بررسى اشكالات ابن تيميه بر استدلال علاّمه حلّى به آيه تبليغ
علاّمه حلّى رحمه الله براى اثبات ولايت و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام، به آيه مبارك تبليغ و احاديث مربوط به نزول اين آيه درباره اميرالمؤمنين عليه السلام استدلال و با استناد به منابع اهل تسنن مى نويسد:
البرهان الثاني: قوله تعالى: (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ). اتّفقوا على نزولها في عليّ عليه السّلام.
روى أبو نعيم الحافظ من الجمهور، بإسناده عن عطية، قال: نزلت هذه الآية على رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم في عليّ بن أبي طالب عليه السّلام.
ومن تفسير الثعلبي، قال: معناه: (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ) في فضل عليّ، فلمّا نزلت هذه الآية، أخذ رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم بيد عليّ، وقال: «من كنت مولاه فعليّ مولاه…»;1
برهان دوم آيه ]تبليغ است كه خداى تعالى مى فرمايد:[ (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ).
تمامى ]اهل سنت[ بر نزول آن درباره على عليه السلام اتفاق نظر دارند.
حافظ ابونعيم از اهل تسنن، به اسناد خود از عطيه روايت كرده است كه گفت: اين آيه بر رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم و درباره على بن ابى طالب ]عليهما السلام[ نازل شده است.
از تفسير ثعلبى نيز ]روايت شده است كه[ گفت: معناى آيه اين است: (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ) در فضيلت على ]عليه السلام[. پس آن گاه كه اين آيه نازل شد، رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم دست على ]عليه السلام[ را گرفت و فرمود: «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست…».
ابن تيميه در نقد سخن مرحوم علاّمه مى نويسد:
أحدها: أنّ هذا أعظم كذباً وفريةً من الأوّل… ،
وقوله: إتفقوا على نزولها في عليّ، أعظم كذباً ممّا قاله في تلك الآية، فلم يقل لا هذا ولا ذاك أحد من العلماء الّذين يدرون ما يقولون.
وأمّا ما يرويه أبونعيم في الحلية أو في فضائل الخلفاء، والنقّاش، والثعلبي والواحدي، ونحوهم في التفسير، فقد اتّفق أهل المعرفة بالحديث على أنّ فيما يروونه كثيراً من الكذب الموضوع.
واتّفقوا على أنّ هذا الحديث المذكور الذي رواه الثعلبي في تفسيره، هو من الموضوع… ، ولكنّ المقصود هنا أنّا نذكر قاعدة، فنقول: المنقولات فيها كثير من الصدق وكثير من الكذب، والمرجع في التمييز بين هذا وهذا إلى أهل علم الحديث… ، فلكلّ علم رجال يعرفون به، والعلماء بالحديث أجلّ هؤلاء قدراً، وأعظمهم صدقاً، وأعلاهم منزلة، وأكثر ديناً، وهم من أعظم الناس صدقاً، وأمانةً، وعلماً، وخبرةً فيما يذكرونه عن الجرح والتعديل2… .
فالأصل في النقل أن يُرجع فيه إلى أئمّة النقل وعلمائه… ، ومجرّد عزوه إلى رواية الثعلبي ونحوه ليس دليلا على صحّته، باتّفاق أهل العلم بالنقل; ولهذا لم يروه أحد من علماء الحديث في شيء من كتبهم;3
اين سخن از ابتدايش، بزرگ ترين دروغ و افترائى است كه زده شده است… اين كه مى گويد: همه بر نزول آيه درباره على ]عليه السلام[ اتفاق نظر دارند، دروغى سترگ تر از آن است كه درباره اين آيه گفته است. نه اين سخن و نه كلام ]يعنى اتفاق نظر سنيان بر نزول آيه درباره على عليه السلام [را احدى از عالمانى كه مى دانند چگونه سخن مى گويند، قائل نيستند.
و اما آن چه ابونعيم در حلية الاولياء و يا در فضائل الخلفاء روايت مى كند و يا نقّاش، ثعلبى، واحدى و امثال آنان در تفسير نقل مى كنند، همه اهل معرفت اتفاق نظر دارند بر اين كه بسيارى از آن چه آنان روايت مى كنند، از دروغ هاى جعل شده است.
و نيز اتفاق دارند بر اين كه اين حديث ياد شده كه ثعلبى در تفسيرش روايت كرده از مجعولات است.
