4 . ادلّه قرآنى
امامت عهدى الهی
از ديگر دلايلى كه در اين باره بيان مى شود آيه عهد است. خداوند متعال مى فرمايد:
(إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ);1
من تو را براى مردم پيشوا و امام قرار دادم. ابراهيم گفت: و از دودمانم چطور؟ فرمود: (اگر شايسته باشند مى دهم، زيرا) عهد من به مردم ستم كار نخواهد رسيد.
در اين آيه علاوه بر اين كه به صراحت نصب امام به جعل پروردگار مستند شده است، تعبير عهد الاهى نيز درباره امامت آمده است كه مفسّران فريقين «عهد» در آيه را به امامت تفسير مى كنند.2
مرحوم كلينى در كتاب كافى، بابى را با عنوان «إن الإمامة عهد من الله عزّوجل…» گشوده و از قول ابوبصير چنين روايت مى كند:
كنت عند أبي عبدالله عليه السّلام فذكروا الأوصياء وذكرت اسماعيل، فقال: لا والله يا أبا محمّد، ماذاك إلينا وما هو إلاّ إلى الله عزّوجلّ ينزل واحداً بعد واحد;3
خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه نام اوصيا را بردند و من هم اسماعيل را نام بردم.
حضرت فرمود: نه، به خدا قسم اى ابامحمّد! تعيين امام به اختيار ما نيست، اين كار فقط به دست خداوند متعال است كه هر يك را پس از ديگرى مى فرستد.
كيفيت استدلال به اين آيه، با بيان چند نكته مشخص مى شود:
يكم) وجوب هدايت خلق بر خدا
خداى تعالى مى فرمايد:
(إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى);4
همانا بر عهده ماست كه ]خلق را[ هدايت كنيم.
در اين آيه، خداوند با «إنّ» و «لام» كه هر دو تأكيد را مى رساند مى فرمايد: «هدايت خلق بر عهده ماست». بر اين اساس روشن مى شود كه نصب امام و هادى نيز بر عهده خداوند خواهد بود. خداى تعالى در آيه اى ديگر مى فرمايد:
(إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ);5
ما به حقيقت راه (حق و باطل) را به او نشان داديم.
و خطاب به رسول خويش مى فرمايد:
(إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هاد);6
همانا تو انذار كننده اى و هر قومى هدايت گرى دارد.
در كتب فريقين به اسانيد معتبر در ذيل اين آيه مبارك آمده است:
قال رسول الله صلّى الله عليه وآله لعليّ: يا عليّ! أنا المنذر وأنت الهادي، وبك يهتدي المهتدون من بعدي;7
رسول خدا صلى الله عليه وآله به على عليه السلام فرمود: اى على، من انذار كننده هستم و تو هدايت گرى و هدايت شوندگان پس از من به وسيله تو هدايت مى شوند.
بر اساس آيات و روايات فراوان، معتقديم كه نصب امام هدايت گر به سوى حق به دست خداى تعالى است و بر خداوند است كه او را نصب كند.
توجه به اين نكته ضرورى است كه هدايت خلق از آن جهت بر خداوند واجب مى باشد كه خود خداوند اين امر را بر عهده گرفته و اين وجوب از باب (كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ)8 است. بنابراين وجوب نصب امام از ناحيه خدا نه از باب تعيين تكليف براى خداوند متعال،9 بلكه بر اساس فرموده خود خداوند است. به عبارت ديگر وقتى خداوند هدايت خلق را بر عهده گرفته است، خود را ملزم ساخته كه با رحمت خويش با خلق رفتار كند; از اين رو بايد گفت خداوند به طور حتم و قطع اين امور را انجام خواهد داد. پس مى توان گفت: «يجب على الله الهداية»; يعنى هدايت خلق بر خدا واجب است.
توضيح مطلب: كلمه «كتب» كنايه از واجب كردن است، مثلاً: آيه مبارك: (كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ)،10 به معناى واجب كردن روزه بر خلق است. و يا (كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ)،11 به معناى واجب ساختن جهاد بر مسلمانان است. همين طور (كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ)،12 به معناى آن است كه خداوند متعال، رحمت را بر خود واجب ساخته و به مقتضاى آيه مبارك: (وَرَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء);13 «رحمت الاهى همه چيز را فرا گرفته» بر آن ملتزم شده است و از آن جا كه غرض از ايجاب رحمت، تربيت و به كمال رساندن است. فاعل «كتب» در آيه مبارك، «رب» آمده، نه تعابيرى چون «كتب الله»، «كتب الرحمن»، «كتب الرحيم» و يا تعابيرى از اين قبيل. و چون نصب امام موجب هدايت و تربيت است، پس از مصاديق رحمت است كه خدا بر خود واجب كرده، هم چون نصب انبياء و فرستادن رسولان.
