بررسى ديدگاه اهل سنّت
پيش از آن كه روايات مخالفان را بررسى نماييم تذكّر اين نكته ضرورى است كه قضيّه تزويج امّ كلثوم آن چنان كه ادّعا مى شود و با آب و تاب نقل مى كنند در صحيح بخارى، صحيح مسلم و ديگر صحاح ششگانه نيامده است، هم چنين در اكثر قريب به اتّفاق مسانيد و معاجم مشهور و معتبر عامّه، اثرى از كيفيّت اين واقعه يافت نمى شود.
اين موضوع جدّاً جاى دقّت و توجّه است كه واقعه اى كه اين گونه براى اهل سنّت مؤثّر است، چگونه از روايت تفصيل آن غفلت كرده اند و اساساً آيا غفلت يا تغافل در نقل چنين امرى با اين همه اهميّت، جا دارد؟
نه; بلكه معلوم مى شود كه اصل واقعه پايه و اساسى ندارد، وگرنه به اين آسانى از آن نمى گذرند، گرچه در نظر ما شيعيان، اثبات امر امامت و خلافت با آن رفعت و جلالتى كه دارد، با چنين امورى حتّى اگر وقوعش مسلّم باشد (تا چه رسد به اين كه اصل وقوع، هنوز مورد ابهام است) آب در هاون كوفتن و خطّ بر آب نقش كردن است.
پس از تذكّر اين نكته، به بررسى رواياتى كه در كتاب هاى اهل سنّت آمده است مى پردازيم:
آنان اين واقعه را از دو طريق نقل كرده اند:
1 . طريق اهل بيت.1
2 . طريق غير اهل بيت.2
بزرگان اهل جرح و تعديل از محققان اهل سنّت روايات هر دو طريق را تضعيف كرده اند و هيچ يك را قابل اعتنا ندانسته اند.
افزون بر اين، متن اين روايات مضطرب و آشفته است كه همين اضطراب متن از نظر محققان، از اسباب تضعيف حديث است.
نتيجه اين كه:
اوّلاً: در ميان كتاب هاى اهل سنّت، كتاب هاى معتبرى مانند صحاح و اكثر قريب به اتّفاق مسانيد و معاجم نام و نشانى از وقوع اين تزويج با ميل يا رضايت حضرت امير عليه السلام يافت نمى شود.
ثانياً: اين واقعه در ديگر كتاب هاى اهل سنّت از دو طريق نقل شده، حديثى كه خودشان بر صحّت سند آن اتفاق نظر داشته باشند، موجود نيست.
ثالثاً: متن روايات موجود (با چشم پوشى از مشكل سندى) از اضطرابى عجيب در ذكر جوانب مختلف واقعه برخوردار است،3 و محقّقان حديث شناس، رواياتى را كه داراى اضطراب متن باشند معتبر ندانسته و تضعيف مى نمايند.
بنابر آن چه گذشت با توجه به روايات شيعه ـ در صورتى كه اصل واقعه را انكار نكنيم و روايات وارده را نيز از ظاهرش كه دلالت بر وقوع واقعه مى نمايد منصرف ننماييم، كه البته خود اين دو مطلب نيز جاى بحث و تحقيق عميقى دارد ـ نهايت چيزى كه امكان دارد به آن ملتزم شويم اين است كه امير مؤمنان على عليه السلام با مراجعات مكرّر و پافشارى و اصرار بسيار زياد عمر بن خطّاب (كه در روايات مخالفان نيز كاملاً مشهود است) و پس از ردّ و انكارها و اعتذارهاى مختلف از جانب آن حضرت و سرانجام تهديدهاى گوناگون از ناحيه عمر و واسطه قرار دادن عمر، عقيل و عبّاس را، (كه مدارك عامّه، با صراحت حاكى از تمام اين امور است) در شرايطى ناهنجار و بدون رضايت قلبى، امر تزويج ام كلثوم را به عمويشان عبّاس واگذار فرمودند.
عبّاس نيز پس از اجراى عقد، حضرت امّ كلثوم را به خانه عمر بردند و بعد از مدّتى كوتاه، خليفه به قتل رسيد و اميرالمؤمنين عليه السلام، دخترشان را به منزل خودشان برگرداندند.
به راستى كدام عاقل باانصاف، چنين واقعه اى را دليل بر وجود ارتباطات به اصطلاح حسنه بين اميرالمؤمنين عليه السلام و عمر بن خطّاب مى داند؟
از سوى ديگر در متون روايات اهل سنّت مطالب واهى آمده كه اميرالمؤمنين عليه السلام آن بانو را براى عمر با آرايش و زينت فرستاده و خليفه او را برانداز كرده(!!) و در اين ازدواج آميزشى رخ داده، اين بانو فرزندانى براى عمر آورده و ديگر مطالب بى اساس، همه اين ها كذب و افترا و جعل و وضع بوده و هيچ ارزشى ندارند.
نوشته اند كه عمر بالاى منبر علّت اصرار زياد خود را بر اين وصلت فرمايش رسول خدا صلى اللّه عليه وآله قرار داده كه آن حضرت فرمود:
كلّ حسب ونسب منقطع يوم القيامة إلاّ حسبي ونسبي;4
هر پيوند حسبى و نسبى در روز رستاخيز گسستنى است جز پيوند حسبى و نسبى من.
عمر بنا به ادّعاى خودش مى خواهد با انتساب به فاطمه زهرا عليها السلام، به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله انتساب پيدا كند و تا روز قيامت از اين انتساب نفع ببرد.
اكنون قضيّه اى كه نقل مى شود، وجود غرضى ديگر را در اصرار انجام اين ازدواج تقويت مى كند.
محمّد بن ادريس شافعى مى گويد: هنگامى كه حجّاج بن يوسف ثقفى، دختر عبداللّه بن جعفر را به ازدواج خود درآورد، خالد بن يزيد بن معاويه به عبدالملك مروان گفت: آيا در امر اين ازدواج، حجّاج را به حال خود واگذاشتى؟
عبدالملك در جواب خالد گفت: آرى، مگر مشكلى در ميان است؟
خالد گفت: به خدا سوگند! اين كار، منشأ بزرگ ترين مشكلات است.
عبدالملك گفت: چگونه و به چه سببى؟
خالد گفت: به خدا سوگند! اى خليفه! از زمانى كه رَمْله دختر زبير را به ازدواج درآورده ام، تمام كينه ها و عداوت هايى كه نسبت به زبير داشتم، از دلم بيرون رفته است.
با اين سخن گويى عبدالملك خواب بود و بيدار گشت و فورى به حجّاج نوشت: دختر عبداللّه را طلاق بده.
حجّاج از فرمان خليفه وقت اطاعت نمود.5
البتّه طبع پيوند ازدواج و ايجاد فاميلى همين است كه منشأ از بين بردن عداوت ها و كدورت هاى گذشته خواهد شد و يا دست كم آن ها را تعديل خواهد كرد. اين مطلب با اغراض سوء امويان منافات داشت كه درصدد بودند به هر وسيله ممكنى بغض بنى هاشم را در دل ها به خصوص در دل هاى عمّالشان بپرورانند.
از اين رو عمر بن خطّاب با اين هدف به اين ازدواج پافشارى مى كرد كه شايد از طريق اين فاميلى با بنى هاشم و به خصوص بيت اميرالمؤمنين عليه السلام، بتواند مسير فكرى جامعه مسلمانان را نسبت به قضاياى سقيفه و آن چه كه از طرف او و هوادارانش بر سر فاطمه زهرا عليها السلام آمده بود، منحرف سازد.
1 . تهذيب التهذيب: 1 / 44، 11 / 382، 4 / 106.
2 . الطبقات الكبرى: 8 / 462، المستدرك على الصحيحين: 3 / 142، السّنن الكبرى: 7 / 63 و 114، تاريخ بغداد: 6 / 182، الاستيعاب: 4 / 1954، اسد الغابة: 5 / 614، الذّريّة الطّاهره: 157 ـ 165، مجمع الزّوائد: 4 / 499، المصنّف صنعانى: 10354.
3 . ر.ك: الطبقات الكبرى: 8 / 463، الاصابة: 4 / جزء 8 / 275، رقم 1473، البداية والنّهايه: 5 / 330، انساب الأشراف: 2 / 412، المستدرك على الصحيحين: 3 / 142.
4 . الطبقات الكبرى: 8 / 463.
5 . مختصر تاريخ مدينة دمشق: 6 / 205.