حديثِ «شأن نزول آيه اى از قرآن كريم»
از ديگر احاديث بى پايه بخارى، ماجرايى است كه ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله و طرفداران عبدالله بن ابى رخ داد. عبدالله بن ابى پس از تظاهر به اسلام، سركرده منافقان بود. بخارى مى گويد: آيه ذيل در مورد اين ماجرا نازل شده است. آن جا كه خداوند متعال مى فرمايد:
(وَإِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى اْلأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتّى تَفيءَ إِلى أَمْرِ اللهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ);1
و اگر دو طايفه از مؤمنان با هم بجنگند، ميان آن دو را اصلاح دهيد، و اگر باز يكى از آن دو بر ديگرى تعدّى كرد، با آن طايفه اى كه تعدّى مى كند بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد. پس اگر باز گشت، ميان آن ها را دادگرانه سازش دهيد و عدالت كنيد، كه خدا دادگران را دوست مى دارد.
اكنون به متن اين حديث كه در كتاب صلح صحيح بخارى آمده است توجه كنيد:
مسدّد به نقل از معتمر مى گويد: از پدرم شنيدم كه انس گفت: به پيامبر صلى الله عليه وآله گفتند: اگر ممكن است به نزد عبدالله بن ابى برويد.
پيامبر صلى الله عليه وآله بر الاغى سوار شد و نزد عبدالله رفت. مسلمانان نيز به همراه او حركت كردند تا به شوره زارى رسيدند. هنگامى كه پيامبر به نزد عبدالله رفت، عبدالله گفت: از من دور شو! به خدا سوگند كه بوى تعفّن الاغ تو، مرا اذيت مى كند.
مردى از انصار گفت: به خدا سوگند كه الاغ رسول خدا صلى الله عليه وآله، خوش بوتر از توست.
در اين هنگام يكى از طرفداران عبدالله بن ابى، خشمگين شد و دشنام هايى ميان او و آن مرد انصارى، رد و بدل گشت; تا جايى كه اين درگيرى به ديگران نيز سرايت كرد و هر دو گروه با كفش، دست و چوب شاخه هاى خرما به جان هم افتادند.
در اين هنگام باخبر شديم كه آيه (وَإِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما) نازل شده است.2
ذكر اين ماجرا به عنوان شأن نزول آيه فوق، دروغ محض است; چرا كه اين ماجرا پيش از اسلام ظاهرى عبدالله بن ابى، رخ داد و اگر هم پس از اسلام آوردن وى، اتفاق افتاده باشد، به طور كامل كفر و گمراهى او و اصحابش را هويدا مى گرداند; زيرا كه او به رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت: «از من دور شو، به خدا سوگند، بوى تعفّن الاغ تو، مرا اذيت مى كند»; با اين وصف، چگونه ممكن است كه خداوند، او و اصحابش را مؤمن بخواند؟
درست به همين جهت است كه طبق نقل زركشى، ابن بطّال مى گويد: شأن نزول اين آيه، هيچ ربطى به ماجراى عبدالله بن ابى ندارد.
وى در شرح حديث در التنقيح مى نويسد:
در اين هنگام باخبر شديم كه آيه (وَإِنْ طائِفَتانِ) نازل شده است. ابن بطّال مى گويد: شأن نزول اين آيه، هيچ ربطى به ماجراى عبدالله بن ابى و اصحابش ندارد; چرا كه اصحاب عبدالله، مؤمن نبودند و بعد از اسلام آوردن نيز در حادثه «اِفك»، متعصّبانه از عبدالله جانبدارى كردند.
بخارى در صحيح خود در كتاب استيذان از اسامة بن زيد نقل مى كند: پيامبر صلى الله عليه وآله وارد مجلسى شد كه تعدادى از مشركان، مسلمانان، بت پرستان، يهوديان و عبدالله بن ابى حضور داشتند و… بنابراين حديث مذكور نشان مى دهد كه آيه (وَإِنْ طائِفَتانِ) در مورد عبدالله بن ابى نازل نشده است; بلكه شأن نزول آن مربوط به گروهى از اوسيان و خزرجيان مى شود كه بر سر حقّى، راه اختلاف پيمودند و با عصا و كفش به جان هم افتادند.3
از عجايب روزگار اين است كه ابن حجر عسقلانى در تلاش براى پاسخ گويى به سخنان ابن بطّال، چنين مى نويسد:
ابن بطّال، نزول آيه مذكور در شأن اين ماجرا را رد كرده و معتقد است كه درگيرىِ ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله و طرفداران عبدالله بن ابى، زمانى است كه آن ها كافر بودند; با اين توصيف چگونه ممكن است كه اين آيه (وَإِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ) در مورد عبدالله بن ابى و يارانش، نازل شده باشد; به ويژه آن كه داستان انس و اسامه، يكسان هستند; چرا كه در روايت اسامه آمده است: مسلمانان و مشركان به هم ناسزا گفتند.
ابن حجر در پاسخ اشكال مى نويسد:
امكان دارد كه مسأله را بر تغليب حمل كرد هر چند كه در اين صورت اشكال ديگرى رخ مى نمايد كه حديث اسامه به صراحت بيان مى دارد كه ماجراى مذكور، پيش از جنگ بدر و قبل از مسلمان شدن عبدالله بن ابى و يارانش، رخ داده است، اما آيه مورد استناد، در سوره حجرات مدّت ها بعد، به هنگام ورود هيأت هاى ميهمان، نازل شده است; با اين حال، احتمال مى رود كه آيه اصلاح پيش از اين نازل شده باشد كه در اين صورت، اشكال فوق برطرف مى شود.4
به نظر ما حمل مسأله بر تغليب، بى آن كه مستند به كتاب يا سنّت باشد، باطل است و شايد ابن حجر عسقلانى نيز متوجه ضعف استدلال خود شده است، زيرا مى گويد: «امكان دارد… مسأله را بر تغليب حمل كرد».
1 . سوره حجرات: آيه 9.
2 . صحيح بخارى: 4 / 19.
3 . التنقيح لألفاظ الجامع الصحيح: 2 / 596.
4 . فتح البارى: 5 / 228.