دوران خلافت ابوبكر و واقعه قتل مالك بن نويره
اينك ما به بررسى واقعه ديگرى مى پردازيم كه وقوعش در زمان خلافت ابوبكر، لكّه ننگى بر چهره نورانى اسلام عزيز گشت كه آن، واقعه قتل مالك بن نويره است.
قبيله بنى يربوع، قبيله اى بزرگ و باشخصيّت بودند و رياست آنان بر عهده مالك بن نويره بود. مالك، شخصيّتى بزرگ و محترم بود، او با قبيله خود به محضر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شرف ياب شدند و اسلام آوردند. آنان از جمله قبايلى بودند كه تا آخرين لحظه به اسلام وفادار بودند.
از آن جايى كه مالك، شخصيّتى برجسته بود، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله او را نماينده خود قرار دادند كه صدقات مردم آن سامان را جمع آورى نموده و به نيابت از طرف آن حضرت، بين فقرا تقسيم كند و به آوردن آن صدقات به مدينه نيازى نباشد.
وقتى ابوبكر با انتخابِ سقيفه روى كار آمد، مالك از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد و تسليم او نشد.
(به اين جهت كه هنوز بيش از حدود سه ماه از واقعه غدير نگذشته بود، در آن واقعه، تمامى حاضران در حجّة الوداع، با امير مؤمنان على عليه السلام به عنوان جانشين و امام بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بيعت كرده بودند. از اين رو، سرباز زدن افرادى چون مالك بن نويره از بيعت با ابوبكر، امرى معقول و موجَّه بود).
ابوبكر به بهانه اين كه چون مالك بن نويره صدقات را نفرستاده پس منكر زكات شده، خالد بن وليد را به جنگ مالك فرستاد. خالد و همراهانش شبانه بر مالك و قبيله بنى يربوع وارد شدند، آن ها نيز اسلحه هاى خود را برداشتند و مسلح شدند. هنگام نماز، اسلحه ها را بر زمين گذاشتند و مشغول نماز شدند. خالد بن وليد فرصت را غنيمت شمرده دستور داد مالك بن نويره را دستگير كردند و فرمان داد كه سر او را از بدن جدا كنند.
مالك به او گفت: چرا چنين فرمانى در حقّ من مى دهى؟
گفت: تو مرتدّ شده اى.
مالك گفت: چند لحظه قبل ما با شما اذان گفتيم و نماز خوانديم و عبادت به جا آورديم، چگونه مرتدّ شده ايم؟ لااقلّ مرا به مدينه بفرست تا با خود ابوبكر به مذاكره بنشينم و خواسته هاى او را اجرا كنم.
سرانجام خالد دستور داد كه سر از بدن مالك جدا كردند و در همان شب، با همسر مالك همبستر شد و سر مالك و مردان قبيله بنى يربوع را نيز به جاى هيزم، زير ديگ غذا نهادند.1
انتشار اين خبر در مدينه، بلوايى برپا كرد. نه تنها امير مؤمنان على عليه السلام كه مظهر غيرت و حقّ پرستى و دفاع از مظلوم است; بلكه امثال عمر بن خطّاب، سعد بن ابى وقّاص و طلحه نيز حركت كردند و به سراغ ابوبكر رفتند و اين عكس العمل ها كاملاً به مورد بود، (گرچه غير از عكس العمل اميرالمؤمنين عليه السلام، بقيّه حركات، رنگ خدايى نداشت كه توضيح مطلب به مجال بيشترى نياز دارد).
از طرفى، قتل عمدى مسلمانانى و از طرف ديگر زناى با زنى كه تازه شوهرش را كشته اند، شورشى برپا كرد. هنگامى كه خالد به مدينه برگشت، عمر بن خطّاب به او گفت: تو آدم زناكارى هستى و من خودم تو را رجم خواهم كرد.2
در مدينه سر و صدا و بلوايى برپا شد، بنا شد كه ابوبكر در اين قضيّه تصميم گيرى كند. او هم بعد از مدّتى كوتاه، تصميم نهايى خودش را در ارتباط با اجراى حكم شرع درباره خالد بن وليد گرفت.
آرى، ابوبكر مجازاتى سنگين در حقّ او اجرا كرد تا ديگر كسى به فكر چنين جناياتى نيفتد(!!) ابوبكر به خالد بن وليد نگاهى كرد و گفت: به نظر من اى خالد! كار بدى انجام داده اى و در تشخيص وظيفه ات به خطا رفته اى، مبادا مجدّداً با اين زن همبستر شوى، بايد از او جدا شوى(!!)
نهايت عكس العمل خليفه منتخبِ سقيفه كه يكى از شرايط صحّت خلافتش، به نظر خود اهل انتخاب، عدالت اوست، در قبال چنين جناياتى، همين بود كه گفت: «كار بدى انجام داده اى».
اينك بنگريد توجيه گران كه خود را به اصطلاح علماى اين فرقه قلمداد مى كنند و همواره در صدد حلّ مشكلات علمى و اعتقادى پيروانشان(!!) مى دانند درباره اين واقعه چگونه قلم فرسايى كرده اند.
برخى چنين مى گويند: ما خبر نداريم، شايد همسر مالك، طلاق گرفته بود و عدّه اش هم تمام شده بوده، ولى هنوز در خانه مالك بوده(!!) پس خالد، با زن شوهردار يا زنى كه در عدّه بوده، زنا نكرده است(!!)
عدّه اى ديگر مى گويند: شايد همسر مالك حمل داشته و در فاصله بين كشته شدن مالك و همبستر شدن خالد با او، وضع حمل كرده است; در نتيجه، زنا در ايّام عدّه واقع نگرديده است(!!)
قاضى عبدالجبّار معتزلى و ابن عبدالبَرّ صاحب كتاب الاستيعاب اين گونه نظر داده اند: خالد در انجام اين امور اندكى شتاب كرده است و شتاب هم كار بدى است(!!)
آنان در اين مورد كه: چرا ابوبكر او را در پى چنين امرى با آن دستور خاصّ فرستاد و چرا بعد از صدور اين امور زشت از او، عكس العملى نشان نداد؟ هيچ سخنى به ميان نياورده اند; چرا كه چنين پرسش هايى لياقت خليفه بودن ابوبكر را زير سؤال مى برد.
مولوى عبدالعزيز دهلوى صاحب كتاب تحفه اثنا عشريّه راه حلّ و توجيه مختصرتر، بى دردسرتر و معقولانه ترى(!!) را در پيش گرفته و چنين مى گويد: اصلاً نزديكى خالد بن وليد با همسر مالك دروغ است(!!)
سخن اين است كه اگر شهادت اين همه كتاب از كتاب هاى اهل سنّت به وقوع چنين واقعه اى، مثبِت قضيّه نيست، پس چرا مندرجات اين تأليفات را مى پذيريد؟ و اگر قرار است اين كتاب ها از اعتبار بيفتند، پس براى شناخت تاريخ اسلام و معارف شريعت به كجا مراجعه مى كنيد؟
1 . ر.ك: تاريخ الطبرى: 2 / 503، الكامل في التاريخ: 2 / 357، تاريخ الاسلام: 3 / 32، الاستيعاب: 3 / 1362 و ديگر كتاب هاى تاريخ اسلام.
2 . نكته جالب اين كه: هنگامى كه عمر بن خطّاب بر مسند خلافت تكيه كرد، همين خالدى را كه به رجم تهديدش كرده بود، والى دمشق گردانيد(!!) (سير اعلام النبلاء: 1 / 378).