نكاتى ارزنده
اكنون توجّه به چند نكته ضرورى است كه به آن ها اشاره مى شود:
نكته يكم. حديث غدير در صحيح مسلم، مسند احمد و در بسيارى از منابع حديثى اهل تسنّن چنين آمده است كه راوى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله براى ما خطبه خواند.1
در تعبير ديگر، راوى مى گويد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله برخاست و براى ما خطبه خواند; ولى در المستدرك آمده است: پس پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله برخاست و خطبه خواند و در آن خطبه حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و مردم را به آن چه كه خدا مى خواست موعظه كرد.2
حافظ ابوبكر هيثمى در مجمع الزّوائد مى نويسد: راويان گويند: به خدا سوگند! پيامبر تمام امورى را كه تا روز رستاخيز واقع مى گردد براى ما بازگو كرد.3
اكنون حق ما نيست كه از راويان، محدّثان و كسانى كه خود را امين بر سنّت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله قلمداد مى كنند بپرسيم كه به راستى اين خطبه اى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در روز غدير ايراد فرموده و تمام امورى را كه تا روز رستاخيز رخ خواهد داد بيان نموده كجاست؟
چرا از نقل اين خطبه خوددارى كرده اند؟
آيا اين پرسش، پرسشى بى جا و بى مورد است؟
آيا تاريخ اين حقّ مسلّم را به نسل هاى آينده نمى دهد كه درباره عدم نقل چنين ميراث گرانبهايى (كه بنا بر نقل مجمع الزّوائد هيثمى مشتمل بر جميع وقايع آينده و امور مهمّ مربوط به سرنوشت اين امّت بود) گذشتگان را مورد مؤاخذه قرار بدهند؟ چرا و به چه دليل از نقل اين اثر گران قيمت خوددارى ورزيدند؟
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در آن خطبه حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و مردم را به آن چه كه خدا مى خواست موعظه كرد.
پس مواعظ رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در روز غدير چه شد؟
تذكّرات آن سرور در آن روز چه شد؟
چرا خطبه را ترك كرده و نقل نكردند؟
مگر اينان حافظان سنّت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نبودند؟
مگر وظيفه مسلّم آنان نقل فرمايشات دُرَربار آن سرور عالميان براى امّت نبود؟
چه شد كه با خوددارى از نقل چنين ميراث پربهايى خسارتى جبران ناپذير بر پيكره ذخاير علمى اين امّت وارد نمودند؟ آيا جوابى قانع كننده براى اين خطاى گذشت ناپذير مى توانند ارائه دهند؟
نكته دوم. در علم حديث، قانونى وجود دارد كه مى گويند:
الحديثُ يُفَسِّرُ بَعْضُهُ بعضاً;
برخى از حديث ها، برخى ديگر را تفسير و بيان مى نمايند.
يعنى حديث به سان قرآن است، آن سان كه برخى از آيات قرآن مفسّر و مبيّن آيات ديگرى است و پرده اجمال و ابهام را از آيات ديگر برمى دارد; در روايات نيز همين گونه است.
با توجه به دو متن حديثى كه با سند صحيح ارائه شد; متن يكى، متن ديگرى را تفسير مى كند; به اين بيان كه در يك نقل آن مى فرمايد:
من كنت مولاه فإنّ عليّاً مولاه;
و در نقل ديگرى مى فرمايد:
من كنت وليّه فهذا وليّه;
به عبارت ديگر، در يك نقل واژه «مَوْلى» و در نقل ديگر واژه «ولىّ» به كار برده شده است. بنا بر اين اگر كسى در معناى واژه «مَوْلى» تشكيك نمايد و بگويد: مولى در اين حديث شريف به معناى «ولىّ» يا «اَوْلى» نيست، به طور مسلّم وجود «ولىّ» در نقل دوم، جايى براى اين تشكيك باقى نمى گذارد.
البتّه در جاى خود، شاهدهاى بسيارى در نقل هاى مختلف ـ كه از نظر سندى صحيح هستند ـ متن حديث غدير وجود دارد كه تمام آن ها مفسِّر و مبيّن كلمه «مَوْلى» هستند. همان گونه كه اشاره شد اين ها بر فرض آن است كه ما در فهم معناى كلمه «مَوْلى» در حديث غدير دچار ترديد و ابهام شده و محتاج به تفسير، بيان و اقامه شاهد باشيم كه در اين صورت از اين قرائن به اصطلاح «منفصله» استفاده خواهيم كرد و حال آن كه در خود نقلى كه كلمه «مَوْلى» موجود است، قرائن متّصله بسيارى است كه جايى براى ابهام اين لفظ باقى نمى گذارد.
نكته سوم. مسلم بن حَجّاج قُشَيرى نيشابورى نيز در صحيح خود به نقل حديث شريف غدير پرداخته بى آن كه آن را نقل نمايد; يعنى فقط به نقل ابتداى حديث كه همان مضمون حديث ثقلين است بسنده كرده، در صورتى كه بنا بر نقل نَسائى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
كأنّي قد دعيت فاجبت وإنّي تارك فيكم الثقلين، أحدهما أكبر من الآخر: كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي، فانظروا كيف تخلّفوني فيهما، فإنّهما لن يفترقا حتّى يردا علي الحوض;
گويا به سوى حقّ تعالى فرا خوانده شده ام; از اين رو دعوت او را اجابت كردم. به راستى كه من در ميان شما دو گوهر گرانبها به جاى مى گذارم، يكى از آن دو بزرگ تر از ديگرى است: قرآن كتاب خدا و عترتم كه اهل بيت من هستند. پس توجّه داشته باشيد كه پس از من با آن دو چگونه رفتارى خواهيد كرد. همانا آن دو هرگز از يك ديگر جدا نمى شوند تا اين كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
آن گاه حضرتش فرمود:
إنّ اللّه مَوْلايَ وأنا وليُّ كُلِّ مُؤْمِن…;4
به راستى كه خداوند مولا و سرپرست من است ومن ولىّ و سرپرست هر مؤمنى هستم.
به ديگر سخن، مسلم نيشابورى، فقط بخشى از حديث غدير را كه همان مضمون حديث ثقلين است با اندك تغييرى در الفاظ نقل كرده است; ولى بخشى را كه با خطبه غدير و نصب اميرالمؤمنين عليه السلام به خلافت بلافصل ارتباط مستقيم دارد، نقل نكرده است. آن جا كه مى فرمايد:
من كنت مولاه فهذا علي مولاه;
هر كه من مولا و سرپرست او هستم، پس على مولا و سرپرست اوست.
ولى با اين حال ما از مسلم بن حَجّاج سپاسگزاريم; چرا كه دست كم همين مقدار از حديث را به عنوان حديث غدير نقل كرده است تا معلوم باشد كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله خطبه اى به نام خطبه غدير ايراد فرموده است; زيرا بُخارى حتى كلمه اى از خطبه مفصل غدير را نقل نكرده است(!!) از اين رو جا دارد كه از مسلم بن حَجّاج براى همين اندازه از امانت دارى او تشكّر كرد!
شايد كسى از مسلم بن حجّاج در عدم نقل بخش پايانى حديث غدير دفاع كند و بگويد: اساتيد مسلم و راويان حديث، بيش از اين مقدار براى او نقل نكرده اند. يا بگويد: مسلم بر مبناى شروط و ضوابطى كه در كتاب صحيح دارد، سند ديگرى از اسانيد حديث غدير جز اين حديث ناقص داراى آن شرايط نيافته كه مشتمل بر همين مقدار از الفاظ است و او در نقل آن مقدار نيز كوتاهى نكرده است.
در پاسخ اين دفاع بايد گفت: اين مطالب، فرضيّه اى بيش نبوده و پذيرفتنى نيست; ولى با اين وجود ما از مسلم بن حَجّاج براى نقل همين مقدار از حديث به عنوان «حديث غدير» تشكّر مى نماييم.
كوتاه سخن اين كه بررسى «حديث غدير» به فرصت بيشترى نياز دارد كه در اين مختصر نمى گنجد; از اين رو ما به ذكر سرفصل ها و نكات مهمّ آن اكتفا مى كنيم.
1 . ر.ك: صحيح مسلم: 4 / 1873، حديث 36، مسند احمد بن حنبل: 5 / 498، حديث 18815.
2 . المستدرك: 3 / 533.
3 . مجمع الزّوائد: 9 / 104 و 105.
4 . خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام: 93.