جمع بندى روايات
روايات گوناگونى را در اين زمينه بيان كرديم. از جمع اين روايات نكاتى به دست مى آيد كه مهم ترين آن ها اين دو نكته است:
1 . آشكار است كه در تعيين عمر پس از ابوبكر، عبدالرحمان بن عوف و عثمان نقش داشته اند كه اين ماجرا در تاريخ طبرى به صورت گسترده آمده است.1 در اين كتاب مطرح شده كه چگونه عبدالرحمان و عثمان به ابوبكر خط داده اند و چگونه عثمان، وصيتِ ابوبكر را براى خلافت عمر بن خطاب نوشت.
2 . نكته مهم تر اين كه خلافت عمر پس از ابوبكر از سوى رسول خدا نبوده و حتى با رضايت بزرگان صحابه نيز انجام نشده است; بلكه آنان مخالفت و استنكاف خود را از اين كار اظهار نموده اند و در نتيجه خلافت او فقط به وصيّت ابوبكر بوده و بس.
از اين رو تا كنون نيافتيم كه چگونه شورا در تعيين امام و امامت نقش دارد، با اين حال هنگامى كه به برخى كتاب هاى تازه نگاشته شده اهل سنّت مراجعه مى كنيم كه به قلم افرادى نوشته شده كه خود را انديشمند، عالم و محقّق مى پندارند و برخى از مردم نيز به اشتباه چنين تصوّرى در مورد آن ها دارند ملاحظه مى كنيم كه چنين ادّعايى را سر مى دهند. يكى از اين افراد در كتابى به نام فقه السيره مى نويسد:
«ابوبكر پيش از وفاتش با گروهى از پيشكسوتان اصحاب رسول خدا كه صاحب نظر و مشاور در كارها بودند مشورت كرد و همه آن ها هم نظر بودند كه ابوبكر جانشينى و خلافت پس از خودش را به عمر بن خطّاب واگذارد».2
اين در حالى است كه ما به مهم ترين منابع اهل سنّت ـ مانند الطبقات الكبرى، تاريخ طبرى و ديگر كتاب ها ـ اشاره كرديم كه هيچ كس در اين كار نقش و نظرى نداشته است; بلكه همه با اين موضوع مخالف بودند. بنا بر برخى روايات فقط عبدالرحمان و عثمان در اين كار دخالت داشته اند.
ما به زودى در ضمن روايت ها و جريان هاى تاريخى اين واقعه، بيان خواهيم كرد كه اين گونه حمايت ها پيش تر در اين زمينه تبانى شده بود و آنان به تفاهم رسيده بودند كه پس از عمر، عثمان كار را به دست بگيرد و بعد از عثمان نيز عبدالرحمان به خلافت برسد. اين مطلب را روايت بعدى تأييد و تأكيد مى كند.
ابن سعد در الطبقات الكبرى چنين مى نويسد: روزى سعيد بن عاص3 نزد عمر آمد كه از او بخواهد زمينى در اختيار او قرار دهد تا خانه اش را وسعت دهد.
عمر به او گفت: شب را سپرى كن و نماز صبح را با من بخوان; سپس خواسته ات را به من يادآورى كن.
سعيد مى گويد: اين كار را كردم، هنگامى كه عمر از نماز فارغ شد گفتم: اى اميرالمؤمنين! گفتى كه خواسته ام را به شما يادآور شوم.
عمر پاسخ داد: با من بيا.
سپس گفت: به خانه ات برگرد تا اين حاجت خودش به خانه ات آيد. آن گاه توشه اى به من داد و با پايش خطى برايم كشيد.
گفتم: اى اميرالمؤمنين! بيشتر بده كه اهل و فرزند زيادى دارم.
پاسخ داد: تو را همين بس است و اين جريان را پيش خودت نگهدار كه به زودى پس از من اين كار به كسى مى رسد كه از خويشاوندان توست و حاجتت برآورده خواهد شد.
سعيد گفت: من، مدّت خلافت عمر را صبر كردم تا آن كه عثمان خليفه شد و او خوب صله رحم كرد و حاجتم را برآورد و مرا در حكومتش شريك نمود… .4
آرى، اين گونه است كه عمر به سعيد بن عاص مى گويد: منتظر باش كه به زودى كسى اين كار را پس از من به دست مى گيرد كه خواسته ات را مى دهد و اين خبر رازى است كه در نزد خود نگهدار.
1 . تاريخ طبرى: 2 / 617.
2 . فقه السيرة النبويّه: 515.
3 . سعيد بن عاص از بنى اميه و از خويشاوندان نزديك عثمان بود و عثمان نيز او را در برخى كارها مسئوليت داد و كارهايى از او سر زد.
4 . الطبقات الكبرى: 5 / 31، كنز العمّال: 12 / 580، تاريخ مدينة دمشق: 21 / 119.