دوم) نفى حقِ گزينش امام از جانب پيامبر
خداى تعالى خطاب به رسول خويش مى فرمايد:
(لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ);14
از امر ]امامت[ چيزى در اختيار تو نيست.
جابر جعفى مى گويد:
قلت لأبي جعفر عليه السلام قوله لنبيّه صلى الله عليه وآله: (لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ)فسّره لي؟ قال: فقال أبو جعفر عليه السّلام: لشيء قاله الله ولشيء أراده الله. يا جابر إنّ رسول الله صلّى الله عليه وآله كان حريصاً على أن يكون عليّ عليه السلام من بعده على الناس وكان عندالله خلاف ما أراد رسول الله صلّى الله عليه وآله.
قال: قلت: فما معنى ذلك؟
قال: نعم، عني بذلك قول الله لرسوله عليه السّلام: (لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ) يا محمّد في علي، الأمر إلي في علي عليه السّلام وفي غيره، ألم أتلُ أنزل عليك يا محمّد، فيما أنزلت من كتابي إليك (الم * أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ)15 إلى قوله (فَلَيَعْلَمَنَّ) قال: فوّض رسول الله صلّى الله عليه وآله الأمر إليه;16
به امام باقر عليه السلام عرض كردم: اين آيه را كه خدا به پيامبرش مى فرمايد: «تو در اين امر اختيارى ندارى» براى من تفسير كن. امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر، منظور چيزى است كه خدا آن را فرموده و چيزى است كه خدا آن را اراده كرده است. همانا رسول خدا صلى الله عليه وآله شوق فراوانى داشت كه اميرالمؤمنين على عليه السلام پس از ايشان عملا بر مردم حاكم شود و تقدير خداوند خلاف چيزى بود كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به آن ميل داشت.
به ايشان عرض كردم: معناى آن چيست؟
فرمود: آرى! منظورم اين بود كه امر خداوند به رسول خودش كه فرمود: «تو در اين امر اختيارى ندارى» تعلق گرفته است; يعنى اى محمّد، در مورد على عليه السلام و در مورد غير او ]كار به دست تو نيست[. اى محمّد، آيا براى تو تلاوت نكردم در آن چه از كتابم به سوى تو نازل كردم: «ألم * آيا مردم گمان مى كنند كه به صرف اظهار زبانىِ ايمان، بدون آزمايش و امتحان رها مى شوند؟» پس رسول خدا صلى الله عليه وآله اين امر را به خدا سپرد.
با تفسير امام عليه السلام، دلالت آيه بر اين كه تعيين و نصب امام به دست خداوند است كاملاً روشن گرديد.
و نيز در اين روايت است كه هر چند خداوند امام را نصب مى كند، در عين حال بندگان خدا در پذيرش و عدم پذيرش آن مختارند. (إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكِراً وَإِمّا كَفُوراً).17 خداوند با اعطاى اختيار به بندگان، آنان را در امر امامت امتحان مى كند تا مؤمن از غير مؤمن شناخته شود. اين سنّت خداست كه در اُمّت هاى پيشين نيز جريان داشته است. به همين جهت خداى تعالى مى فرمايد:
(أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ);18
آيا مردم گمان مى كنند همين كه بگويند ايمان آورديم، بدون امتحان رها مى شوند؟ به تحقيق ما كسانى را كه پيش از آنان بودند نيز آزمايش كرديم تا خداوند راست گويان و دروغ گويان را معلوم كند.
پس خداوند تعهد كرده امام را تعيين و نصب كند و در عين حال جهت امتحان بندگان، به آن ها اختيار داده و هيچ گونه اكراه از ناحيه او نيست و مردم نيز يا تسليم گزينش خدا مى شوند، و يا از آن سر باز مى زنند و خود به گزينش امام اقدام مى كنند.
روايت مزبور از رواياتى است كه به بررسى سند نياز ندارد، چرا كه تاريخ هم اين واقعيت را روشن ساخته است.
سوم) اتيان آيات الاهى
خداوند متعال مى فرمايد:
(رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزى);19
اگر رسولانت را به سوى ما مى فرستادى، پيش از آن كه ما خوار و ذليل شويم، از آيات تو تبعيت مى كرديم.
از اين آيه چند نكته استفاده مى شود:
يكم: ارسال رسول به دست خدا است;
دوم: ارسال رسول از سوى خدا به جهت آن است كه رسولان آيات و بيّنات خداوند سبحان را بر خلق بياورند تا حجّت بر خلق تمام شود. روشن است كه وظيفه خلق نيز تبعيت از اين آيات است;
سوم: عدم تبعيت از آيات الاهى و تسليم نشدن در مقابل كسانى كه از سوى خدا براى آوردن اين آيات مأمور هستند، موجب ذلت و خوارى است.
بنابراين، هر چند كه آيه در مورد ارسال رسول از ناحيه خداست، امّا دلالت آن عموميّت دارد.
به عبارت ديگر، حكمت ارسال رسول از ناحيه خدا آن است كه آيات الاهى را بر خلق ارائه كند تا از او تبعيت كنند، هدايت شوند و از ذلت و خوارى برهند. اين امر پس از رسول خدا نيز جريان دارد و بايد بعد از او كسى باشد تا به اين رسالت قيام كند، و واضح است كه هر كس چنين خصوصيتى داشته باشد، بايد از ناحيه خدا نصب شود.
خلاصه اين كه، امام وظيفه هدايت خلق را بر عهده دارد و خداوند به وسيله امام، آيات خود را بر مردم آشكار مى سازد و حجت خويش را بر بندگان تمام مى كند. در نتيجه گزينش امام از سوى مردم و عدم تسليم در مقابل امام الاهى، موجب ذلت و خوارى است. خداوند مى فرمايد: (إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكافِرينَ);20 خوارى و ذلت در اين روز مخصوص كافران است. به همين جهت رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:
من مات وليس له إمام مات ميتة جاهلية.21
چرا كه امام، حجت خداست و آيات الاهى را با خود مى آورد. اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره به كميل مى فرمايد:
لا تخلو الأرض من قائم لله بحجة، إمّا ظاهراً مشهوراً، وإمّا خائفاً مغموراً لئلاّ تبطل حجج الله وبيّناته;22
به خدا سوگند چنين است كه زمين هرگز از كسى كه حجت خدا را اقامه نمايد خالى نمى ماند; چه اين حجت ظاهر باشد و چه خائف و پنهان. ]چنين كسى بايد همواره باشد [تا حجت ها و دلايل خداوند باطل نگردد.
اميرالمؤمنين عليه السلام در ادامه، خصوصيات حجت هاى الاهى را چنين بيان مى فرمايد:
وكم ذا؟ وأين اولئك؟ أولئك ـ والله ـ الأقلّون عدداً والأعظمون عند الله قدراً، يحفظ الله بهم حججه وبيّناته حتى يودعوها نظرائهم ويزرعوها في قلوب أشباههم، هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة، وباشروا روح اليقين، واستلانوا ما استوعره المترفون، وأنسوا بما استوحش منه الجاهلون، وصحبوا الدنيا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الأعلى. أولئك خلفاء الله في أرضه والدعاة إلى دينه، آه آه شوقاً إلى رؤيتهم;23
و اينان چند نفرند و كجايند؟ ايشان به خداوند سوگند از نظر تعداد كم ترينند، ولى از نظر قدر و منزلت نزد خدا بزرگ ترين هستند. خداوند به وسيله ايشان، حجت ها و دلايل خود را حفظ مى كند تا اين كه آن را به همتاى خود بسپارند و در قلوب افرادى نظير خود بكارند. علم به صورت حقيقتى عيان و روشن به سوى ايشان هجوم آورده، روح يقين را لمس كرده اند و آن چه دنياپرستان هوسباز مشكل شمارند، بر آن ها آسان است. ايشان، به آن چه جاهلان از آن وحشت دارند، خو گرفته اند. در دنيا با بدن هايى زندگى مى كنند كه ارواحشان به جايگاهى رفيع تعلق گرفته است. آن ها خلفاى الاهى در زمين و دعوت كنندگان به دين خدا هستند. آه. آه. چه بسيار مشتاق ديدار ايشان هستم.24
چهارم) جعل رسالت مستند به علم الاهى است
خداى تعالى مى فرمايد:
(اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ);25
خدا مى داند كه رسالتش را به چه كسى بسپارد.
فيض كاشانى در تفسير صافى، ذيل اين آيه مى نويسد:
إنّ أبا جهل قال: زاحمنا بنو عبدالمناف في الشرف حتى إذا صرنا كفَرَسي رِهان26 قالوا ]بنو عبدالمطلب[: منّا نبيّ يوحى إليه، والله لا نرضى به ولا نتبعه أبداً إلا أن يأتينا وحي كما يأتيه. فنزلت هذه الآية (اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ);27
ابوجهل گفت: فرزندان عبد مناف در شرف با ما رقابت مى كردند و پا به پاى هم پيش مى رفتيم تا اين كه گفتند: پيامبرى كه به او وحى مى شود از ماست. به خدا سوگند! به اين امر راضى نمى شويم و هرگز از پيامبر تبعيت نمى كنيم مگر آن كه بر ما هم وحى نازل شود; چنان كه بر او نازل مى شود. پس اين آيه نازل شد: «خدا آگاه است كه رسالتش را به چه كسى بسپارد».
بنابراين جعل رسالت بر عهده خدا و از اختيار بندگان بيرون است، چرا كه خداوند هدايت بندگانش را برعهده گرفته و فرموده است: (إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى); بر عهده ماست كه هدايت كنيم. از سوى ديگر روشن است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله همواره در اين عالم باقى نخواهد بود و براى او نيز رحلتى است. خداى تعالى خطاب به رسول خود مى فرمايد:
(إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ);28
تو خواهى مرد و آنان (ساير بندگان) هم مى ميرند.
از سوى ديگر، روشن است كه امر هدايت خلق پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله متوقف نمى شود، لذا لازم است شخصى هدايت مردم را به دست گيرد، و از آن جا كه هدايت خلق بر عهده خداست، تنها خدا مى داند كه اين امر را به چه كسى بسپارد.
1 . سوره بقره: آيه 124.
2 . ر.ك: تفسير الطبري: 1 / 738; تفسير الرازي: 4 / 45; تفسير السمرقندى: 1 / 118; تفسير السمعانى: 1 / 136; تفسير القرطبي: 2 / 108; تفسير البيضاوى: 1 / 398; تفسير ابن كثير: 1 / 172; تفسير الثعالبى: 1 / 314; الدرّ المنثور: 1 / 118; تفسير أبي السعود: 1 / 156; البداية والنهاية: 1 / 191 و منابع ديگر.
3 . الكافي: 1 / 277، حديث 1.
4 . سوره ليل: آيه 12.
5 . سوره انسان: آيه 3.
6 . سوره رعد: آيه 7.
7 . التبيان: 6 / 223; خصائص الوحى المبين: 140; تفسير الثعلبى: 5 / 272; تفسير الرازى: 19 / 14; تفسير ابن كثير: 2 / 520; الدرّ المنثور: 4 / 45; فتح القدير: 3 / 70; كنز العمّال: 11 / 620، شماره 330125; تفسير الطبري: 12 / 72; معرفة الصحابه: 1 / 369، شماره 327.
8 . سوره انعام: آيه 54.
9 . برخى از اشاعره، با اين استدلال كه شيعه براى خداوند تعيين تكليف مى كند، در صدد خدشه دار نمودن قاعده لطف برآمده اند; در حالى كه وجوب لطف بر خداوند امرى است كه خدا خودش را به آن ملزم كرده است و انسان به عقل خويش درك مى كند كه آن چه را كه خداوند خود را به آن الزام كرده است، انجام خواهد داد.
10 . سوره بقره: آيه 183.
11 . همان: آيه 216.
12 . سوره انعام: آيه 54.
13 . سوره اعراف: آيه 156.
14 . سوره آل عمران: آيه 128.
15 . سوره عنكبوت: آيه 1 ـ 2.
16 . تفسير العياشى: 1 / 197 ـ 198، حديث 140; نور الثقلين: 1 / 389، حديث 348; بحار الأنوار: 24 / 231، حديث 37.
17 . سوره انسان: آيه 3.
18 . سوره عنكبوت: آيه 2 ـ 3.
19 . سوره طه: آيه 134.
20 . سوره نحل: آيه 27.
21 . صحيح ابن حبان: 10 / 434.
22 . شرح نهج البلاغة: 18 / 347; كنز العمّال: 10 / 263 ـ 264، شماره 29391; تاريخ مدينة دمشق: 14 / 18 و 50 / 253 و 255; تهذيب الكمال: 1 / 145 و 24 / 221; تذكرة الحفّاظ: 1 / 12.
23 . نهج البلاغة: 4 / 37 ـ 38; شرح نهج البلاغة: 18 / 347; كنز العمّال: 10 / 263 ـ 264، شماره 29391; تاريخ مدينة دمشق: 50 / 255; تذكرة الحفّاظ: 1 / 12; تهذيب الكمال: 1 / 146.
24 . اوصاف امام از نظر شيعه اين گونه است. اين اوصاف را با شرائط خلافت از نظر اهل سنّت مقايسه كنيد.
25 . سوره انعام: آيه 124.
26 . كنايه از هم پايه بودن است.
27 . التفسير الصافي: 2 / 154 ـ 155، حديث 124; تفسير البغوى: 2 / 128 ـ 129; زاد المسير: 3 / 81 ; تفسير الرازى: 13 / 173.
28 . سوره زمر: آيه 30.