آيا حضرت على از حقّ خود تنازل كردند؟
يكى ديگر از ادّعاها در زمينه امامت و خلافت اين است كه مى گويند: حضرت على عليه السلام از حق خود تنازل كرد.
مگر امامت و ولايت و سرپرستى بر امّت ملك امير مؤمنان على عليه السلام بوده كه آن حضرت از آن دست برداشته و چشم پوشى كنند؟
ممكن است انسان به دلخواه خودش از ملك شخصى خود يا ارثى كه مثلاً به او رسيده چشم پوشى كند و آن را به ديگر وارثان واگذار كند و بگويد: من با شما بر سر اين امر، نزاعى ندارم.
امّا از اظهارات حضرت على عليه السلام در دوران خلافت خلفا استفاده مى شود كه نه تنها آن حضرت از حق مسلم خود تنازل نكرده; بلكه در آن دوران به مصالحى درباره حق خويش صبر كرده است. آن بزرگوار در گفتارى در قبال غصب امامت و خلافت خويش مى فرمايد:
فَصَبَرْتُ وَفِي العَيْنِ قَذًى وَفِي الْحَلْقِ شَجًى;1
پس صبر كردم آن گونه كه تيغى به چشمم خليده و استخوانى در گلويم جا داشت.
آن حضرت در فراز ديگرى مى فرمايد:
به اطرافم نگاه كردم، ديدم كسى جز حسنين نيست، نخواستم كه با انصارى كه در دو نفر خلاصه مى شدند ـ آن هم چه دو نفرى ـ به منازعه برخيزم و اين دو ريحانه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را به كشتن بدهم، از اين رو نسبت به از دست رفتن آن دو، بخل ورزيدم كه مبادا كشته شوند.2
امير مؤمنان على عليه السلام در شكواى ديگرى كه از امّت جفاپيشه به خداوند متعال دارند، اين گونه عرض مى كنند:
خدايا! من حسنين را به تو سپردم، تا وقتى من زنده هستم مرا به داغ مرگ آنان مبتلا نساز، بعد از من هم خودت مى دانى كه چگونه آنان را از قريش حفظ كنى.3
بنابراين، بسى كم لطفى است كه بر «صبر و تحمّل» نام «تنازل و چشم پوشى» نهند، و حال آن كه بين اين دو از نظر حقيقتِ مفهوم فرسنگ ها فاصله است.
آرى، آن چه در ميان بوده فقط صبر بوده و صبر، و چيز ديگرى جز صبر و شكيبايى در مقابل حركات ناهنجار امّت جفاپيشه، نبوده است.
حضرت موسى بن عمران عليه السلام براى مناجات با پروردگار به كوه طور رفت و هارون را خليفه خود در بين مردم قرار داد، كه كارهاى موسى را در بين مردم، موقع رفتن آن حضرت به كوه طور، انجام داده و اسباب هدايت آنان را فراهم سازد، قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
(وَقالَ مُوسى ِلأَخيهِ هارُونَ اُخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدِينَ);4
و موسى به برادرش هارون گفته بود: در ميان قومم جانشين من باش و كارهاى آن ها را اصلاح كن و از روش فسادگران پيروى نكن.
وقتى حضرت موسى عليه السلام از ميقات بازگشت، مشاهده كرد كه به كلّى ورق برگشته و همه امّت مرتدّ شده اند، به حضرت هارون اعتراض كرد.
قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
(قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي);5
(هارون عليه السلام) گفت: اى فرزند مادر! همانا قومم مرا ناتوان شمردند و نزديك بود مرا بكشند.
به راستى آيا رواست كه از صبر هارون عليه السلام در قبال ارتداد و انحراف قوم تعبير شود كه هارون از خلافت و جانشينى خود نسبت به حضرت موسى عليه السلام تنازل كرده و چشم پوشى نموده است؟
امير مؤمنان على عليه السلام كسى است كه در حق و حقانيّت او نصوص فراوان وارد شده و در روز غدير آن جمعيّت بسيار با او بر امامت و خلافت بيعت كردند، آيا معقول است چنين شخصيّتى همه اين ها را ناديده بگيرد و ـ به قول معروف امروزى ها ـ به نفع ديگرى كنار رود؟
مگر امر خلافت و منصب جانشينى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در اختيار كسى است كه كارش با «نان به يك ديگر قرض دادن» سامان پذيرد؟
آيا نفع وحدت جامعه مسلمانان بر محورى پوشالى، باطل و بى محتوا، از ضرر انحراف امّت از وصىّ برحقّ رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بيشتر بود؟
آيا براى چنين وحدتى، نفعى تصوّر مى شود؟
آيا قابل تصوّر است كه معصوم براى غير معصوم تنازل كند؟
آرى، پاسخ اين پرسش ها نزد كسى كه از اهميّت و ارزش مقام منيع خلافة اللهى بى خبر است و يا خود را به بى خبرى مى زند و از نقش امام و حجّت واقعى در سرنوشت دين و دنياى مردم آگاهى ندارد; مثبت است، چون اين گونه افراد با چنين طرز تفكّرى، هيچ گاه در پى تأمين غرض خداى متعال از آفرينش ووصول به آن غرض نيستند; چرا كه «هِمَّتُهُمْ بُطُونُهُمْ، ودِينُهُمْ دَنانيرُهُمْ».
بنابراين، هرگز امير مؤمنان على عليه السلام از حق خويش تنازل نكردند; بلكه اين امّت بودند كه بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، سير قهقرايى نمودند و از منتخب خداى تعالى و رسولش عدول نمودند و آن يگانه نامزد مقام جانشينى پيامبر كه خدايش بر اين مقام برگزيده بود، با مشاهده انحراف و خودكامگى امّتِ جفاپيشه، چاره اى جز صبر نديد، پس صبر كرد و فرمود:
فَصَبَرْتُ وَفِي العَيْنِ قَذًى وفي الحَلْقِ شَجًى;
پس شكيبايى ورزيدم آن گونه كه تيغى به چشمم خليده و استخوانى در گلويم جا داشت.
قرآن كريم نيز پيش تر، از اين حقيقت پرده برداشت و فرمود:
(وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ);6
و محمّد فرستاده خداست; و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند; آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به گذشته برمى گرديد؟! و هر كس به گذشته باز گردد هرگز به خدا ضررى نمى رساند; و خداوند به زودى به شاكران پاداش خواهد داد.
1 . نهج البلاغه: 48، خطبه 3 (شقشقيّه).
2 . همان: 68، خطبه 26.
3 . شرح نهج البلاغه: 2 / 298.
4 . سوره اعراف: آيه 142.
5 . همان: آيه 150.
6 . سوره آل عمران: آيه 144.