بررسى و نقد شبهه ها
اينك به بررسى و نقد شبهاتى مى پردازيم كه پيرامون دلالت آيه بر امامت ايراد شده است.
سيد شهيد شوشترى رحمه اللّه سخنى را در ردّ ابن روزبهان دارد; همو كه بر گفتار علامه حلّى رحمه اللّه ايراد گرفته است.
ابن روزبهان گويد: ما مى گوييم: مهرورزى بر او بر هر مسلمانى لازم است و مهرورزى هم با پيروى و فرمان بردارى همراه است، ولى هر كسى كه مورد اطاعت قرار مى گيرد، لازم نيست داراى رهبرى و امامت كبرا باشد.
سيد شهيد شوشترى رحمه اللّه در پاسخ مى گويد:
گفته او كه آيه بر خلافت حضرت على عليه السلام دلالت ندارد; از روى نادانى كامل يا نادانى نمايى خالص است; زيرا دلالت آيه بر لزوم مهرورزى به امير مؤمنان على عليه السلام به طور كامل روشن و واضح است، چنان كه خداوند پاداش پيامبرى كه بايد هميشگى باشد، مهرورزى به نزديكان و خاندان قرار داده است و اين فقط با عصمت مطلق آنان سازگار است; زيرا در صورت اشتباه از جانب آنان، مهرورزى به ايشان ناروا مى گردد; همان گونه كه مى فرمايد:
(لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ اْلآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ);1
گروهى را نمى يابى كه به خداوند و روز واپسين ايمان داشته باشند و كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده اند… دوست بدارند.
پس فقط امير مؤمنان على عليه السلام به نظر همگان پاك و داراى عصمت مطلق مى باشد، پس به اثبات رسيد كه همو امام و مهتر است.
و از طرفى، ابن حجر در باب يازدهم الصواعق المحرقه از پيشواى شافعى خودشان بر خلاف ميل دشمنان اهل بيت عليهم السلام شعرى را اين گونه مى آورد:
يا أهل بيت رسول اللّه حبّكم *** فرض من اللّه في القرآن أنزله
كفاكم من عظيم القدر أنّكم *** من لم يصلّ عليكم لا صلاة له
اى خاندان پيامبر خدا! دوستى شما واجبى از جانب خداوند است كه در قرآن آمده است.
همين بس در بلنداى مرتبت و مقام شما كه هر نمازگزارى بر شما درود و صلوات نفرستد، گويا نماز نخوانده است.
افزون بر اين، دليل آوردنِ شيعيان در مقابل سنيان بايسته و لازم نيست; بلكه استحبابى است. زيرا تمامى اهل سنّت به همراه شيعيان بر امامت و سرورى ايشان بعد از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله هم نظر هستند و اهل سنّت فقط كسانى را واسط و بينابين قرار مى دهند و شيعيان آن ها را قبول ندارند و دليل آوردن به عهده كسى است كه واسطه بودن را ادّعا مى كند; نه بر منكر آن. مگر اين كه امامت او را ـ با از بين بردن اجماع (اتفاق نظر همگان) ـ از ريشه نپذيرند. در اين صورت بر شيعه بايسته مى شود كه دليل بياورند و خداوند همواره به سوى راه درست هدايت مى نمايد.2
شيخ مظفر رحمه اللّه نيز پس از سخنى در پاسخ ابن روزبهان مى گويد:
پس روشن شد كه معناى آيه فقط چهار نور پاك هستند و اين آيه بر افضليت و برترى، عصمت و برگزيدگى آن ها از جانب خدا دلالت مى نمايد; زيرا اگر اين گونه نبودند فقط مهرورزى به آنان بايسته نمى شد و دوستى آنان در حدّى نبود كه مانند نداشته باشد; زيرا پاداش و بهاى پيامبرى قرار گرفته كه هيچ حق و پاداشى مانند آن نيست. از اين رو خداوند دوستى نزديكان و خاندان نوح و هود را پاداش و مزد پيامبرى آنان قرار نداده است; بلكه به نوح فرموده است:
(وَيا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ);
اى قوم من، از شما هيچ مالى نمى خواهم و پاداش من فقط بر عهده خداوند است.
هم چنين به هود فرمود:
(يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى الَّذي فَطَرَني أَ فَلا تَعْقِلُونَ);
اى قوم من، از شما هيچ پاداشى نمى خواهم و پاداش من فقط بر عهده خداوندى است كه مرا آفريد، آيا درك نمى كنيد؟
بنابراين، امامت در خاندان پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مخصوص و محدود شده است; زيرا هيچ گاه مهترى كسى كه برترى ندارد بر فرد برتر درست نمى باشد; به خصوص با وجود چنين برترى روشن و بلندمرتبه اى.
افزون بر آن چه كه گفتيم لزوم مهرورزى مطلق (همه جانبه) باعث لزوم پيروى و اطاعت مطلق مى باشد; زيرا سرپيچى و نافرمانى كردن با دوستى مطلق (همه جانبه) سازگار نيست و لازمه پيروى مطلق، پاكى و ناآلودگى كامل است كه شرط امامت و مهترى مى باشد و هيچ معصومى ـ بنابر نظر همگان ـ جز آن بزرگواران وجود ندارد. پس امامت و سرورى در آنان منحصر مى شود; مخصوصاً كه خداوند اطاعت آن ها را بر جميع افراد اُمّت واجب كرده است.
و ياران پيامبر دلالت آيه را بر امامت و مهترى مى فهميدند، از اين رو بعضى از آنها پيامبر صلى اللّه عليه وآله را متهم نمودند و گفتند: او مى خواهد ما را بعد از خود به نزديكانش ترغيب نمايد و آن ها را به مهترى ما برگزيند، آن سان كه در روايات گذشته خوانديم.3
از طرف ديگر، هر شخصى كه داراى فهم است آن معنا را از آيه دريافت مى دارد; ولى اهل سنّت از اذعان و اقرار بر حقيقت و پرداخت پاداش پيامبرى امتناع ورزيدند و هر گاه از آنان، جمله اى درست بروز كند قوم گرايى و تعصّب او را رها نمى كند تا اين كه سخنى بر خلاف آن بگويد… .4
و با دقت در جهاتى كه آورده ايم و بزرگان ما به روشنى آن ها را گفته اند، پاسخ گفتار سعد تفتازانى ـ هنگامى كه همان دلايل ما را در برترى امير مؤمنان على عليه السلام آورده است ـ روشن مى شود، آن جا كه مى گويد:
كسانى كه به برترى على عليه السلام باور دارند به قرآن، سنّت و عقل چنگ زده اند. آنان نخستين آيه اى كه مى آورند اين است كه مى فرمايد:
(فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ…);5
بگو: بياييد فرزندانمان و فرزندانتان را و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را دعوت نماييم… .
آيه ديگر، آن جا كه مى فرمايد:
(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى).
آن گاه اين روايت را مى آورند كه سعيد بن جبير گويد: هنگامى كه اين آيه فرود آمد، گفتند: اى پيامبر خدا! اينان چه كسانى هستند كه ما آنان را دوست بداريم؟
پيامبر فرمودند:
علي وفاطمة وولداها;
على و فاطمه و دو فرزندش.
ترديدى نيست كه هر كس دوستى با او لازم باشد به حكم روشن قرآن همو برترين است.
هم چنين برتر كسى است كه يارى او به پيامبر در آيه شريفه با عطف بر نام خداوند و جبرئيل ثابت شده و كلمه «صالح المؤمنين» را براى او به كار برده اند. آن جا كه مى فرمايد:
(فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْريلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنينَ);6
پس به راستى فقط خداوند و جبرئيل و مؤمنان شايسته، يار و پشتيبان او هستند.
از ابن عباس روايت شده است كه منظور از مؤمنان شايسته، على عليه السلام است… .
تفتازانى پس از نقل دليل شيعيان به پاسخ آن مى پردازد و مى نويسد:
پاسخ اين است كه در فراگيرى خوبى ها و برترى هاى فراوان حضرت على عليه السلام و ممتاز بودنش به بزرگوارى هاى بسيار هيچ ترديدى نيست; ولى هيچ كدام از اين ها به معناى برترى و بزرگى نزد خداوند نيست، بعد از اين كه ثابت شده از اتفاق نظر مسلمانان ـ كه جارى مجراى اجماع است ـ بر برترى ابوبكر سپس عمر و اقرار على عليه السلام به اين برترى(!)
علاوه بر اين كه در اين فضايل گفته شده اشكالاتى هست كه بر دانش آموختگان اين علم پنهان نيست، مانند اين كه معناى «انفسنا» خود پيامبر است; همان گونه كه گفته مى شود: خود را دعوت نمودم و اين كه لزوم مهرورزى و قطعى بودن نصرت ـ بنابر تحقق آن ـ درباره على عليه السلام فقط به او مخصوص نمى باشد.7
در پاسخ او مى گوييم: فهميدى كه آيه مباركه بر لزوم دوستى على عليه السلام و لزوم دوستى مطلق (همه جانبه) به معناى اين است كه او نزد خداوند و پيامبرش از همه محبوب تر و دوست داشتنى تر است و هر كه دوست داشتنى تر باشد همو برتر است.
و هم چنين لزوم دوستى مطلق (همه جانبه) باعث پاكى و عصمت مى شود كه لازمه امامت و سرورى است.
و امّا ادعاى برترى ابوبكر و عمر «اول الكلام» است… مانند ادّعاى مخصوص نبودن امير مؤمنان على عليه السلام بر آن فضايل ذكر شده; زيرا همگان اتفاق نظر دارند كه ابوبكر و عمر معصوم و پاك از خطا نبوده اند.
ابن تيميّه در اين باره بسيار آشفته و پريشان شده است. او مى گويد: «ما قبول داريم كه دوستى و مهرورزى و موالات على عليه السلام بدون دليل آوردن از آيه لازم است; ولى در اين لزوم موالات و دوستى دليلى كه باعث اختصاص امامت و رهبرى به او شود، نيست.
و اما اين كه بگوييم: دوستى آن سه نفر واجب و لازم نيست، پس اين كلام ممنوع است; بلكه دوستى و موالات آن ها نيز واجب است; زيرا ثابت شده است كه خداوند آنان را دوست مى داشت و هر كس را خداوند دوست بدارد بر ما واجب است او را دوست بداريم. پس دوستى و دشمنى براى خدا، لازم و اين محكم ترين دستاويز ايمان است و آن ها نيز از بزرگان دوستان خداوند و پرهيزگاران بودند و خداوند موالات آنان را لازم كرده; بلكه به تصريح قرآن ثابت شده است كه خداوند از آنان راضى و آنان نيز از خداوند راضى و خشنود گشتند و هر كس خداوند از او خشنود گردد او را دوست مى دارد و خداوند پرهيزگاران، نيكوكاران، دادگران و صبركنندگان را دوست مى دارد…».8
به راستى كه ابن تيميّه خود را محكوم نموده است; زيرا اعتراف به لزوم دوستى پرهيزگاران، نيكوكاران، دادگران و صبركنندگان…; بلكه تمام مؤمنان نموده است; زيرا هيچ كس اين مطالب را انكار نمى نمايد، و چه كسى مى گويد كه مؤمن اگر حقيقتاً باايمان باشد، لازم نيست او را دوست بداريم; به خصوص اگر از اهل پرهيزگارى و نيكوكارى و صبر باشد؟!
ولى تمامى سخن در دوستى مطلق (همه جانبه) است و محبوب ترين نزد خداوند و پيامبرش مى باشد كه باعث برترى و پاكى و عصمت و لزوم پيروى و فرمانبردارى مى شود… و اين همان ويژگى هايى است كه در غير از امير مؤمنان على عليه السلام يافت نمى شود; به خصوص پاكى و عصمت; زيرا اتفاق همگان بر اين است كه در ديگران يافت نمى شود.
سپس ابن تيميّه شروع به استدلال به روايت هايى نموده كه اهل سنّت در معرفى محبوب ترين فرد نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، نقل مى نمايند كه روايت مى كنند نزد پيامبر عائشه از همه دوست داشتنى تر بود و گفته شده: از مردان چه كسى؟ فرموده اند: پدرش(!)
و اين كه عمر در روز سقيفه به ابوبكر گفت: تو آقاى ما و بهترين ما و دوست داشتنى ترين ما نزد پيامبر خدا هستى؟
البته هر خردمندى مى فهمد كه استدلال به اين روايت ها چه اشكالات زيادى دارد.
آلوسى از اين جهت كه به اين روايت ها استدلال ننموده كار نيكويى كرده است; بلكه روش عبدالعزيز دهلوى را پيش گرفته و بر آن تكيه نموده است، ولى تمامى گفتار دهلوى را نياورده و آخر آن را رها كرده است كه به زودى به آن اشاره خواهيم كرد.
آلوسى در اين باره گويد:
و بعضى از شيعيان آيه مودّت را در استدلال به امامت و سرورى على عليه السلام آورده اند و گفته اند: دوستى على عليه السلام لازم است و دوستى هر كس لازم باشد، فرمان بردارى و پيروى از وى واجب مى شود و فرمان بردارى از هر كس لازم باشد، مهترى و امامت او روشن است و در نتيجه على عليه السلام مهتر و سرور است.
البته اشكال اين گفتار از چند جهت بر كسى مخفى نيست:
نخست آن كه استدلال به آيه در ابتداى گفتارشان زمانى درست مى شود كه معناى آيه اين گونه باشد كه «از شما هيچ مزدى نمى خواهم مگر اين كه نزديكان و خاندان مرا دوست بداريد» و بيشتر علما بر خلاف اين معنا را گفته اند و بعضى آن را بى احترامى به ساحت پيامبر دانسته اند. زيرا بيشتر دنياداران خدمات و كارهايى انجام مى دهند و چيزى را در عوض آن مى خواهند كه به سود فرزندان و خاندانشان مى باشد.
هم چنين با آيه ديگر اندكى منافات دارد، آن جا كه مى فرمايد:
(وَما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر);9
و تو هيچ گاه بر آن ]رسالت و پيامبرى[ از آن ها اجر و پاداشى نمى خواهى.
دوّم آن كه ما قبول نداريم دوستى هر كس لازم باشد، پيرويش نيز لازم باشد; زيرا ابن بابويه (شيخ صدوق) در كتاب اعتقادات خود گفته است: شيعه بر لزوم دوست داشتن علويان اتفاق نظر دارند، با اين كه فرمان بردارى و پيروى از همه آنان را لازم نمى دانند.
سوم آن كه ما قبول نداريم پيروى و فرمان بردارى از هر كس لازم باشد، مهتر و سرور باشد; يعنى رياست و رهبرى كل به او برسد، وگرنه هر پيامبرى در زمان زندگانى خود به آن مى رسيد. از طرفى خداوند متعال مى فرمايد:
(إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكًا);10
به راستى خداوند طالوت را به پادشاهى شما برانگيخت.
و همين آيه با چنين ديدگاه، سازگار نيست.