وليكن در اين جا، ]براى روشن شدن[ مقصود قاعده اى را يادآور مى شويم و مى گوييم: منقولات درباره اين آيه فراوان است كه بسيارى درست و بسيارى كذب مى باشند و مرجع در تشخيص و تمييز صحيح از دروغ، اهل حديث مى باشند… . پس براى هر علمى مردانى هستند كه آن علم به آنان شناخته مى شود و عالمان به حديث از نظر قدرت و منزلت، بالاترين عالمان و از نظر صدق و درستى سترگ ترين آنان هستند و منزلتشان بالاتر و تدينشان بيشتر است و ايشان از نظر صداقت، امانت، علم و خبرگى در آن چه از جرح و تعديل ياد مى كنند بزرگ ترين مردمان هستند… .
پس اصل آن است كه در اين كار به پيشوايان و عالمان نقل مراجعه شود… و به اتفاق عالمان نقل حديث، صرف اسناد روايتى بر ثعلبى و امثال آن دليل بر صحت حديث نمى باشد و بر اين اساس، احدى از عالمان حديث در هيچ يك از كتاب هايشان اين حديث را روايت نكرده اند.
ابن تيميه هم چنين مى گويد:
أنتم أدّعيتم أنّكم أثبتم بالقرآن، والقرآن ليس في ظاهره ما يدلّ على ذلك أصلا، فإنّه قال: (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ)، وهذا اللفظ عامّ في جميع ما أُنزل إليه من ربّه، لا يدلّ على شيء معيّن… ، فإن ثبت ذلك بالنقل، كان ذلك إثباتاً بالخبر لا بالقرآن… .
لكن أهل العلم يعلمون بالإضطرار، أنّ النبيّ صلّى الله عليه وآله وسلّم لم يبلغ شيئاً في إمامة عليّ ;4
شما ادعا كرديد كه امامت او ]يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام[ را با قرآن به اثبات رسانده ايد، در حالى كه در ظاهر قرآن آن چيزى كه بر آن دلالت كند اصلا وجود ندارد. پس خداوند مى گويد: (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ) و اين لفظ در تمام آن چه از پروردگارش بر او نازل شده عموميت دارد و بر شئ معينى دلالت نمى كند… پس چنان چه اين ادعا با نقل ثابت شود، اين اثبات با ]استناد به[ خبر صورت گرفته است نه با ]استناد [به قرآن… .
ليكن اهل علم به ضرورت مى دانند كه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم چيزى درباره امامت على ]عليه السلام[ ابلاغ نكرده است!
در پاسخ به ابن تيميه بايد گفت: آرى، وجود مجعولات فراوان در ميان روايات ابونعيم، ثعلبى و واحدى و امثال آنان سخن حقى است و ما با اين سخن موافقيم، چرا كه غير از كتاب خدا هيچ كتابى عارى از احاديث موضوع و جعلى نيست، حتى اين احاديث جعلى را مى توان در كتاب هايى كه اهل تسنن آن ها را صحيح ناميده اند مشاهده نمود. ما معتقديمو اين حقيقت را در جلد نخست همين مجموعه به اثبات رسانده ايمكه در صحيح بخارى و مسلم، احاديث دروغ و باطل فراوان است; يعنى كتاب هايى كه بيشتر اهل سنّت آن ها را به صورت مطلق بر غير آن ها مقدم مى دارند، در بردارنده احاديث جعلى فراوانى است كه اين حقيقتى است كه حتى شارحان اين كتب ادعايى، هم چون ابن حجر عسقلانى و ديگران بدان معترفند. هم چنين اين سخن مورد قبول است كه در مجامع حديثى اهل تسنن احاديث صحيح نيز وجود دارد و براى تشخيص آن ها از مجعولات و احاديث دروغين بايد به عالمان حديث شناس و ارباب جرح و تعديل مراجعه كرد و به همين جهت است كه ما در مباحث خود همواره به تصحيح اسانيد احاديث بر طبق مبانىِ رجالى سنيان اصرار داريم; چرا كه اين كار راه انكار را بر افرادى چون ابن تيميه مى بندد. افراد متعصبى كه براى به كرسى نشاندن اعتقادات خويش، اگر بتوانند حتى منكر آيات قرآن نيز مى شوند! علاوه بر اين كه داورى را بر افراد منصف آسان مى كند تا على رغم اشتراك عقيده با ابن تيميه، به اشتباه و متعصبانه بودن روش وى در مباحث پى برده و از آن تبعيت نكنند.
بايد دانست كه با كلى گويى و يادآورى وجود مجعولات و اكاذيب در مجامع حديثى اهل تسنن، هرگز نمى توان دروغ و جعلى بودن حديث خاصى را اثبات كرد، زيرا خود ابن تيميه معترف است كه در اين كتب هم احاديث باطل وجود دارد و هم احاديث صحيح و به طور مشخص حديث مورد استشهاد و استناد مرحوم علاّمه حلّى از احاديث صحيح و معتبر است.
