ابراهيم بن محمّد بن ميمون
راوى ديگر ابراهيم بن محمّد بن ميمون است. ابن حبان وى را توثيق كرده و در الثقات آورده و معارضى نيز در مقابل توثيق وى ذكر نكرده است.1 امّا ابراهيم بن محمّد از سوى برخى تضعيف شده و تنها علت تضعيف وى، رواياتى است كه در فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است! و الاّ هيچ قدح و جرحى متوجه او نيست.2
تضعيف راوى به صرف نقل فضائل اميرالمؤمنين على عليه السلام
قدح و تضعيف يك راوى به جهت نقل فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام در ميان عالمان سنى رايج است و نمونه هاى فراوانى مى توان براى آن ذكر كرد. به عنوان نمونه به برخورد برخى از عالمان سنى با «أحمد بن أزهر» اشاره مى كنيم. ذهبى در شرح حال وى مى نويسد:
وهو ثقة بلا تردّد، غاية ما نقموا عليه ذاك الحديث في فضل علي رضي الله عنه;3
و او بدون ترديد ثقه و مورد اعتماد است. نهايت قدحى كه بر او شده به جهت حديثى است كه در فضيلت على ]رضى الله عنه[ نقل كرده است.
منظور ذهبى از آن حديث، روايتى است كه أحمد بن أزهر به سند زير نقل كرده است. وى مى نويسد:
حدّثنا عبدالرّزاق، أخبرنا معمر، عن الزهري، عن عبيدالله بن عبدالله بن عتبة، عن ابن عباس، قال: نظر رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم إلى عليّ بن أبي طالب، فقال: «أنت سيّد في الدنيا، سيّد في الآخرة، حبيبك حبيبي، وحبيبي حبيب الله، وعدوّك عدوّي، وعدوّي عدوّ الله، فالويل لمن أبغضك بعدي»;
عبدالرّزاق، از معمر، از زهرى، از عبيدالله بن عبدالله بن عتبه، از ابن عباس نقل مى كند كه گفت: رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به على بن ابى طالب عليه السلام نگاه كرد و فرمود: «تو در دنيا آقا و سرورى و در آخرت آقا و سرورى. دوست تو دوست من، و دوست من دوست خداست، و دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن خداست; پس واى بر آن كس كه پس از من تو را دشمن بدارد».
ذهبى پس از نقل اين حديث، به سخن حاكم درباره ابن ازهر و اين حديث اشاره كرده و مى نويسد:
قال الحاكم: حدّث به ابن الأزهر ببغداد في حياة أحمد وابن المديني وابن معين، فأنكره من أنكره، حتّى تبيّن للجماعة أن أبا الأزهر برىء الساحة منه، فإنّ محلّه محلّ الصادقين;4
ابن ازهر در بغداد، اين حديث را در زمان حيات احمد، ابن مدينى و ابن معين نقل كرد. كسانى او را انكار كردند تا اين كه براى همگان روشن شد كه ساحت او از آن مبراست و جايگاه او جايگاه راست گويان است.
نقل اين حديث باعث شده كه نام احمد بن ازهر و عبدالرزّاق بن همام در ميزان الإعتدال فى نقد الرجال ذكر شود.5 با اين وجود ذهبى احمد بن ازهر را توثيق كرده و مى گويد: او بدون ترديد مورد اعتماد است.6 حاكم نيز وى را از راست گويان مى داند و معتقد است كه جايگاه وى جايگاه راست گويان است.
عبدالرزاق بن همام نيز از رجال صحاح ستّه و استاد بخارى است،7 با اين حال بر دروغ بودن اين حديث اصرار دارند، چرا كه آن درباره فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام است! ذهبى مى گويد:
لمّا حدّث أبو الأزهر بحديثه عن عبدالرزّاق في الفضائل، أخبر يحيى بن معين بذلك، فبينا هو عند يحيى في جماعة أهل الحديث، إذ قال يحيى: من هذا الكذّاب النيسابوري الّذي حدّث بهذا عن عبدالرّزاق؟! فقام أبو الأزهر، فقال: هو ذا أنا، فتبسّم يحيى بن معين، وقال: أما إنّك لست بكذّاب، وتعجب من سلامته وقال: الذنب لغيرك فيه;8
هنگامى كه ابوازهر اين حديث را از عبدالرزّاق در باب فضائل نقل كرد، خبر آن را به يحيى بن معين دادند. در اين ميان ابوازهر نيز به همراه تعدادى از اهل حديث در مجلس يحيى بود كه او گفت: اين كذّاب نيشابورى كه چنين حديثى را از عبدالرزاق روايت كرده كيست؟ ابوازهر برخاست و گفت: آن شخص منم. يحيى بن معين تبسّمى كرد و گفت: همانا تو كذّاب نيستى و از سلامت او تعجب كرد و گفت: گناه در اين باره متوجه غير توست.
ذهبى در جايى ديگر به نقل از ابن عدى مى نويسد:
نسبوه إلى التشيع، وروى أحاديث في الفضائل لايوافق عليها، فهذا أعظم ما ذمّوه به من روايته هذه الأحاديث… وأما الصدق، فإنّي أرجو أنّه لابأس به، إلاّ أنّه قد سبق منه أحاديث في أهل البيت;9
وى را به تشيّع نسبت مى دهند و در فضائل احاديثى روايت كرده است كه بر آن ها موافقت نشده است و اين بزرگترين مذمتى است كه در نقل احاديث او وارد شده است… و اما راست گويى وى، همانا درباره راست گويى او اشكالى نمى بينيم، مگر نقل احاديثى درباره اهل بيت كه گذشت.
بسيار عجيب است كه على رغم ثقه بودن تمام راويان حديث، حديث را دروغ دانسته اند، چرا كه ذهبى مى گويد:
مع كونه ليس بصحيح، فمعناه صحيح سوى آخره، ففي النفس منها شئ;10
با وجود اين كه اين حديث صحيح نيست، اما معناى آن اين است كه به جز قسمت آخر آن، بقيه حديث صحيح مى باشد و در نظر من اشكالى در آن وارد نيست.
منظور از آخر روايت، جمله «فالويل لمن أبغضك بعدي» است! حال بايد پرسيد كه چرا قلب امثال ذهبى نمى تواند اين حقيقت را بپذيرد؟
با وجود اين كه راويان حديث همگى ثقه هستند، برخى كوشيده اند وجهى براى كذب شمردن روايت بتراشند.11 ذهبى و ديگران از قول «ابوحامد بن شرقى» نقل مى كنند كه وى اين حديث را باطل دانسته و درباره آن مى گويد:
والسبب فيه: أنّ معمراً كان له ابن أخ رافضي، وكان معمر يمكّنه من كتبه، فأدخل هذا عليه، وكان معمر رجلا مهيباً لا يقدر عليه أحد في السؤال والمراجعة، فسمعه عبدالرزاق في كتاب ابن أخي معمر;12
سبب باطل بودن اين حديث آن است كه معمر برادر زاده اى رافضى داشته كه كتب خود را در اختيار او قرار مى داده است; به همين روى او اين حديث را در كتاب وى وارد كرده و چون معمر مردى با هيبت بوده است، كسى نمى توانسته از او سؤال و به او اعتراض كند. پس عبدالرزاق حديث را كه در كتاب برادر زاده معمر شنيده است!
ذهبى پس از نقل اين قول مى نويسد:
قلت: ولتشيّع عبدالرزاق سرّ بالحديث وكتبه، وما راجع معمراً فيه، ولكنّه ما جسرأن يحدّث به لمثل أحمد وابن معين وعلي، بل ولا خرجه في تصانيفه. وحدّث به وهو خائف يترقب;13
مى گويم: به خاطر شيعه بودن عبدالرزاق، حديث و كتاب هايش را به صورت سرّى به وى گفته و درباره آن به معمر مراجعه نكرده، ليكن جسارت نقل آن را به افرادى مثل احمد، ابن معين و على نداشته است، بلكه آن را در مصنفات خود نيز نياورده و با خوف و مراقبت روايت كرده است.
بنابراين على رغم نبود هيچ قدح و ذمى درباره راوى و وثاقت وى، او را صرفاً به جهت نقل فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام تضعيف مى كنند و تا آن جا كه بتوانند در نفى وثاقت راوى مى كوشند و اگر موفق به اين كار نشدند، به تحريف يا تقطيع روايت اقدام مى كنند، يا حديثى به عنوان معارض در برابر آن جعل مى كنند و يا آن را به شخص مجهولى نسبت مى دهند و بر طبل دسّ حديث در كتاب مى كوبند! دسّى كه حتى صاحب كتاب و راويان آن كتاب متوجه آن نشده اند! به راستى ممكن است يك محدّث موثّق، كتاب خود را در اختيار برادرزاده خود قرار دهد، با اين كه مى داند كه او از نظر عقيده با وى مخالف است؟!
اين تنها گوشه اى از برخورد عالمان سنى با راويان و روايات فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام بود. اما بايد دانست كه تشيع و نقل احاديث فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام هرگز بهانه درستى براى تضعيف راوى و ردّ روايت نيست، در نتيجه سند روايت ابونعيم نيز بدون ترديد صحيح است و درباره راويان آن هيچ قدح و خدشه اى وجود ندارد جز نقل روايات فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام. بقيه سند نيز در روايات گذشته بررسى شد و تمامى راويان آن توثيق شدند.
1. الثقات: 8 / 7475.
2. ذهبى در ميزان الإعتدال جلد 1، صفحه 63، شماره 203 هيچ گونه جرحى را نه از خودش و نه از كس ديگرى نقل نمى كند و فقط مى گويد: «من أجلاد الشيعة. روى عن على بن عابس خبراً عجيبا». ابن حجر نيز در لسان الميزان جلد 1، صفحه 107، شماره 319 نيز همين مطلب را مى گويد و سپس حديث طير را نقل كرده و مى نويسد: «رواه عنه أيضا محمّد بن عثمان بن أبي شيبة، وذكره الأسدي في الضعفاء وقال إنّه منكر الحديث».
3. سير أعلام النبلاء: 12 / 364365 / ش 157.
4. همان: 12 / 366.
5. ميزان الإعتدال: 1 / 82 / ش 294 و 2 / 609 / ش 5044 .
6. در ميزان الإعتدال آمده است: «قلت: بل هو كما قال أبوحاتم: صدوق»; ميزان الإعتدال: 1 / 82 . در جلد 2، صفحه 613 نيز آمده است: «وهو ثقة».
7. تهذيب التهذيب: 6 / 278 / ش 611.
8. سير أعلام النبلاء: 12 / 366367.
9. ميزان الإعتدال: 9 / 574575 / ش 220. هم چنين ر.ك: تاريخ مدينة دمشق: 36 / 191; عمدة القاري: 1 / 254.
10. همان: 2 / 613 / ش 5044 .
11. ر.ك: تهذيب الكمال: 1 / 261.
12. سيرأعلام النبلاء: 12/367 و 9/576 ; تاريخ بغداد: 4/261/ش 1963; تهذيب الكمال: 1/260.
13. سير أعلام النبلاء: 12 / 367.