پس آيه اقتضاى صغراى استدلال را دارد كه عبارت از لزوم اطاعت است و زمانى كه صغراى استدلال اين باشد آن نتيجه اى را كه ذكر مى كنند نخواهد داشت; حتى اگر همه آن مقدمات استدلال را بپذيريم. بلكه نتيجه اين گونه مى شود كه خاندان پيامبر، مهتران و امامان هستند، در صورتى كه آنان به صورت فراگير آن را نمى پذيرند.
البته اشكالات ديگرى نيز وجود دارد كه بايد بيشتر دقت كنى و غافل نشوى.11
گفتنى است كه آن چه گفته شد عين گفتار دهلوى است كه در تحفه اثنا عشريه آمده است. دهلوى بعد از اين گفتار به روايت هاى مختلفى استدلال كرده است.
دهلوى گويد: ابوطاهر سلفى در مشيخه خود از انس روايت كرده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرموده است: «دوستى ابوبكر و سپاس از او بر همه امّت من لازم است».
نظير اين روايت را ابن عساكر از او و به طريق ديگر از سهل بن سعد ساعدى روايت كرده است.
روايت ديگرى را حافظ عمر بن محمّد بن خضر ملاّ در كتاب تاريخ خود از پيامبر آورده است كه آن حضرت فرمود: «خداوند بر شما دوستى ابوبكر و عمر و عثمان و على را واجب و لازم دانسته همان گونه كه نماز، روزه و حج را واجب و لازم كرده است».
ابن عدى از انس از پيامبر صلى اللّه عليه وآله روايت كرده است كه فرمود: «دوستى ابوبكر و عمر ايمان و دشمنى آنان، دورويى و نفاق است».
نظير اين روايت را ابن عساكر از جابر روايت كرده است.
روايت ديگرى را ترمذى نقل مى كند كه جنازه اى را نزد پيامبر آوردند، ولى ايشان بر آن نماز نگزاردند و فرمودند: «او عثمان را دشمن مى داشت، پس خداوند نيز او را دشمن مى دارد».
سپس دهلوى متوجه شده كه شيعيان را نمى توان به روايت هاى كه فقط اهل سنّت نقل مى كنند، مجبور كرد، از اين رو در اين باره گفته است: اگر چه اين روايت ها فقط در كتاب هاى اهل سنّت يافت مى شود، ولى چون شيعيان خواسته اند اهل سنّت را به روايت خودشان وادار نمايند; پس ناگزير هستيم تمام روايت هاى اهل سنّت را از نظر بگذرانيم و با يك روايت نمى توان آنان را وادار نمود.
و اگر بخواهند دايره استدلال را بر ما تنگ بگيرند، مى توان لزوم دوستى هر سه خليفه اى را در برابر جنگ كنندگان با مرتدّان اثبات نمود و اين سه تن، بزرگانى بودند كه در برابر بى دينان قرار گرفتند و خداوند هر كس را دوست بدارد، دوستى او لازم است و از اين گونه قياس ها.12
در جواب دهلوى بايد گفت:
روشن است كه نمى توان طرف مقابل را در بحث ملزم كرد مگر با آن چه خود او مى پذيرد و روايت مى نمايد، يا هر دو بر آن اتفاق نظر دارند. اين در صورتى است كه روايتى را استدلال گر آورده كه نزد خودش درست باشد و اگر نزد خود آن ها اين روايت ها مورد پذيرش نباشد چگونه مى توان طرف مقابل را به پذيرش وادار نمود؟
و اى كاش دهلوى مانند ابن تيميّه به دو كتاب بخارى و مسلم كه به دو كتاب صحيح و درست معروف شده اند، دليل مى آورد; زيرا همه روايت هايى كه دهلوى آورده است به تمامى از ناحيه سند بى ارزش و باطل هستند و به اين دليل آلوسى از نقل اين روايت ها روى گردانيده است.
بهترين اين روايت ها، روايتى است كه ترمذى در صحيح خود ـ كه يكى از كتاب هاى شش گانه اهل سنّت مى باشد ـ نقل نموده است كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله از نماز بر جنازه اى خوددارى كرد.
ترمذى گويد: فضل بن ابوطالب بغدادى و ديگران گفته اند: عثمان بن زفر، از محمّد بن زياد، از محمّد بن عجلان، از ابى زبير، از جابر روايت كرده است كه روزى جنازه اى را نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله آوردند تا بر آن نماز بگزارد، ولى ايشان بر آن نماز نخواندند. از ايشان پرسيدند: اى پيامبر خدا! ما نديديم قبل از اين نماز بر كسى را ترك نماييد؟!
فرمودند: او عثمان را دشمن مى داشت، پس خداوند نيز او را دشمن داشت.
ولى اين روايت از ناحيه سند بى ارزش است; حتّى نزد راوى آن ترمذى. وى پس از نقل اين روايت مى گويد:
هذا حديث غريب لا نعرفه إلاّ من هذا الوجه، ومحمّد بن زياد صاحب ميمون بن مهران ضعيف في الحديث جدّاً;13
اين روايت غريب است و تا كنون به غير از اين طريق اين گونه روايتى را نديده ايم و محمّد بن زياد يكى از راويان آن دوست ميمون بن مهران است كه در نقل روايت بسيار سست و بى پايه است.
جالب اين كه ابن جوزى اين روايت را در زمره روايت هاى جعلى از دو طريق آورده و گفته است: «هر دو طريق نقل روايت به محمّد بن زياد مى رسد كه احمد بن حنبل درباره او گفته است: محمّد بن زياد دروغگو و بسيار پليد بود و جعل حديث مى كرد.
يحيى درباره او گفته است: او دروغگويى پليد است.
سعد و دارقطنى درباره او گفته اند: او دروغگو است.
بخارى، نسائى، فلاس و ابوحاتم درباره او گفته اند: روايت او متروك است.
ابن حبّان گفته است: محمّد بن زياد روايت را بر افراد مورد اعتماد مى بست و آوردن نام او مگر براى طعن و بدگويى به او روا نيست».14
بنابراين، علت اين كه ترمذى گفت: «او جدّاً ضعيف است» روشن مى شود.
البته او تمام حقيقت را نگفته است و آلوسى كار بسيار درستى انجام داده است كه به اين روايت ها دليل نياورده و آن چه آورده از دهلوى بهتر است.
از اين رو، از دهلوى بسيار بايد شگفت زده شد كه چگونه به اين گونه روايتى دليل مى آورد و مى خواهد شيعه را به آن وادار نمايد، آن هم در يك مسأله اصلى و پايه اى دينى؟
البته اگر فرصت اجازه مى داد وضع ديگر روايت ها را نيز روشن مى نموديم; ولى وقتى وضع بهترين آن ها اين گونه است، به نقل ديگر روايت ها نيازى نيست.
اينك به جهاتى كه آلوسى با دهلوى همراهى نموده است باز گرديم و آن ها را باطل نماييم، پس مى گوييم:
پاسخ دليل نخست: صغراى استدلال ما تمام و درست است همان طور كه به صورت كامل گفتيم و مزد خواهى فقط بنابر نظريه استثنا متصل مى باشد و حقيقت اين اجر را دانستى كه بازگشت آن به خود مسلمانان است. پس هيچ ترديد و نسبت ناروايى در ميان نيست; ولى اگر استثنا منقطع باشد، هيچ اشكالى ديگر نيست.
پاسخ دليل دوم: شيعيان بر لزوم دوستى علويان بلكه هر مؤمنى از مؤمنان اتفاق نظر دارند، ولى آيه شريفه به معناى دوستى مطلق با على، فاطمه زهرا، حسن و حسين عليهم السلام است. پس هيچ اختلافى نيست و از اين روست كه هيچ كس از آنان به لزوم دوستى مطلق (همه جانبه) غير از اين چهار نور پاك و امامانى ديگر نظر نداده است… و گفتار ما در دوستى مطلق (همه جانبه) است، نه فراگيرى دوستى، پس آن چه گفته اند يا نادانى است يا نادانى نمايى.
پاسخ دليل سوم: جواب آن از مطالب گفته شده روشن است. پس ما دوستى مطلق و همه جانبه اى را كه باعث پاكى و عصمت است اراده مى كنيم. بنابراين هر گاه عصمت يافت شود، رياست و امامت كبرا همراه آن خواهد بود و اگر نباشد، آن هم نخواهد بود.
پاسخ دليل چهارم: جواب آن نيز از آن چه گفتيم روشن مى شود.
آن چه گذشت همه مطالبى بود كه در تفسير اين آيه شريفه و چگونگى معناى آن بر مهترى و سرورى امير مؤمنان على و خاندان پاكش عليهم السلام آمده است. خداوند متعال در ادامه آيه مى فرمايد:
(وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً);
و هر كه نيكويى ورزد و طاعتى به جا آورد براى او در ثواب آن خواهيم افزود.
معناى آن، همان دوستى و مهروزى است، همان گونه كه از امامان پاك خاندان پيامبر روايت شده است، مانند امام حسن عليه السلام نواده پاكيزه پيامبر كه در سخنرانى كه بيان فرموده و حاكم نيشابورى آن را روايت نموده است و هم چنين بيشتر تفسيرهاى اهل سنّت كه آن را از ابن عباس، سدى و ديگران نقل نموده اند.
قرطبى مى گويد: «آيه (وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً) به معناى به دست آوردن مى باشد و ريشه «قرف» به معناى اندوختن و به دست آوردن است.
ابن عباس در اين باره مى گويد: «نيكى» در آيه ياد شده، مهرورزى و دوستى خاندان محمّد عليهم السلام مى باشد و (نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنًا); بر نيكى هاى آن مى افزاييم» به اين معناست كه هر نيكى را ده برابر يا بيشتر مى نماييم.
(إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ);
همانا خداوند بخشاينده و ارزش شناس مى باشد.
قتاده گفته است: بخشنده گناهان و ارزش شناس نيكى ها مى باشد و سدّى گفته است: بخشاينده گناهان خاندان محمّد عليهم السلام و سپاسگزار نيكى هاى آنان.15
ابوحيّان در اين باره مى گويد: از ابن عباس و سدّى روايت شده است كه منظور از «نيكى» دوستى و مهرورزى به خاندان پيامبر خدا عليهم السلام مى باشد… .
سدّى گفته است: بخشاينده گناهان خاندان محمّد و سپاسگزار و ارزش شناس نيكى هاى آنان.16
و آلوسى نيز آن را از ابن عباس و سدّى روايت كرده است.17
آرى، همين مقدار بس است و براى دل و جان بى دغل درمان و براى ادّعاى حق، بسنده است. درود و صلوات الهى بر سرور و آقاى ما محمّد و خاندان بزرگوار و پاكيزه و پاكش باد.
1 . سوره مجادله: آيه 22.
2 . احقاق الحق في الردّ على ابن روزبهان: 3 / 23.
3 . ر.ك: المعجم الكبير: 12 / 26 و ديگر مصادر.
4 . دلائل الصدق لِنهج الحق: 2 / 125 ـ 126.
5 . سوره آل عمران: آيه 61.
6 . سوره تحريم: آيه 4.
7 . شرح مقاصد: 5 / 295 ـ 299.
8 . منهاج السنه: 7 / 103 و 104.
9 . سوره يوسف: آيه 104.
10 . سوره بقره: آيه 247.
11 . روح المعانى: 29 / 33.
12 . تحفه اثنا عشريه: 205.
13 . صحيح ترمذى: 5 / 588.
14 . موضوعات: 2 / 332 ـ 333.
15 . تفسير قرطبى: 16 / 24.
16 . البحر المحيط: 7 / 516.
17 . روح المعانى: 25 / 33.