يكى از رواياتى كه ثعلبى در تفسير خود نقل كرده است، روايت حبرى است كه ما سند آن را بر مبناى رجالى سنيان تصحيح كرديم و علاوه بر آن، به تصحيح اسانيد چهار حديث ديگر پرداختيم تا معلوم شود علماى ما به صرف نسبت دادن حديثى به ثعلبى و امثال او به آن استدلال نمى كنند، بلكه پس از تصحيح آن و براساس قواعد مقرر در علم حديث و رجال اهل سنّت، آن را مستند خويش قرار مى دهند.
در مورد احاديث مربوط به نزول آيه تبليغ درباره ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز عالمان شيعه توثيقات تك تك راويان آن ها را يادآور شده و آن گاه به آن استناد كرده اند. روشن است كه اگر صحت حديثى ثابت شد، بر همگان واجب است كه آن را بپذيرند و بدان ملتزم شوند كه در غير اين صورت از اسلام خارج خواهند شد، زيرا تكذيب حديث صحيح به منزله تكذيب رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم است و تكذيب آن حضرت به يقين كفر به خداست.
تعصب كور و بى جا باعث شده كه ابن تيميه با ناديده گرفتن امور روشن، اشكال سخيفى را مطرح كند كه دامان خود وى را نيز مى گيرد. وى مى گويد شيعيان مدعى اند كه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را با استناد به قرآن اثبات كرده اند، در حالى كه ظاهر آيه تبليغ هيچ دلالتى بر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام ندارد و شيعيان در مقام عمل، با استناد به احاديث، دلالت آيه بر ولايت على عليه السلام را اثبات مى كنند. پس در حقيقت اثبات ولايت آن حضرت با روايات صورت مى گيرد نه با آيات قرآن!
ظاهراً جهل ناشى از تعصب سبب گشته وى اين حقيقت روشن را فراموش كند كه سنت، مبيّن و مفسّر قرآن است. ممكن است اين شبهه پديد آيد كه شايد ابن تيميه تفسير قرآن به وسيله سنت را قبول ندارد، اما در اين صورت وى بايد پاسخ دهد كه چگونه آيه غار را شاهدى بر فضيلت ابوبكر معرفى مى كند و بر چه اساسى ادعا مى كند كه آيه هاى (سَيُجَنَّبُهَا الاَْتْقَى * الَّذي يُؤْتي مالَهُ يَتَزَكّى)5 درباره ابوبكر نازل شده است؟! آيا غير از اين است كه وى در اين مورد به روايت ابن ابى حاتم و ثعلبى استناد كرده است؟6
از اين موارد در كتب ابن تيميه فراوان است. وى در عمل همواره براى استناد به يك آيه به سنت مراجعه مى كند، اما تعصب باعث شده كه جهل بر او عارض شود و چنين اشكالى را به استدلال علاّمه رحمه الله وارد سازد!
شيعيان با بهره گرفتن از سنت و احاديث صحيح نبوى استدلال مى كنند كه آيه تبليغ بر امامت و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام دلالت دارد و براى الزام سنيان به اين حقيقت، به احاديث صحيحى استناد مى كنند كه محدّثان و مفسّران مورد قبول خودشان روايت كرده اند و اين كارى است كه خود ابن تيميه نيز در موارد متعدّدى مرتكب شده است. با اين وجود مى گويد:
فمن ادّعى أنّ القرآن يدلّ على أنّ إمارة عليّ ممّا أمر تبليغه، فقد افترى على القرآن;7
هركس ادعا كند كه قرآن دلالت دارد بر اين كه امامت على عليه السلام از امورى است كه به تبليغ آن امر شده است، به قرآن افترا بسته است!
با اين حساب، بسيارى از مفسّران و محدّثان مورد قبول اهل تسنناز صحابه تا عالمان امروزىبه قرآن افترا بسته اند! امّا براساس قواعد مقرر در بحث و مناظره، روشن است كه اگر شيعيان به احاديث صحيح روايت شده در مجامع حديثى اهل تسنن استدلال كنند، پذيرش آن بر سنيان لازم است و آنان بايد به آن چه راويان مورد اعتمادشان روايت كرده اند ملتزم شوند; امّا استدلال سنيان به احاديث خودشان هرگز براى شيعه حجت نيست. با اين بيان اهل انصاف را به قضاوت مى طلبيم كه به راستى چه كسى افترا زننده است؟
1. منهاج الكرامة: 117.
2. منهاج السنة: 7 / 2122.
3. همان: 7 / 28.
4. همان: 7 / 3334.
5. سوره ليل: آيه 1718.
6. ر.ك: منهاج السنّة: 8 / 354355.
7. همان: 7 / 33.