام ]عبدالله بن زبير [وأخذ بالركن اليماني. ثمّ قال: اللهم إنّك عظيم ترجى لكل عظيم، أسئلك بحرمة عرشك وحرمة وجهك وحرمة نبيّك صلّى الله عليه وآله أن لا تميتني حتى تولّيني الحجاز ويسلّم عليّ بالخلافة;15
چيز عجيبى مشاهده كردم. ما در حياط كعبه بوديم، من به همراه عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير، مصعب بن زبير و عبدالملك مروان. عبدالله بن زبير برخاست و ركن يمانى را گرفت و گفت: خدايا تو بزرگى و در هر كار بزرگى به تو اميدواريم! به حرمت عرشت، به حرمت وجهت و به حرمت نبى ات ـ عليه الصلاة والسلام ـ مى خواهم كه مرا نميرانى تا ولايت حجاز را به دست گيرم و خلافت را بر من فراهم سازى;
چون عبدالله بن زبير چنين آرزويى داشت، از اين رو پس از مرگ معاويه با يزيد بيعت نكرد، و هنگامى كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام بعد از اباء از بيعت با يزيد به سوى مكه حركت فرمود، عبدالله بن زبير نيز به مكه رفت. در اين سفر عبدالله بن زبير از بيراهه به سمت مكه حركت كرد و حضرت سيدالشهدا عليه السلام راه اصلى را مسير خويش قرار داد.16
در مكه، على رغم اين كه ديگران مى خواستند حضرت سيدالشهدا عليه السلام در مكّه بمانند و از حركت به سمت كوفه منصرف شوند;17 اما عبدالله بن زبير برخلاف ديگران اصرار داشت كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام از مكه خارج شوند.
روشن است كه نيت عبدالله بن زبير خير نبوده است. نوشته اند كه اصرار عبدالله بن زبير به خروج امام حسين عليه السلام از مكه به خاطر محبوبيت حضرت سيدالشهدا عليه السلام نزد اهل حجاز بوده است، و چون عبدالله بن زبير قصد داشت در مكه بماند و اميدوار بود كه اهالى حجاز با او بيعت كنند و او خليفه مسلمين شود، از اين رو حضرت سيدالشهدا عليه السلام را مانعى در راه رسيدن به اهداف خود مى دانست و از حضور آن حضرت در مكه رنج مى برد. وى براى خروج امام حسين عليه السلام از مكه لحظه شمارى مى كرد تا در مكه بى رقيب باشد.
شيخ مفيد در إرشاد مى نويسد:
قد عرف أنّ أهل الحجاز لا يبايعونه مادام الحسين عليه السلام في البلد;18
زيرا او مى دانست كه مردم حجاز تا زمانى كه امام حسين عليه السلام در آن سرزمين است با او بيعت نمى كنند.
بنابراين روشن است كه اباى عبدالله بن زبير از بيعت با يزيد براى رضاى خدا نبود، بلكه جهت رسيدن به حكومت حجاز بوده است. عبدالله بن زبير سرانجام به آرزوى خود رسيد و اهل حجاز و عراق با او بيعت كردند. او در اين دوران ستم هاى زيادى به مردم، به ويژه بنو هاشم روا داشت. مسعودى مى نويسد:
وكثرت أذيّته لبني هاشم;
اذيت او بر بنو هاشم زياد شد.
و نيز مى نويسد:
وخطب ابن الزبير فقال: قد بايعني الناس ولم يتخلّف عن بيعتي إلاّ هذا الغلام ـ محمّد بن الحنفية ـ والموعد بيني وبينه أن تغرب الشمس، ثم أضرم داره عليه ناراً;19
ابن زبير خطبه خواند و گفت: مردم همه با من بيعت كرده اند و از بيعت با من سر باز نزده جز اين غلام; يعنى محمّد بن حنفيه، و موعد بين من و او تا غروب آفتاب است، پس از آن خانه اش را بر سرش آتش خواهم زد.
عده اى به تهديد وى اعتراض كردند. برخى از نزديكان عبدالله بن زبير هم در پاسخ به اين اعتراضات، اقدامات برخى از گذشتگان را يادآورى كردند.20
بنابراين، زندگى عبدالله بن زبير پر از نكته هاى منفى است. خلاصه آن چه از زندگى او مطرح گرديد عبارت است از:
1 . بيرون آوردن عايشه از خانه;
2 . ايفاى نقش كليدى در شروع و ادامه جنگ جمل و ريخته شدن خون بسيارى از مسلمانان;
3 . اداى شهادت دروغ جهت قانع ساختن عايشه براى ادامه جنگ و وادار كردن عده اى براى اداى شهادت دروغ;
4 . دشمنى و جنگ با اميرالمؤمنين عليه السلام;
5 . تلاش براى دستيابى به خلافت;
6 . آزار و اذيت بنو هاشم و تهديد ايشان از جمله ابن عباس و محمّد بن حنفيه.
عبدالله بن زبير با چنين زندگى نامه اى، يكى از ده مفسّرى است كه سيوطى در طبقه صحابه از او نام مى برد!21

1 . همان: 20 / 102. اين تعبير از زبير نيز آمده است كه وى پسرش را شوم معرفى كرده است; ر.ك: الفتوح: 2 / 470.
2 . همان: 4 / 79 و 20 / 104.
3 . المصنف: 7 / 271، شماره 128; الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 3 / 907; أسد الغابة: 3 / 162; تاريخ مدينة دمشق: 18 / 404; الوافي بالوفيات: 17 / 93.
4 . شرح نهج البلاغة: 6 / 215 و 20 / 22; المحصول في علم الأصول: 4 / 343; كشف الغمة: 2 / 108; لسان العرب: 11 / 670; تاج العروس: 15 / 745.
5 . شرح نهج البلاغة: 20 / 22.
6 . همان: 1 / 310.
7 . مسند احمد بن حنبل: 6 / 97; إمتاع الأسماع: 13 / 227.
8 . الإمامة والسياسة: 1 / 60.
9 . «إن ابن الزبير قال لابن عباس: قاتلت ام المؤمنين وحوارى رسول الله… فقال: أمّا اُمّ المؤمنين فأنت اخرجتَها وأبوك وبنا سمّيت امّ المؤمنين… وقاتلت أنت وأبوك علياً، فإن كان علي مؤمناً فقد ضللتم بقتال المؤمنين، وإن كان كافرا فقد بؤتم بسخط من الله لفراركم من الزحف»; العقد الفريد: 4 / 98; جمهرة خطب العرب: 2 / 126; ثمرات الأوراق: 1 / 46.
10 . الفتوح: 2 / 469 ـ 470; البداية والنهاية: 6 / 238; مطالب السؤول: 214. در منابع زير نيز با همين مضامين آمده است: المناقب (خوارزمى): 179 ـ 180; المستدرك على الصحيحين: 3 / 367; تاريخ مدينة دمشق: 18 / 408 ـ 409; فتح الباري: 6 / 161; المصنّف (صنعانى): 11 / 241، شماره 20430; المصنف (ابن أبي شيبة): 8 / 719، شماره 71; شرح نهج البلاغة: 1 / 233 ـ 234; كنز العمّال: 11 / 330، شماره 31652; تهذيب الكمال: 18 / 93، شماره 3427; الإصابة: 2 / 460، شماره 2796، الكامل في التاريخ: 3 / 239 ـ 240.
11 . الفتوح: 2 / 470; المناقب (خوارزمى): 180.
12 . شرح نهج البلاغة: 2 / 168; الإمامة والسياسة: 1 / 65; الفصول المهمّة: 1 / 412 ـ 415. يكى از اسرار الاهى در جنگ جمل آن است كه طلحه و زبير به دست اميرالمؤمنين عليه السلام و ياران ايشان كشته نشدند. طلحه از قاتلان عثمان بود و مروان هم قاتلان عثمان را مى شناخت. وقتى طلحه و زبير، عايشه را به بصره آوردند و آتش جنگ جمل را افروختند، مروان نيز در لشكر عايشه بود. مروان همواره در صدد انتقام از قاتلان عثمان بود; از اين رو فرصت را غنيمت شمرد و انتقام خون عثمان را از او گرفت.
در منابع اهل سنّت تصريح شده است: «قد ثبت ان قاتل طلحة هو مروان»; ر.ك: سير أعلام النبلاء: 1 / 40; المستدرك على الصحيحين: 3 / 406 و 416; تحفة الأحوذي: 10 / 168; عمدة القاري: 24 / 110; الطبقات الكبرى: 3 / 223; تاريخ مدينة دمشق: 68 / 155، شماره 1931; المنتخب من ذيل المذيل: 14; معرفة الثقات: 2 / 156، شماره 1302.
ابن سعد در الطبقات الكبرى جلد 23، صفحه 223 مى نويسد: «كان مروان مع طلحة في الخيل، فرأى فرجة في درع طلحة فرماه بسهم فقتله»; مروان با طلحه در لشكر بود، در زره طلحه شكافى ديد، تيرى به سوى او پرتاب كرد و او را كشت.
13 . السنن الكبرى (نسائى): 5 / 133; الجامع الصغير: 2 / 608، شماره 8736 ; كنز العمّال: 11 / 573، شماره 32713; المستدرك على الصحيحين: 3 / 121. (ذهبى در تلخيص المستدرك، چاپ شده در حاشيه المستدرك على الصحيحين مى نويسد: اين حديث صحيح است); مسند احمد بن حنبل: 6 / 323; فيض القدير شرح الجامع الصغير: 6 / 190، شماره 8736 ; مجمع الزوائد: 9 / 130. صاحب مجمع الزوائد مى گويد: «رواه أحمد، ورجاله رجال الصحيح غير أبي عبدالله الجدلى وهو ثقة».
14 . شرح نهج البلاغة: 2 / 297 و 18 / 24 و 20 / 221; ينابيع المودة: 1 / 172 و 200 و 253; المناقب (خوارزمى): 129; كشف الغمة: 1 / 291.
15 . وفيات الأعيان: 3 / 29 ـ 30; تاريخ مدينة دمشق: 31 / 171 ـ 172; شرح نهج البلاغة: 20 / 126.
16 . الأخبار الطوال: 227 ـ 228; تاريخ الإسلام: 4 / 170.
17 . آن ها رفتار اهل كوفه با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام را به عنوان علت اين رأى ذكر مى كردند. حضرت سيدالشهدا عليه السلام به سمت كوفه حركت كرد و به همراه يارانش توسط مردم كوفه به شهادت رسيد، امّا بر اساس تحقيقات انجام شده، شيعيان كوفه در ايجاد و بروز آن فاجعه عظيم نقشى نداشته اند; بلكه طرح به شهادت رساندن حضرت سيدالشهدا پيشتر در خارج از سرزمين حجاز و توسط معاويه پى ريزى شده بود. بنابراين طراح فاجعه عظيم كربلا معاويه بوده است و يزيد نقشه شوم معاويه را به همان صورت كه طراحى شده بود، اجرا كرد. ر.ك: ناگفته هايى از حقايق عاشورا.
18 . الإرشاد: 2 / 36.
19 . مروج الذّهب: 1 / 380 ـ 381.
20 . همان: 1 / 381 ـ 382; شرح نهج البلاغة: 20 / 147.
21 . الإتقان في علوم القرآن: 2 / 493، شماره 6369.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *