نقد ديدگاه ابن حجر عسقلانى

نقد ديدگاه ابن حجر عسقلانى

نظر ابن حجر عسقلانى را از چند محور مى توان بررسى و نقد كرد:
1 . آن چه در اين جمع ذكر شد مانند جمع هاى ديگر مبتنى بر اين است كه ابوبكر خانه اى مجاور مسجد داشته باشد. پيش تر روشن شد كه چند تن از محققان اهل تسنّن اين موضوع را ردّ كرده اند. از اين روست كه برخى از آن ها حديث را به عنوان كنايه از خلافت قلمداد كرده اند.
از طرفى ابن حجر، گرچه قول ياد شده را ضعيف شمرده و گفته است كه اين استناد ضعيف است; اما براى ادعاى خود سند قوى ترى ذكر نكرده است. البته سندى كه براى روايت ابن شبّه نيز ذكر كرده ضعيف است.1
2 . اين گونه جمعى كه از طَحاوى و ديگران نقل كرده، همان جمعى است كه به طور قطع نَوَوى و امثال او بدان واقف بوده اند و از عدم توجّه آن ها به اين جمع معلوم مى شود كه از آن اعراض كرده و به آن تكيه نكرده اند.
مطلب صحيح همين است و به زودى بعضى از وجوهى را كه بيان گر بى اعتبارى اين جمع ميان دو روايت است، بيان خواهيم كرد.
3 . در آن چه ابن حجر از بزّار نقل كرده است، نكاتى وجود دارد:
نخست آن كه راويان قضيه على عليه السلام كوفيان و راويان قضيه ابوبكر مدنى ها هستند و اين مطلب در نزد ما ثابت نشده است.
دوم اين كه گفته شده: روايت هاى قضيه على عليه السلام با «سندهاى حَسَن2» نقل شده اند، مخالف واقع اند; زيرا روايات صحيح مى باشند و ابن حجر نيز بر اين مطلب اقرار دارد و ما عبارت ابن حجر را به هنگام ردّ كلام ابن جوزى بيان كرديم.
سوم آن كه ابن حجر در مورد روايات قصّه على عليه السلام تشكيك نموده و گفته است كه «اگر ثابت شود»; اين تشكيك در حقيقت واقعيتى است كه ابن حجر نيز با آن موافق نيست.
چهارم آن كه اگر معناى سخن پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله كه فرمود: «غير از من و تو بر احدى حلال نيست در حال جنابت در مسجد رفت و آمد كند»; اين گونه باشد كه «درِ خانه على عليه السلام به سمت مسجد باز مى شد و خانه اش جز اين در، درِ ديگرى نداشت; بنابراين پيامبر دستور بسته شدن آن را نداد»; چنين معنايى قطعاً از دو جهت باطل است:
جهت يكم. حديث مذكور فقط بيان گر اختصاص اين حكم به پيامبر و على عليهما السلام است; پس دلالت حديث بر معناى مذكور كجاست؟!
جهت دوم. اگر علّت عدم دستور به بستن درِ خانه على عليه السلام اين بود كه «خانه او درى جز اين در نداشت»، پس وجهى براى اعتراض و رنجيدن مردم از كار رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وجود ندارد، به خصوص درباره عمويش حمزه كه بنابر آن چه نقل مى كنند، با چشمانى گريان آمد…!
از طرفى شايسته بود كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله اين گونه عذر بياورد و بگويد: چون خانه على درى جز اين در نداشت; از اين رو در خانه اش را نبستم، در حالى كه خانه هاى شما دو در دارد; درى از داخل مسجد و درى از خارج آن; نه اين كه بستن درها جز درِ خانه على عليه السلام را به خدا استناد دهد و بفرمايد:
ما أنا سددت شيئاً ولا فتحته، ولكن اُمرت بشيء فاتّبعته;
من نه چيزى را بستم و نه گشودم; بلكه از كارى كه به آن امر شده بودم پيروى كردم!
با تمام اين ها باز هم مى بينيم كه وقتى فردى از ابن عمر درباره على عليه السلام سؤال مى كند، ابن عمر پاسخ مى دهد: درباره على سؤال نكن; بلكه به منزلت و جايگاهش در نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بنگر; به گونه اى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله درِ خانه هاى ما را كه به مسجد باز مى شد بست و درِ خانه او را به حال خود واگذاشت.
در اين صورت جا داشت كه پرسش گر بپرسد: «اگر خانه على جز اين در، درِ ديگرى نداشت»؟! پس باز گذاشتن در خانه او چه منزلتى از جانب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى تواند باشد.
از طرفى جا داشت كسى به ابن عمر بگويد: چگونه اين ويژگى براى تو از شتران سرخ مو خوش تر است و آن را هم رديف ازدواج على عليه السلام با پاره تن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله زهرا عليها السلام و دادن پرچم به او در روز خيبر قرار مى دهى، در حالى كه طبيعى است كه پيامبر درِ خانه على عليه السلام را نبندد; چرا كه «خانه او جز اين در، درِ ديگرى نداشت»؟!
اگر اين گونه بود ديگر جايى براى گفته برخى مردم نمى ماند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به خاطر خويشاوندى درِ خانه على، را باز گذاشت.
برخى در پاسخ گفتند: حمزه به پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله از على نزديك تر است. او برادر رضاعى و عموى آن حضرت است!
البتّه جايى براى گفته ديگران نيز باقى نمى ماند كه گفتند: درِ خانه على را به خاطر دخترش باز گذاشت!
گفت و گوى مردم كار را به جايى رسانيد كه سخنانشان به گوش رسول خدا صلى اللّه عليه وآله رسيد و حضرتش از خانه بيرون آمد. اكنون متن آن حديث را ـ به خاطر برخى از نكته هايش ـ به صورت كامل نقل مى كنيم:
آن گاه كه مردم در مسجد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نشسته بودند، منادى ندا داد: اى مردم! درِ خانه هايتان را كه به مسجد باز مى شود، ببنديد.
در اين هنگام مردم تكانى خوردند، ولى كسى از جايش بلند نشد.
سپس براى بار دوم منادى همان گونه ندا داد.
باز كسى بلند نشد و مردم گفتند: منظور پيامبر از اين فرمان چيست؟
منادى بار ديگر ندا داد:
أيّها الناس! سدّوا أبوابكم قبل أن ينزل العذاب;
اى مردم! پيش از آن كه عذاب الهى فرود آيد; درهاى خانه هايتان را كه به مسجد باز مى شود، ببنديد.
در پى اين گفته مردم از خانه ها خارج شدند و با شتاب به اين كار اقدام كردند.
در آن هنگام كه منادى ندا مى داد: درهاى خانه هايتان را ببنديد، حمزة بن عبدالمطلب با عجله در حالى كه عبايش را بر زمين مى كشيد، خارج شد.
راوى مى گويد: هر فردى از اصحاب درى داشتند كه به مسجد باز مى شد; ابوبكر، عمر، عثمان و ديگران.
راوى مى افزايد: على عليه السلام آمد و بالاى سر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ايستاد. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: براى چه اين جا ايستاده اى؟ اينك به خانه ات باز گرد.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله دستور بستن درِ خانه را به على عليه السلام نداد. مردم گفتند: پيامبر درِ خانه هاى ما را بست; ولى درِ خانه على را رها كرد، با اين كه او جوان ترين ماست!
برخى ديگر گفتند: به خاطر خويشاوندى درِ خانه على را باز گذاشت.
برخى پاسخ دادند: حمزه به پيامبر از على نزديك تر است و برادر رضاعى و عموى اوست!
برخى ديگر گفتند: درِ خانه او را به خاطر دخترش نبست.
اين سخنان به گوشِ رسول خدا صلى اللّه عليه وآله رسيد. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله پس از آن كه منادى سه بار براى بستن درها ندا داده بود براى پاسخ به اعتراضات مردم از خانه خارج شد. چهره مبارك آن حضرت از خشم سرخ شده بود كه معمولاً صورت آن حضرت به هنگام خشم سرخ و رگ هايش برافروخته مى شد. حضرت با اين حال به حمد و ثناى الهى پرداخت، آن گاه خطاب به مردم فرمود:
فإنّ اللّه أوحى إلى موسى عليه السلام أن اتّخذ مسجداً طاهراً لا يسكنه إلاّ هو وهارون وأبناء هارون شبراً وشبيراً، وإنّ اللّه أوحى إليَّ أن أتَّخذ مسجداً طاهراً لا يسكنه إلاّ أنا وعليّ وأبناء عليّ حسن وحسين وقد قدمت المدينة واتّخذت بها مسجداً، وما أردت التحوُّل إليه حتّى أُمرت، وما أعلم إلاّ ما عُلِّمت، وما أصنع إلاّ ما أُمرت، فخرجت على ناقتي، فلقيني الأنصار يقولون: يا رسول اللّه! انزل علينا.
فقلت: خلّوا الناقة، فإنّها مأمورة، حتّى نزلت حيث بركت.
واللّه، ما أنا سددت الأبواب وما أنا فتحتها، وما أنا أسكنت عليّاً، ولكنّ اللّه أسكنه;3
خداوند به موسى عليه السلام وحى كرد كه مسجدى پاك برگزيند كه در آن جز خود، هارون و پسران هارون شبر و شبير ساكن نشوند.
و خداوند به من وحى كرد كه مسجدى پاك برگزينم كه در آن جز من، على و پسران على حسن و حسين ساكن نشوند.
آن گاه كه به مدينه آمدم، در اين جا مسجدى انتخاب كردم. نمى خواستم براى سكونت به آن جا منتقل شوم تا اين كه بدان امر شدم و هيچ چيز جز آن چه آموخته شده ام نمى دانم و هيچ كارى جز آن چه بدان مأمور شده ام انجام نمى دهم.
سوار بر شتر بودم كه وارد مدينه شدم. وقتى انصار مرا ديدند، گفتند: اى رسول خدا! بر ما فرود آى.
گفتم: شتر را رها كنيد; چرا كه او مأمور است تا اين كه در جايى كه شتر زانو زد فرود آمدم و منزل گرفتم.
به خدا سوگند! من نه درها را بستم، نه آن ها را گشودم و نه على را در مسجد ساكن كردم; بلكه خداوند او را در مسجد ساكن كرد.
4 . ابن حجر ميان دو دسته از روايات را به روش خود جمع كرد و آن گاه از آن جمع نتيجه گرفت. با بررسى اين سخن و نتيجه آن، براى ما روشن شد كه نتيجه اى را كه ابن حجر گرفته است با گفتار وى سازگار نيست و با گفتار پيشين خود مغاير است.
البته در ضمن بررسى نيز متوجه شديم كه سمهودى نيز با نظر ما موافق است و به آن تصريح مى كند. وى پس از نقل آن عبارت مى گويد:
به نظر من آن عبارت به اصلاح و تنقيح نياز دارد; زيرا سخن ابن حجر با نتيجه اى كه از آن گرفته نمى سازد و اين نتيجه گيرى، روش ديگرى براى جمع بوده و غير از روش نخستين است; زيرا بنابر نتيجه روش نخست هر دو «در» باقى ماندند و كسانى كه به بستن درهايشان امر شدند، همان هايى هستند كه علاوه بر درهايى كه در مسجد داشتند، درهايى نيز به خارج مسجد داشتند; ولى خانه على جز درى كه به سمت مسجد باز مى شد، درِ ديگرى نداشت. از اين رو پيامبر صلى اللّه عليه وآله على را به اين مسأله اختصاص داد و راه آمد و شد به خانه اش را از طريق مسجد قرار داد، به همان علّتى كه گذشت.
در نتيجه فقط درِ خانه ابوبكر به استثنا نياز دارد. به اين جهت بيشتر علما به نقل همين فراز اكتفا كرده اند و هر كس سخنى از درِ خانه على به ميان آورده فقط مى خواسته بيان كند كه آن در بسته نشده است و از جانب پيامبر نيز تصريح شده كه آن در به حال خود بماند.
روش ديگر در جمع، نظريه تعدد واقعه است كه دو جريان مختلف اتفاق افتاده است و قصّه على مقدّم بر قصّه ابوبكر بوده است. مؤيّد اين مطلب حديثى است كه يحيى، از ابن زباله و راوى ديگرى، از عبداللّه بن مسلم هلالى، از پدرش، از برادرش نقل كرده است. وى مى گويد:
آن گاه كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله دستور داد درهايى كه به مسجد باز مى شدند بسته شوند، حمزة بن عبدالمطّلب با چشمانى گريان در حالى كه عباى سرخش به زمين كشيده مى شد بيرون آمد و گفت: اى رسول خدا! عمويت را از مسجد بيرون كردى و پسرعمويت را در آن جاى دادى!
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
ما أنا أخرجتك ولا أسكنته، ولكن اللّه أسكنه;
من نه تو را از مسجد بيرون كردم و نه او را در مسجد ساكن نمودم; بلكه خدا او را در مسجد جاى داد.
بنابراين، وجود حمزه رضى اللّه عنه در داستان بيان گر تقدم اين قصّه است…».4
5 . در جمع به روش دوم ـ كه مسأله بسته شدن درها دو بار اتفاق افتاده است ـ دو نكته وجود دارد كه خود ابن حجر به آن ها توجه كرده است:
نكته نخست. اين جمع صورت نمى پذيرد مگر آن كه «در» در داستان على عليه السلام به درِ حقيقى و در داستان ابوبكر به درِ مجازى حمل شود و منظور از درِ خانه ابوبكر، «دريچه» باشد، آن سان كه در برخى سندها به آن تصريح شده است.
نكته دوم. ابن حجر به اين نكته اين گونه اشاره كرده است: «و گويا زمانى كه به آن ها دستور داده شد كه درها را ببندند، آن ها درها را بستند; اما براى خود دريچه هايى ساختند».

1 . تاريخ المدينة المنوّره، ابن شبّه: 1 / 242.
2 . روايت حَسَن هر چند روايت معتبر است، اما به درجه روايت صحيح نمى رسد.
3 . وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى: 2 / 478 و 479.
4 . وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى: 2 / 477.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *