«بريّه» يعنى چه؟

«بريّه» يعنى چه؟
در معناى واژه «بريّه» راغب اصفهانى اين گونه مى گويد:
البريّة: الخلق.1
اما معلوم است كه مطلق خلق مراد نمى باشد؛ بلكه خلقى كه نياز به حجّت دارد، يعنى خلايقِ داراى نفس از ملائكه، انس و جن.
«بريّه»، هم به خوبى متّصف مى شود هم به بدى. در قرآن كريم مى فرمايد:
(أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)؛2
آنان بهترين خلق خدا هستند.
در آيه ديگرى مى فرمايد:
(أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ)؛3
آنان بدترين مخلوقات هستند.
پس اين كلمه در اين جا از جهتى مقيّد است و از جهتى مطلق.
بنابراين، خداوند متعال ائمّه عليهم السلام را بين خود و خلق خود اعمّ از خلايق خوب و بد حجّت قرار داده تا همه آن هايى كه به راهنمايى نياز دارند، راهنمايى شوند و بر همه اتمام حجّت شده باشد.
خداوند متعال آدميان را خلق كرد و اين خلقت بى هدف كه نيست. هدف، كمال است كه بايد همه افراد بشر براى رسيدن به اين هدف حركت كنند كه خداوند متعال بشر را براى آن خلق كرد. اين راهى را كه بشر بايد طى كند؛ همان راهى است كه از آن به صراط مستقيم تعبير مى شود. انسان بايد در اين راه گام بردارد تا به مقصد برسد، و حركت در اين راه البتّه به دليل و راهنما نياز دارد كه:
اوّلاً انسان در اين راه اشتباه نكند و راه را عوضى نرود.
ثانياً بر فرض اين كه انسان در طريق مستقيم حركت مى كند و راه منحرفى را طى نمى كند، امّا اگر در اين مسير گرفتار مشكلى شد و چيزى سدّ راه او قرار گرفت، بايد بداند چگونه رفتار كند.
پس انسان هم در اصل حركت در اين راه به راهنما نياز دارد و هم در استمرار اين حركت.
به سخن ديگر، اين حركت هم در حدوث و هم در بقاء به دليل و راهنما نياز دارد. از اين رو در فرازهاى پيشين خوانديم: «والأدلاّءَ على مرضات اللّه».
ائمّه معصومين عليهم السلام هدايت گران به راه خداوند متعال هستند هم در اصل ورود و هم در ادامه حركت؛ راهى كه به كمال، قرب الاهى و رضوان خدا منتهى شود كه اين راه دليل لازم دارد و خدا، ائمّه عليهم السلام راهنمايان اين راه قرار داده و براى اين جهت اختيار كرده؛ يعنى غير اين ها منتخب خدا نيستند و پيروى از ديگران مورد رضا نمى باشد.
پس اگر فرد ديگرى را دليل قرار بدهيم، او دليل نيست، چون راهى را مى خواهيم برويم كه به خدا منتهى بشود و او بايد دليل را معيَّن كند.
از طرفى رسيدن به كمال ـ كه هدف خلقت است ـ وقتى براى انسان حاصل مى شود كه در تمام جهات وجودى او صلاح و فلاح پيدا بشود؛ چرا كه كمال در يك بعد فايده ندارد و هدف نيست؛ بلكه هدف، كمال انسان است از نظر فكرى و عقيدتى كه درست فكر كند، انحراف عقيدتى نداشته باشد، در اصول دين محكم باشد؛ زيرا كه يك بعد وجود انسان، فكر اوست.
بُعد ديگر كمال در اعمال است. انسان وقتى به كمال عملى مى رسد كه به احكام مولا به طور كامل تعبّد داشته باشد؛ عبد صالح كسى است كه به آن چه كه مولا گفته و خواسته و مقرر كرده مطيع و در جميع افعال و تروك انقياد كامل داشته باشد، اين كمال مربوط به اعمال بدنى و جسمى است.
بُعد سوم كمال، نفسانى است، كه انسان بايد از نظر اخلاقى نيز فرد صالح و با كمالى باشد. ممكن است كسى از نظر فكرى انحراف عقيدتى نداشته باشد و فكر و انديشه او صحيح باشد، و از نظر عملى نيز از محرّمات اجتناب كند و واجبات و مستحبات را به جا آورد حتّى از مكروهات هم اجتناب كند؛ امّا از جهت اخلاقى به كمال نرسيده باشد؛ يعنى بخل، حسد، كبر و… دارد، به صفات حسنه مزيّن نيست و از صفات سيّئه منزّه نيست.
انسان وقتى كامل خواهد بود كه در جميع جهات به سر حدّ كمال برسد. از اين رو انسان بايد تهذيب نفس كند و اين نفس را از صفات قبيحه منزّه و به صفات حسنه مزّين نمايد.
بنابر آن چه گذشت، اگر كسى از نظر فكرى، عملى و نفسانى تلاش كرد و در هر جهت به كمال متناسب خودش رسيد، انسان كامل خواهد بود.
ولى اين هدف، راه دارد و براى حركت به سوى اين هدف به راهنما نياز هست و آن راهنما بايد در همه ابعاد كمال در اعلى مراتب بوده باشد وگرنه نمى تواند راهنما باشد چون: فاقد الشيء لا يعطي.
و او در هر زمان امامى از ائمّه اهل بيت عليهم السلام مى باشد، و جز آن ها كسى صلاحيت راهنمايى اين امت را ندارد.
پس ما در جهت اعتقادى به دليل نياز داريم و بايد اعتقاد خود را از ائمّه عليهم السلام بگيريم، و در بعد عملى، عبادى و اخلاقى بايستى در مكتب اهل بيت عليهم السلام شاگردى كنيم و فرمايشات و كلمات آن بزرگواران را بسنجيم و با نفى صفات سيئه و اثبات صفات حسنه ـ آن گونه كه فرموده اند ـ در خودمان منعكس و پياده نماييم كه اين كمال، هدف خلقت است.
پس خداوند متعال ائمّه عليهم السلام را با رضايت خود برگزيد تا در اين مسير از مردم دستگيرى كنند. قرآن كريم مى فرمايد:
(وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَاْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ)؛4
و من جن و انس را خلق نكردم مگر براى اين كه مرا بپرستند.
هدف، عبادتى است كه بايد از روى معرفت، كمال و شناخت باشد. پس خداوند متعال انسان را آفريد و از او حركت در راه كمال خواسته و رسيدن به كمال را هم مى خواهد، از آن طرف مى داند كه انسان در انتخاب راه به اشتباه مى افتد؛ چرا كه در هر زمانى شيّادان و راهزنانى وجود دارند و انسان قدرت تشخيص به تمام معنا را ندارد.
خلاصه كلام اين كه در جمله قبل «ورضيكم خلفاء في أرضه» ضرورت وجود خليفه خدا در زمين امرى مفروغ عنه و مسلّم بوده، آن گاه فرمود كه خلفاء، ائمّه اطهار هستند.
و در اين جمله آمده كه ائمّه، حجّت هاى خدا بر خلايقى هستند كه به حجّت نياز دارند. پس اصل وجود حجّت نيز امرى تمام شده است، و ائمّه عليهم السلام مصداق مى باشند.
اين كه ضرورت وجود خليفه و حجّت مسلّم گرفته شده به سبب آن است كه وجودش مقتضاى قاعده لطف است والاّ نقض غرض و يا تكليف بما لا يطاق لازم مى آيد.
براى توضيح اين مطلب مى گوييم:
چون خداوند متعال از خلق بشر و تكليف او به عمل به شريعت غرض داشته، براى تحقق غرض كه همانا كمال بشر مى باشد، بايد سه كار انجام بشود:
1 . خداوند متعال بايد دليلى براى بشر بگذارد تا به راهنماى او در راه مستقيم حركت كند و به مقصد برسد، يا دست كم به مقصد نزديك تر بشود كه در جهان آخرت نيز اهل نجات باشد و اين دليل، يا نبى يا وصىّ نبى در هر زمانى است.
اين كار از نظر عقلى بر خداوند متعال به قاعده لطف واجب است، وگرنه تناقض، نقض غرض، تكليف بما لا يطاق لازم مى آيد.
2 . به عهده نبى يا وصى است كه اين مسئوليّت را به احسن وجه انجام دهد كه انبيا و اوصياى آنان در هر امّتى اين مسئوليّت را پذيرفته اند و به احسن وجه به اين مسئوليّت قيام كرده اند.
3 . بشر بايد از دلالت اين دليل از نظر حدوثى و بقايى استفاده بكند تا در اين مسير حركت كرده و منحرف نشود و در اثناى مسير دچار مشكل نگردد تا به هدف كه كمال اوست و نفعى براى خداوند متعال ندارد، برسد؛ چرا كه اگر همه اين خلايق بر ضدّ كمال گام بردارند، هيچ ضررى به خداوند متعال وارد نمى شود.
پس اگر بشر به كمال نرسيد چه كسى مقصّر است؟ اگر روز قيامت از اين بشر بپرسند: چرا چنين شد؟ نمى تواند عذر و بهانه اى بياورد. چون قرآن كريم مى فرمايد:
(قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ)؛5
بگو: دليل رسا براى خداوند است.
در ذيل اين آيه در روايتى آمده است كه مسعدة بن زياد گويد:
سمعت جعفر بن محمّد عليهما السلام وقد سئل عن قوله تعالى: (فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ).
فقال: إنّ اللّه تعالى يقول للعبد يوم القيامة: عبدي أكنت عالماً؟ فإن قال: نعم، قال له: أفلا عملت بما علمت؟ وإن قال: كنت جاهلاً، قال له: أفلا تعلّمت حتّى تعمل؟ فيخصمه وذلك الحجّة البالغة؛6
از امام صادق عليه السلام شنيدم كه درباره اين سخن خداى تعالى كه مى فرمايد: «دليل رسا براى خداوند است» پرسيده بودند، فرمود: همانا خداى تعالى در روز قيامت به بنده مى فرمايد: بنده من، آيا مى دانستى؟ پس اگر بگويد: آرى! به او گفته مى شود: پس چرا به آن چه مى دانستى عمل نكردى؟ و اگر بگويد: نمى دانستم و جاهل بودم؛ به او گفته مى شود: چرا نياموختى تا عمل كنى؟ پس او را محكوم مى نمايد و اين است همان حجّت رسا و آشكار.
در آيه ديگر مى فرمايد:
(لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ)؛7
تا پس از اين رسولان، حجّتى براى مردم بر خداوند باقى نماند.
آرى، خداوند متعال بعد از انبيا، اوصيا را نصب مى كرد و ديگر هيچ بنده اى در برابر خداوند متعال حجّتى ندارد. از اين روست كه در علم اصول در تعريف حجّت مى گويند:
الحجّية متقوّمة بالمنجزّية على تقدير الموافقة، والمعذرية على تقدير المخالفة للواقع، فإنّ الحجّة بالاعتبار الأوّل حجّة للمولى على عبده وبالاعتبار الثاني حجّة للعبد على مولاه.8
اگر بنده، كسى را نداشت كه برود از او بپرسد كه راه از كجاست و كسى نبود كه در ابعاد سه گانه او را دستگيرى كند، ياد بدهد و راهنمايى نمايد، روز قيامت مى تواند به خداوند متعال بگويد: خداوندا! كسى را براى من نگذاشته بودى كه از او ياد بگيرم.
امّا قرآن كريم مى فرمايد:
(لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ)؛9
تا پس از اين رسولان، حجّتى براى مردم بر خداوند باقى نماند.
بنابراين بيان، هر بشرى كه در اين عالم به جايى نرسد و در آن عالم روسياه باشد خودش مقصّر است؛ چرا كه مطلب از ناحيه خداوند متعال، انبيا و اوصياى انبيا تمام است.

1 . المفردات في غريب القرآن: 45.
2 . سوره بيّنه (98): آيه 7.
3 . همان: آيه 6.
4 . سوره ذاريات (51): آيه 56.
5 . سوره انعام (6): آيه 149.
6 . الأمالى، شيخ مفيد: 227 ـ 228، حديث 6، بحار الأنوار: 2 / 29، حديث 10.
7 . سوره نساء (4): آيه 165.
8 . نهاية الدرايه في شرح الكفايه: 2 / 298.
9 . سوره نساء (4): آيه 165.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *