4 . اعتراف معروف عمر

4 . اعتراف معروف عمر
از عمر جمله اى به يادگار مانده كه گاهى به عنوان مَثَل از آن استفاده مى شود و همه مردم حتى كودكان با جمله او آشنا بوده و يا آن را شنيده اند. آن جمله معروف اين است كه عمر در موارد مختلفى گفت:
لولا عليّ لهلك عمر;
اگر على نبود هر آينه عمر هلاك مى شد.
گاهى عمر به على عليه السلام چنين مى گفت:
لا أبقاني اللّه لمعضلة لست لها يا أبا الحسن;
اى اباالحسن! خداوند مرا زنده نگه ندارد در هر امر مشكلى كه تو حضور نداشته باشى.
عالمانى از اهل سنّت كه اين سخن عمر را كه گفت: «لولا عليّ لهلك عمر» نقل كرده اند، عبارتند از:
1 . عبدالرزّاق بن همّام;
2 . عبد بن حميد;
3 . ابن المنذر;
4 . ابن ابى حاتِم;
5 . بيهقى;
6 . ابن عبدالبرّ;
7 . محبّ طبرى;
8 . متّقى هندى در كنز العمّال.1
عالمان ديگرى هم چون عبدالرزّاق صنعانى، بُخارى، دارقُطْنى و ديگر پيشوايان بزرگ اهل سنّت گفته اند: در موارد بيشترى عمر اين جمله را به زبان جارى كرده كه از آن جمله در جريان زن ديوانه اى است كه مرتكب زنا شده بود و عمر امر كرد كه او را سنگسار كنند; ولى على بن ابى طالب عليهما السلام از اين حكم جلوگيرى كرد.2
در جاهاى ديگر نيز عمر به نادانى خود اقرار كرده كه نياز به ذكر آن موارد نيست; اما براى نمونه سخن مَنّاوى را در اين زمينه مى آوريم.
مَنّاوى حديث شريفى را نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمود:
عليّ مع القرآن والقرآن مع عليّ لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض;
على با قرآن است و قرآن نيز با على خواهد بود تا روزى كه در قيامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
وى در شرح اين حديث مى گويد: اين حديث از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وارد شده است.
آن گاه مى گويد: احمد بن حنبل چنين نقل كرده كه عمر دستور داد زنى را سنگسار كنند; ولى در بين راه على بن ابى طالب آن زن را برگرداند و از اجراى اين حكم جلوگيرى كرد.
وقتى خبر به عمر رسيد گفت: على هيچ كارى را بدون حكمت انجام نمى دهد; از اين رو شخصى را فرستاد تا مسأله را از او بپرسد. على بن ابى طالب نيز در پاسخ گفت:
أما سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله يقول: «رفع القلم عن ثلاثة: عن المجنون حتّى يبرأ وعن الغلام حتّى يدرك وعن النائم حتّى يستيقظ»;
مگر نشنيده اى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: «تكليف از سه گروه برداشته شده است: از ديوانه تا زمانى كه سلامتى اش را به دست آورد، از كودك تا زمانى كه به حدّ بلوغ برسد و از شخصى كه در خواب است تا زمانى كه بيدار شود».
عمر بعد از فهميدن اين حكم چنين گفت:
لولا عليّ لهلك عمر;
اگر در اين قضاوت على نبود عمر هلاك مى شد.
مَنّاوى پس از ذكر اين جريان مى گويد:
در زمان ابوبكر نيز از اين گونه قضاوت ها رخ داد كه ابوبكر بدون اطّلاع، چنين حكم كرد و على بن ابى طالب او را از اين حكم منع نمود و او تسليم قضاوت على بن ابى طالب شد و چنين گفت:
لولا علي لهلك أبوبكر;3
اگر على نبود هر آينه ابوبكر هلاك مى شد.
البته ما نيز در بعضى از كتاب ها موردى را درباره عثمان يافتيم كه او نيز به نادانى خود اقرار كرده و گفته است:
لولا علي لهلك عثمان;4
اگر على نبود هر آينه عثمان هلاك مى شد.
بنابراين چه كسى مى تواند بر حقّانيت اين دين، دليل و برهان بياورد و شبهه را پاسخ دهد؟
ما هم اكنون در قرن پانزدهم زندگى مى كنيم از كجا مى توانيم از حالات اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر آگاه شويم و بفهميم كدام يك از آن ها اين توان علمى را داشته است تا براى امر امامت و رهبرى مردم به او رجوع كنيم؟
مى خواهيم ـ طبق روش اهل سنّت ـ يكى از آن ها را براى امامت برگزينم.
آيا جز از اين راه مى توان از اين مسأله آگاه شد؟
آيا راه ما جز اين است كه همه جريان ها و قضيه هايى را كه چه در امر قضاوت و چه غير آن رخ داده است در تاريخ مرور كنيم و از اين طريق امام و پيشواى مسلمانان را تشخيص دهيم و ببينيم شرط نخست در امر امامت كه مورد اتفاق همه مسلمانان و دانشمندان بوده در چه شخصيتى وجود داشته است؟
اين اميرالمؤمنين عليه السلام و اين قضاياى زندگى اوست. آيا او تنها كسى نبود كه علم و دانش وى از همه مردم بيشتر بود؟
آيا در امر قضاوت و داورى بين مردم از همه بهتر حكم نمى كرد؟
آيا اين جريان ها و اين گفتارها در حقّ او وارد نشده است؟
آيا ديگران در مشكلات علمى و قضاوت ها از او كمك نمى خواستند؟
آيا حتى يك مورد پيدا مى شود كه مسأله اى براى او ناشناخته باشد و براى يادگيرى به ديگرى رجوع كرده باشد؟
كوتاه سخن اين كه آيا على بن ابى طالب عليهما السلام بى نياز از علم و دانش مردم نبود و همه به علم او نيازمند نبودند؟
گسترش علم و دانش به وسيله على عليه السلام و شاگردان آن حضرت
با نگاه به تاريخ به خوبى مى توان دريافت كه تمام علوم اسلامى به وسيله حضرت على عليه السلام و شاگردان آن حضرت كه همه از بزرگان صحابه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بودند به شهرهاى اسلامى پخش و منتشر مى شد. ما اين مسأله را در جاى خود به طور مفصّل بحث كرده ايم; چرا كه در آن زمان مردمِ شهرهايى هم چون مدينه، مكه، بصره، كوفه، يمن و شام با اسلام آشنايى داشتند.
با دقت نظر و تحقيقات انجام يافته روشن مى شود كه تمام علومى كه به اين شهرهاى اسلامى منتشر شده تنها به وسيله اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.
گسترش علم و دانش در شهر مدينه و كوفه بدين جهت است كه اميرالمؤمنين عليه السلام عمر گرانبهاى خويش را در اين دو شهر سپرى كرد و مردمِ آن دو شهر را از علم بى كران خويش بهره مند ساخت.
پيش از ورود اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان حكومت ظاهرى به كوفه، صحابى بزرگ رسول خدا عبداللّه بن مسعود در آن شهر سكونت داشت.
عالم بزرگ شهر شام نيز ابوالدرداء شاگرد عبداللّه بن مسعود بود كه او نيز از شاگردان اميرالمؤمنين عليه السلام بود.
انتشار علم به شهرهاى بصره و مكّه نيز توسط عبداللّه بن عباس، شاگرد مكتب اميرالمؤمنين عليه السلام انجام يافت و علوم اسلامى در آن شهرها منتشر شد.
سبب نشر علم و دانش به شهر يمن نيز مسافرت هاى زيادى بود كه حضرت على عليه السلام به آن شهر داشت كه نتيجه آن مسلمان شدن قبيله هَمْدان به دست آن حضرت است.
امير مؤمنان على عليه السلام فضايل و امتيازهاى ديگرى نيز دارد كه پيش تر آن ها را بيان كرديم; از جمله حديث «أنا مدينة العلم»، «أنا دار الحكمة»، احاديث ديگرى از اين قبيل، روايت هايى كه در تفسير آيه (وَتَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ) وارد شده، شهادت بزرگان اصحاب پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله و عالمان بزرگ در قرن هاى مختلف در حق آن حضرت و نشر و پخش علوم و معارف اسلامى به تمامى شهرها و آبادى ها به دست آن بزرگوار; همه اين امور و شواهد بيان گر اين است كه تنها مرد ميدان علم و دانش و فضيلت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليهما السلام است و جز او كسى قدم به اين ميدان نگذاشت. بنا بر اين شرط نخست در امر امامت جز در على بن ابى طالب عليهما السلام در هيچ كس پيدا نمى شود.
اما چون همه اين شواهد گوياى برترى و مقدّم بودن حضرت على عليه السلام بر ديگران است; از اين رو اهل سنّت ناگزير شده اند كه احاديث را تحريف كرده و يا آن ها را تكذيب نمايند و دروغ جلوه دهند.
حال اگر شما به صحيح تِرمذى مراجعه كنيد، حديث معروف و مشهورى را كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمود: «أنا مدينة العلم وعلي بابها; من شهر علم هستم و على دروازه آن شهر است» در آن كتاب نخواهيد يافت با اين كه بسيارى از بزرگان هم چون ابن اثير جزرى، جلال الدين سيوطى، ابن حجر عسقلانى و ديگران اين حديث را نقل كرده و معتبر مى دانند.
از سوى ديگر ابن تيميه چاره را در اين ديده است كه بگويد تمام اين احاديث و شواهدى كه ذكر شد دروغ و بى اساس است. تا آن جا كه گفته است: ابن عباس شاگرد على نبوده است;5
وى مى گويد: اين كه عبداللّه بن مسعود علم و دانش را از على فرا گرفته دروغ است.
او حديث معروف پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله را كه فرمود: «من شهر علم هستم و على دروازه آن شهر است» تكذيب كرده است. هم چنين مجبور شده احاديث بسيارى را تكذيب كند كه ما به بعضى از آن ها اشاره كرديم.
وى درباره حديثى كه مى فرمايد: «هو الاُذن الواعية; آن گوش شنوا على بن ابى طالب است» مى گويد: اين حديث به اتفاق اهل علم و دانش جعلى است و حقيقت ندارد]![6
در حديث ديگرى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
أقضاكم على;
بهترين شما در امر قضاوت على بن ابى طالب است.
ابن تيميه در اين باره مى گويد: اين حديث دروغ است و هرگز ثابت نشده و فاقد سندهايى است كه بتوان بر آن استدلال كرد و هيچ كس اين حديث را در سنن هاى مشهور و مسندهاى معروف حتّى به سند ضعيف روايت نكرده است.7
در حالى كه ما گفتيم اين حديث در صحيح بُخارى، سنن نَسائى و سنن ابن ماجه، الطبقات الكبرى، مسند احمد و كتاب هاى ديگر آمده است.
از طرفى دروغ دانستن اين احاديث توسط ابن تيميّه خود دليل بر حقّانيت اين شواهد و برترى اميرالمؤمنين عليه السلام بر ديگران است.
كوتاه سخن اين كه اگر عالم بودن به اصول و فروع و توانايى در برپا نمودن دليل و برهان و برطرف كردن شبهه ها نخستين شرط مورد اتفاق بين مسلمانان براى امامت است و بايد اين شرط در آن كسى كه او را به عنوان امام برمى گزينند باشد، ما اين شرط را در هيچ كس جز على بن ابى طالب عليهما السلام نيافتيم.
حال اهل سنّت در مقابل اين دليل ها چه حديثى را در حقّ ابوبكر روايت كرده اند؟ آن ها فقط حديثى را به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نسبت داده اند كه فرمود:
ما صبّ اللّه في صدري شيئاً إلاّ وصببته في صدر أبي بكر;
آن چه خدا در سينه من قرار داد به سينه ابوبكر انتقال دادم.
اگر اين حديث، صحيح است، پس چگونه ابن حزم مى گويد: ابوبكر مسائل زيادى را نمى دانست و به ديگران مراجعه مى كرد و يا در امر قضاوت، نادانى خود را آشكار مى ساخت و براى حلّ مشكل از ديگران مدد مى گرفت.
افزون بر اين كه ابن جوزى اين حديث را در كتاب الموضوعات آورده و با صراحت گفته است كه اين حديث دروغ است.8
البته ما جز اين حديث، حديث ديگرى را درباره ابوبكر و مقام علمى او نيافتيم. حالا شما چگونه حكم مى كنيد؟ خداوند متعال مى فرمايد:
(فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ);9
شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟

1 . الاستيعاب: 3 / 1103، الرياض النضره: 2 / 161.
2 . فيض القدير: 4 / 357.
3 . فيض القدير: 4 / 357.
4 . زين الفتى في شرح سورة هل أتى: 1 / 318 حديث 225.
5 . منهاج السنّه: 4 / 225.
6 . همان: 4 / 216.
7 . همان: 4 / 73 و 219.
8 . الموضوعات: 1 / 319، الأسرار المرفوعة في الأخبار الموضوعه: 454.
9 . سوره يونس: آيه 35.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *