هـ) ابوموسى اشعرى
نام ابوموسى اشعرى، عبدالله بن قيس است. در زندگى او نقاط تيره و لكه هاى ننگى وجود دارد كه با وجود اين رسوايى ها، نه تنها نمى توان وى را مفسّر دانست و به آراء و اقوالش اعتماد كرد; بلكه حتى نمى توان او را مسلمان ناميد.
ابوموسى در زمره افرادى است كه به ترور پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله مبادرت ورزيد و مورد لعن رسول خدا صلى الله عليه وآله قرار گرفتند. عده اى از مهاجرين نقشه ترور پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را در سر مى پروراندند; از اين رو پس از جنگ تبوك و در مسير بازگشت تصميم گرفتند كه نقشه خود را عملى سازند. آن ها چنين برنامه ريزى كرده بودند كه شب هنگام شتر رسول الله صلى الله عليه وآله را در كنار دره اى رم دهند و موجب سقوط خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله به دره شوند.
در مسير بازگشت از جنگ تبوك، رسول خدا صلى الله عليه وآله سوار بر شتر و عمار بن ياسر و حذيفة بن يمان نيز ملازم ركاب پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بودند. عمار بن ياسر پيشاپيش شتر رسول خدا صلى الله عليه وآله حركت مى كرد و افسار شتر را به دست گرفته بود. وى قائد بود و ضمن هدايت شتر، مراقب اوضاع هم بود. حذيفة بن يمان نيز سائق بود و شتر را به حركت وامى داشت. به هنگام شب، وقتى رسول خدا صلى الله عليه وآله از كنار درّه عبور مى كرد، تعدادى از منافقان اقدام به رم دادن شتر پيامبر صلى الله عليه وآله كردند. حذيفه و عمار با تلاش فراوان شتر را مهار كردند و منافقان از مقصود خويش ناكام شدند. حذيفه برخى از منافقان را شناسايى كرد، امّا به امر رسول خدا صلى الله عليه وآله اين سرّ را نهان ساخت. اين شب به «ليلة الجمل» معروف شد و رسول خدا صلى الله عليه وآله در آن شب منافقانى را كه قصد ترور ايشان را داشتند، لعن كرد.1
بنابر روايت ابن عساكر از عمار بن ياسر، ابوموسى اشعرى يكى از اين منافقان بوده است. بنابراين روايت، ميان عمار و ابوموسى مشاجره اى رخ داد و عمار با يادآورى لعن ابوموسى از سوى رسول خدا صلى الله عليه وآله از او برائت جست. راوى مى گويد:
كنت جالساً مع عمّار، فجاء أبو موسى، فقال: مالي ولك قال: ألست أخاك؟ قال: ما أدري إلاّ أني سمعت رسول الله صلّى الله عليه وآله يلعنك ليلة الجمل، قال ]أبو موسى[، إنه قد استغفر لي. قال عمّار. قد شهدت اللّعن ولم أشهد الاستغفار;2
من كنار عمار نشسته بودم، ابوموسى آمد. عمار گفت: چه رابطه و تناسبى ميان من و تو هست؟ ابوموسى گفت: آيا من برادر تو نيستم؟ عمار گفت: من نمى دانم جز اين كه از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم در «ليلة الجمل» تو را لعن كرد. ابوموسى گفت: پيامبر صلى الله عليه وآله ]بعدها[ براى من استغفار كرد. عمار گفت: من شاهد لعن ايشان بودم، امّا استغفار رسول خدا صلى الله عليه وآله را نشنيدم.
پس روشن شد كه ابوموسى اشعرى در زمره منافقان و مجريان طرح ترور رسول خدا صلى الله عليه وآله بوده است. به همين دليل مورد لعن رسول خدا صلى الله عليه وآله قرار گرفته است. براساس روايت فوق، خود ابوموسى نيز به اين امر معترف بوده است; امّا در مقابل عمار ادعا مى كند كه پشيمان شده و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نيز براى او استغفار كرده است. عمار بن ياسر اين ادعاى او را نپذيرفت.
برخى از اهل سنّت براى سرپوش نهادن بر اين رسوايى تلاش كرده اند در سند اين روايت خدشه كنند، لذا جريان مشاجره عمار بن ياسر با ابوموسى اشعرى موجب بروز اختلاف در ميان عالمان سنّى شده است. برخى در يكى از رجال سند خدشه مى كنند، و برخى همه روات اين حديث را توثيق مى كنند. از نظر جلال الدين سيوطى، ابن حجر عسقلانى و ابن عساكر، راويان حديث ثقه هستند.3 در نتيجه از نظر ايشان اين حديث معتبر است، بنابراين بايد از عالمان سنّى از جمله سيوطى، ابن حجر و ابن عساكر پرسيد:
1 . آيا كسى كه در اجراى طرح ترور رسول خدا صلى الله عليه وآله شركت داشته است، مى تواند مفسّر قرآن باشد؟!
2 . آيا نقل تفسير از كسى كه مورد لعن پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله قرار گرفته، صحيح است؟!
3 . آيا مى توان به نقل كسى كه در زمره منافقان به شمار مى رفته است، اعتماد كرد؟!
4 . آيا چنين كسى شايسته مرجعيت در تفسير قرآن، نقل روايت و نظريه پردازى در علوم دينى است؟!
5 . واقعاً ترور رسول خدا صلى الله عليه وآله را چگونه مى توان توجيه كرد؟!
اگر اين توطئه نسبت به جان اميرالمؤمنين عليه السلام بود، اهل سنّت آن را نتيجه اجتهاد و تكليف شرعى وى مى شمردند چنان كه اقدام ابن ملجم را اقتضاى اجتهاد وى معرفى كرده اند.4 امّا توطئه براى ترور رسول خدا صلى الله عليه وآله را چگونه توجيه مى كنند؟ و اين موضوع با ادّعاى عدالت همه صحابه چگونه سازگار است؟
نكته ديگر در زندگى ننگين ابوموسى، دشمنى وى با اميرالمؤمنين عليه السلام و جريان حَكَميت است. وى يكى از منافقان بوده است; از اين رو طبيعى است كه بغض اميرالمؤمنين عليه السلام را در دل داشته باشد. نتيجه اين بغض و كينه سرانجام در جنگ جمل و در قضيه حكميّتِ جنگ صفّين نمايان گرديد. ابن عبدالبرّ در شرح حال ابوموسى اشعرى مى نويسد:
وكان ]أبو موسى[ منحرفاً عن عليّ;5
ابوموسى همواره از على روى گردان بود.
و در جايى ديگر مى افزايد:
فلم يزل واجداً6 منها على عليٍّ، حتى جاء منه ما قال حذيفة. فقد روي فيه لحذيفة كلام كرهت ذكره7 والله يغفر له. ثم كان من أمره يوم الحكمين ما كان;8
]ابوموسى[ از على عليه السلام خشمگين بود تا آن چه حذيفه مى گويد از او سر زد. پس حذيفه مطلبى را روايت مى كند كه خوش ندارم آن را ذكر كنم. خداوند او را بيامرزد. سپس در روز حكمين اقدام به آن كار كرد.
ابوموسى اشعرى در زمان عثمان والى كوفه بود. پس از كشته شدن عثمان، اميرالمؤمنين عليه السلام ابوموسى را از ولايت كوفه عزل نكرد.9 در جريان جنگ جمل، اميرالمؤمنين عليه السلام از ابوموسى خواست تا مردم را براى شركت در جنگ دعوت كند، امّا ابوموسى از اين دستور سرپيچى و مردم را از شركت در جنگ نهى كرد. اين سركشى موجب عزل ابوموسى از ولايت كوفه شد.
حاكم نيشابورى در مستدرك مى نويسد:
لما قتل عثمان وبويع عليّ عليه السلام خطب أبو موسى وهو على الكوفة، فنهى الناس عن القتال والدخول في الفتنة فعزله عليّ عن الكوفة;10
وقتى عثمان كشته شد و مردم با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند، ابوموسى كه والى كوفه بود، براى مردم خطبه خواند و آن ها را از جنگ و داخل شدن در فتنه نهى كرد. از اين رو اميرالمؤمنين عليه السلام او را از ولايت كوفه عزل كرد.
ابن حجر عسقلانى مى گويد:
فاستشار أبو موسى السائب بن مالك الأشعرى فقال: إتّبع ما أمرك به. قال ]أبو موسى[: إنّي لا أرى ذلك، وأخذ في تخذيل الناس عن النهوض;11
ابوموسى با سائب بن مالك اشعرى مشورت كرد. او گفت: از آن چه به تو امر شده تبعيت كن. ابوموسى گفت: نظر من چنين نيست، و مانع حركت مردم به سوى اميرالمؤمنين عليه السلام شد.
بر اساس نقل حاكم، وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام از واكنش ابوموسى آگاه شد، حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام و عمار بن ياسر را به كوفه فرستاد. در كوفه جلسه اى با حضور ابوموسى و سران قوم تشكيل شد. در اين جلسه ابوموسى رو به عمار كرد و گفت: اين اقدام تو بدترين كارى است كه از تو سر مى زند. چرا در اين امور دخالت مى كنى؟12
ابن قتيبه هم مى نويسد:
ثم خرج أبو موسى فصعد المنبر ثم قال: أيّها الناس، إنّ أصحاب رسول الله صلّى الله عليه وآله الذين صحبوه في المواطن أعلم بالله ورسوله ممّن لم يصحبه، وإن لكم حقّاً عليّ أؤدّيه إليكم: إنّ هذه الفتنة النائم فيها خير من اليقظان، والقاعد خير من القائم، والقائم فيها خير من الساعي، والساعي خير من الراكب، فاغمدوا سيوفكم حتّى تنجلي هذه الفتنة;13
ابو موسى خارج شد و بالاى منبر رفت و گفت: اى مردم، اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله كه در مواضع بسيارى همراه او بودند نسبت به كسانى كه ايشان را همراهى نكرده اند به خدا و رسولش عالم ترند و همانا شما بر من حقّى داريد كه آن را براى شما ادا مى كنم. اين فتنه اى است كه شخصِ در خواب بهتر از شخصِ بيدار است، نشسته بهتر از ايستاده، ايستاده بهتر از حركت كننده و حركت كننده بهتر از سواره است. پس شمشيرهايتان را غلاف كنيد تا اين فتنه فروكش كند.
اين مطلب به عنوان حديثى از ابوموسى نقل شده است و به روشنى با حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مخالفت دارد، آن جا كه ابوايوب انصارى مى گويد:
أمر رسول الله صلّى الله عليه وآله علي بن أبي طالب بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين;14
رسول خدا به على بن ابى طالب عليه السلام امر نمود تا با ناكثين، قاسطين و مارقين بجنگد.
اين جنگ ها حجت را بر مخالفان تمام و مردم را به حقانيت اميرالمؤمنين عليه السلام متذكّر ساخت;15 زيرا مقابله آن حضرت با معاويه، طلحه، زبير و اهل نهروان به امر رسول الله بوده و شهادت عمار بن ياسر در جنگ صفين، قرينه ديگرى بر باطل بودن و رسوايى معاويه و اتباع او; چرا كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در مورد او فرموده بود:
يا عمّار، تقتلك الفئة الباغية;16
اى عمار، تو را گروه سركش و ستم كار خواهند كشت.
بنابراين، جنگ هاى اميرالمؤمنين عليه السلام و حقانيت ايشان در اين جنگ ها پيشتر از سوى رسول خدا صلى الله عليه وآله اِخبار شده بود، در نتيجه اقدام ابوموسى به نهى مردم از يارى اميرالمؤمنين عليه السلام و فتنه خواندن جهاد در ركاب ايشان حاكى از عدم ايمان و نفاق ابوموسى است. علاوه بر اين كه بر اساس احاديث صحيح فراوان و بلكه متواتر، رسول خدا اميرالمؤمنين را ميزان حق و مرز ميان ايمان و كفر و نفاق معرفى كرده است17 از اين رو اين برخورد ابوموسى با حضرت امير مؤمنان على عليه السلام نشانه نفاق وى است.
چنان كه پيشتر اشاره شد، ابوموسى اشعرى از پرچمداران مخالفت با اميرالمؤمنين عليه السلام بود و آخر الامر در قضيه حكميت خيانتش را آشكار ساخت.
در جنگ صفين، با وجود قريب الوقوع بودن پيروزى لشكر اميرالمؤمنين، آن حضرت با اصرار، اعمال فشار و تهديدِ برخى از لشكريان خويش، مجبور به توقف جنگ و پذيرش حكميت شد.
اميرالمؤمنين عليه السلام، ابن عباس را به عنوان نماينده خود معرفى كرد، امّا با مخالفت شديد منافقانِ لشكريانش روبرو گرديد و سرانجام منافقانِ لشكرِ اميرالمؤمنين عليه السلام، ابوموسى اشعرى را به ايشان تحميل كردند.
عمرو بن عاص هم به عنوان نماينده معاويه معرفى شد. عمرو بن عاص به ابوموسى گفت: با معاويه بيعت كن تا غائله ختم شود، ابوموسى نپذيرفت. عمرو گفت: من معاويه را عزل مى كنم، تو نيز على را عزل كن. سپس پسرم عبدالله را به عنوان خليفه مسلمين معرفى مى كنيم! اين پيشنهاد نيز از سوى ابوموسى ردّ شد. ابوموسى پيشنهاد كرد كه پس از عزل على و معاويه، عبدالله بن عمر بن خطاب را به عنوان خليفه مسلمين معرفى مى كنيم!
ابن قتيبه ضمن روايت خطبه ابوموسى از او چنين نقل مى كند:
إني رأيت وعمرواً أن نخلع علياً ومعاوية، ونجعلها لعبد الله بن عمر!18
همانا من و عمرو عاص تصميم گرفتيم كه على (عليه السّلام) و معاويه را از ]خلافت [بركنار كنيم و آن را براى عبدالله بن عمر قرار دهيم.
پس از اين خيانت، اميرالمؤمنين عليه السلام رسماً در قنوت نماز ابوموسى اشعرى را لعن و نفرين مى كرد. ابن أبى شيبه ـ استاد بخارى ـ روايت كرده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام افرادى از جمله ابوموسى اشعرى (عبدالله بن قيس) را در قنوت نماز نفرين مى كرد.19
ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه مى نويسد:
وكان علي عليه السلام يقنت في صلاة الفجر وفي صلاة المغرب، ويلعن معاوية، وعمرواً… وأبا موسى الأشعري و…;20
و اميرالمؤمنين عليه السلام در قنوت نماز صبح و نماز مغرب معاويه، عمرو ]بن عاص[… و أبوموسى اشعرى را لعن مى كرد.
1 . براى اطلاع بيشتر ر.ك: تفسير ابن كثير: 2 / 386; الدرّ المنثور: 3 / 260; البداية والنهاية: 5 / 25; السيرة النبوية (ابن كثير): 4 / 36; تاريخ الإسلام: 2 / 648.
پس از آن برخى از منافقان جهت اطمينان خاطر از مخفى ماندن اين توطئه، به حذيفه مراجعه مى كردند و از او مى پرسيدند: «آيا من از منافقان هستم»؟! ر.ك: تاريخ مدينة دمشق: 12 / 276 ـ 277; الوافي بالوفيات: 11 / 253; إحياء علوم الدين: 1 / 78.
2 . تاريخ مدينة دمشق: 32 / 93. هم چنين ر.ك: لسان الميزان: 5 / 289 ـ 290، شماره 988; تذكرة الحفّاظ: 4 / 1907، شماره 4379; كنز العمّال: 13 / 608، حديث 37554 با اندكى اختلاف.
3 . اللئالى المصنوعة: 1 / 391; لسان الميزان: 5 / 289 ـ 290، شماره 988; الإصابة: 1 / 564، شماره 1027; تاريخ مدينة دمشق: 32 / 93.
4 . المحلّى: 10 / 484.
5 . الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 4 / 1764، شماره 3193.
6 . «واجد»; به معناى متنفّر و خشمگين است; همان تعبيرى كه ابن ابى الحديد در داستان حضرت زهرا عليها السلام با ابوبكر به كار برده است. وى مى نويسد:
«ماتت فاطمة وهي واجدة على أبي بكر وعمر»; فاطمه سلام الله عليها رحلت كرد در حالى كه از ابوبكر و عمر متنفر و خشمگين بود; شرح نهج البلاغة: 60 / 50.
7 . ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة مى نويسد:
قلت: الكلام الذى أشار اليه أبو عمر بن عبدالبرّ ولم يذكره، قوله فيه… أما أنا فأشهد أنّه عدوّ لله ولرسوله، وحرب لهما في الحياة الدنيا ويوم يقوم الأشهاد… وكان حذيفة عارفاً بالمنافقين، أسرّ إليه رسول الله صلّى الله عليه وآله أمرهم وأعلمه أسماءهم; شرح نهج البلاغة: 13 / 314 ـ 315.
مى گويم در كلامى كه ابن عبدالبر بدان اشاره كرده، متذكر آن نشده است كه اين كلام حذيفه در مورد ابوموسى است ]كه گفت[: … اما من شهادت مى دهم كه او دشمن خدا و رسول اوست و با خدا و رسول او در دنيا و آخرت دشمن است.
حذيفه منافقان را مى شناخت. رسول خدا صلّى الله عليه وآله نقشه آن ها را به حذيفه گفته بود و او را از اسامى منافقان مطلع ساخته بود.
نكته اى در اين جا است كه بسيار جاى تأمل دارد. عادت عالمان سنّى بر آن است كه از نقل بسيارى از مطالب خوددارى مى كنند و عجيب تر آن كه مطلب را منكر نمى شوند و صريحاً ناخشنودى خود را اعلام و آن را دليل عدم نقل مطلب معرفى مى كنند.
در السيرة النبوية (ابن هشام)، تاريخ الطبرى و الكامل في التاريخ نمونه هاى فراوانى از اين موضوع به چشم مى خورد و اين حاكى از آن است كه اهل سنّت جهت سر پوش گذاشتن و توجيه بسيارى از وقايع مهم، از نقل اين وقايع خوددارى مى كنند. در اين راستا، گاه عبارت اشخاص را حذف مى كنند و گاهى عبارت را مى آورند، امّا به نام راوى اشاره نمى كنند. به همين جهت در كتب معتبر اهل سنّت از جمله صحيحين، در موارد زيادى از عباراتى مثل «قال كذا وكذا» و«قال فلان» استفاده شده است!
از روش هاى ديگر اهل سنّت براى فرار از واقعيت، مى توان به انكار انتساب كتاب به مؤلف آن اشاره كرد. به عنوان مثال برخى از اهل سنّت مدّعى شده اند كه كتاب الإمامة والسياسة نوشته ابن قتيبه نيست!
گاهى هم با نسبت تشيع به افراد، مطالب آن ها را مردود مى شمارند; چنان كه به ابن قتيبه نسبت تشيع داده اند! در حالى كه وى دشمن اميرالمؤمنين عليه السلام واز هواداران بنو اميه است.
در مورد ابن عبدالبرّ، هر چند وى از نقل مطلب حذيفه درباره ابوموسى خوددارى كرده است; امّا به خاطر همين اشاره، ابن تيميه او را شيعه دانسته است; ر.ك: منهاج السنّة: 7 / 264.
8 . الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 3 / 980، شماره 1639.
9 . ممكن است اين سؤال به ذهن برسد كه چرا با وجود نفاق ابوموسى اشعرى، اميرالمؤمنين عليه السلام از ابتدا او را از ولايت كوفه عزل نكرد؟
پاسخ آن است كه اميرالمؤمنين عليه السلام ايشان را بركنار كرد، امّا مردم كوفه نپذيرفتند. پس از كشته شدن عثمان، گروهى خواستار تجزيه سرزمين هاى اسلامى و برپائىِ حكومت فدرال بودند; به همين جهت اميرالمؤمنين عليه السلام وارد بصره شدند و در كوفه اقامت گزيدند تا از تجزيه سرزمين هاى اسلامى پيش گيرى كنند. امّا در پاسخ اين پرسش كه چرا اميرالمؤمنين عليه السلام مجبور به پذيرش نظر اهل كوفه شدند؟ بايد گفت بر اثر روش حكومتى خلفا، اكثريت قريب به اتفاق مردم از حقيقت منحرف شده بودند و شرايط به گونه اى رقم خورده بود كه اصلاح آن بسيار مشكل بود، چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام مردم را از خواندن «نماز تراويح» منع كردند و در مقابل با شعار «واعمراه» مواجه گشتند; ر.ك: شرح نهج البلاغة: 12 / 283.
اين نظير داستان قوم بنو اسرائيل است كه آن هنگام كه حضرت موسى جهت مناجات به كوه طور رفت و سرپرستى امور قوم خود را به هارون سپرد، مردم همه مرتدّ شدند ]سوره طه: 85 ـ 94[ و هنگامى كه هارون آنان را ارشاد كرد، تصميم به قتل او گرفتند.
اگر گفته شود كه اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان خلافت ظاهرى خود قدرت داشت، با اين حال چرا با اعمال فشار به اصلاح امور اقدام نكرد؟
مى گوييم حلّ اين اشكال وابسته به پاسخ اين پرسش است كه: «آيا امام وظيفه دارد مردم را به هر وسيله اى اصلاح كند؟!»
در جاى مناسب بايد به اين پرسش پاسخ داده شود. اين مسائل به تحقيق و بررسى بيشترى نياز دارد كه در اين جا مجال پرداختن به آن نيست.
10 . المستدرك على الصحيحين: 3 / 117.
11 . فتح الباري: 13 / 48.
12 . المستدرك على الصحيحين: 3 / 117.
13 . الإمامة والسياسة: 1 / 85 .
14 . المستدرك على الصحيحين: 3 / 139; تاريخ مدينة دمشق: 42 / 468 ـ 473; تاريخ بغداد: 13 / 188 و منابع ديگر.
15 . ابن تيميه در كتاب منهاج السنّة به جنگ هاى اميرالمؤمنين عليه السلام انتقاد مى كند. البته جنگ نهروان (جنگ با مارقين) را تا حدودى مى پذيرد. در كتاب دراسات في منهاج السنّة، فصلى به بيان اين قضايا با استناد به مدارك معتبر اهل سنّت اختصاص داده شده است.
16 . المحلّى: 11 / 97; أسد الغابة: 3 / 611 ـ 612; السيرة الحلبيّة: 2 / 262; السيرة النبوية (ابن هشام): 3 / 25; تاريخ مدينة دمشق: 42 / 472; تاريخ الإسلام: 3 / 577 و 22 / 87 و 25 / 58; منهاج السنّة: 4 / 239، السيرة النبوية (ابن كثير): 2 / 306 ـ 309; سير أعلام النبلاء: 1 / 419 ـ 421; الإصابة: 1 / 234 و 2 / 586 و منابع ديگر. گفتنى است اين روايت را از اخبار متواتر محسوب نموده اند.
17 . ر.ك: المستدرك على الصحيحين: 3 / 124 ـ 125; تاريخ بغداد: 14 / 322، شماره 7643; مجمع الزوائد: 9 / 102; المعجم الكبير: 6 / 269 و 19 / 147; الأوائل (طبرانى): 66، شماره 29; الإكمال في أسماء الرجال: 127; تاريخ مدينة دمشق: 42 / 41 ـ 42 و 449; سير أعلام النبلاء: 23 / 79; كنز العمّال: 11 / 616 و 621، حديث 32990، 23016 و 33018; فيض القدير شرح الجامع الصغير: 4 / 472.
18 . الإمامة والسياسة: 1 / 118.
19 . المصنف: 2 / 216.
20 . شرح نهج البلاغة: 4 / 79.