اسامى برخى از قائلان به رجعت
بنابراين، اگر به خواست خداى قادر رجعت در حق ائمّه عليهم السلام واقع شود و يا اگر آن بزرگواران اين كار را انجام دهند، آيا عقلاً ممتنع خواهد شد؟
بر حسب تتبعى كه داشته ايم، عقيده به رجعت يك عقيده اسلامى است، نه عقيده شيعى; عقيده اى كه عموم مسلمانان بر آن بوده اند و تا آن جايى كه فرصت در اين زمينه اجازه مى داده پس از تتبع و تحقيق در كتب حديثى اهل سنّت مانند صحاح ششگانه و ديگر كتاب ها و منابع مهم رجالى، روشن شده كه علما و محدّثين بزرگى به رجعت قائل بودند:
يكم. گروهى كه ما مطمئن هستيم شيعه بوده اند، ولى از نظر اهل سنّت نيز مورد وثوق و از آن ها روايت نقل كرده اند. براى مثال همه درباره جابر بن يزيد جعفى نوشته اند:
كان يؤمن بالرجعة.
در بعضى از صحاح ششگانه از جابر حديث روايت شده و بسيارى از بزرگان اهل سنّت او را توثيق كرده اند، تا جايى كه برخى از آن ها بر وثاقت او تأكيد و به شدّت جرح او را رد كرده اند.1
دوم. كسانى كه در احوالاتشان نوشته شده است:
كان شيعيّاً وكان يؤمن بالرجعة.
اما اين كه اين اشخاص شيعه دوازده امامى باشند براى ما معلوم نيست.
سوم. كسانى كه يقيناً شيعه نيستند و تشيّع ـ به هر معنايى كه باشد ـ در احوالات اين افراد نيامده و در عين حال كان يؤمن بالرجعة.
از اين گروه مى توان چند نفر را نام برد:
1 . مسلم بن نذير سعدى ـ از تابعين; يعنى از طبقه بعد از صحابه ـ درباره او نوشته اند:
كان يروي عن علي وعن حذيفة، وكان قليل الحديث، ويذكرون أنّه كان يؤمن بالرجعة.2
2 . شخص دومى كه به اطمينان شيعه نيست، عبدالله بن الحسين ازدى است.
نوشته اند: اين شخص قاضى شهر سجستان بوده و در احوالاتش هرگز اسمى از تشيّع به ميان نيامده است.
راوى مى گويد: عبدالله بن حسين ازدى به من گفت: آيا تو به رجعت ايمان دارى؟
گفتم: نه.
گفت: درباره رجعت هفتاد و دو آيه در قرآن مجيد وجود دارد.
عبدالله از رجال صحاح ششگانه است، چنان كه در كتاب تهذيب الكمال ـ كه از معتبرترين كتاب هاى اهل سنّت در علم رجال است ـ آمده است.3
3 . شخص سوم محاربى است. شمس الدين ذهبى در كتاب سير أعلام النبلاء مى گويد:
المحاربي، الشيخ المحدّث المعمّر، أبو عبدالله محمّد بن القاسم بن زكريا… حدّث عنه: الدارقطني ومحمّد بن عبدالله الجعفي وجماعة.
قال ابن حماد الحافظ: توفي في صفر سنة ستّ وعشرين وثلاث مائة… .
قال: وكان يؤمن بالرجعة.4
بنابر آن چه گذشت، عقيده به رجعت به شيعه و تشيّع اختصاص ندارد.
شما نگاه كنيد شيخ مفيد رحمه الله از حارث بن عبيدالله ربعى داستانى را درباره سيّد حميرى شاعر معروف چنين نقل مى كند:
منصور دوانيقى در قصرى در كنار پل بزرگ بغداد بوده كه قاضى سوار بن فلان نيز در آن جلسه بود. سيّد حميرى شاعر نيز شعر مى سرود و مى گفت:
إنّ الإله الّذي لا شيء يشبهه *** آتاكم الملك للدنيا وللدين
سيّد حميرى منصور دوانيقى را در قصيده اى مدح كرده و از اين شعرهايى كه در مدح او گفته شد، خيلى خوشش مى آمد.
سوار ـ كه محضر سوئى داشته ـ چون اين اشعار را شنيده و خواسته به منصور تملّق و دشمنى خود را با اهل بيت عليهم السلام اظهار كند گفته: آقا! اين شعرها شما را فريب ندهد، اين شعرها را كه در مدح شما مى گويد، خلاف اعتقاد اوست، و آن چه كه در قلبش هست چيز ديگرى است. به خدا سوگند، كسانى كه اين شاعر اعتقاد دارد كه آن ها را بايد دوست داشت، آن ها شماها نيستيد و اين آدم در باطن با شما بد است و دشمن شماست.
سوار در ادامه گفت:
يا أمير المؤمنين! إنّه يقول بالرجعة ويتناول الشيخين بالسبّ والوقيعة فيهما.
در اين هنگام، سيّد حميرى در حضور منصور به او پاسخ داد. البته كسى نمى توانسته در مقابل زبان سيّد حميرى مقاومت بكند. سيّد حميرى در پاسخ او گفت:
أمّا قوله بأنّي أقول بالرجعة، فإنّ قولي في ذلك على ما قال الله تعالى: (وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّة فَوْجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ)5 وقد قال في موضع آخر: (وَحَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا).6
فعلمت أنّ هاهنا حشرين: أحدهما عام والآخر خاص.
وقال سبحانه: (رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوج مِنْ سَبيل).7
وقال الله تعالى: (فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ).8
وقال الله تعالى: (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ).9
فهذا كتاب الله عزوجل.
وقد قال رسول الله صلى الله عليه وآله: «يحشر المتكبرون في صور الذر يوم القيامة».
وقال صلى الله عليه وآله: «لم يجر في بني إسرائيل شيءٌ إلاّ ويكون في أمتي مثله حتى المسخ والخسف والقذف».
وقال حذيفة: والله، ما أبعد أن يمسخ الله كثيراً من هذه الأمة قردةً10 وخنازير.
فالرجعة الّتي أذهب إليها هي ما نطق به القرآن وجاءت به السنّة.
وإنني لأعتقد أن الله يردّ هذا ـ يعني سواراً ـ إلى الدنيا كلباً أو قرداً أو خنزيراً أو ذرّة، فإنّه والله متجبرٌ متكبر كافر.
در اين هنگام منصور خنديد و سيد دو بيت شعر نيز در مذمّت سوار گفت:
جاثيت سواراً أبا شملة *** عند الإمام الحاكم العادل
فقال قولاً خطأً كلّه *** عند الورى الحافي والناعل…
منصور گفت: از او دست بردار!
سيد گفت: اى اميرالمؤمنين! او شروع كرد، دست بردارد، تا من نيز دست بردارم.
منصور به سوار گفت: سيد حميرى سخن منصفانه اى گفت، تو دست بردار تا او هم دست بردارد.11
اين داستان را سيد مرتضى رحمه الله در كتاب الفصول المختاره من العيون والمحاسن كه مطالب شيخ مفيد رحمه الله است، نقل مى كند، و جالب اين است كه نه منصور و نه هيچ يك از حاضران استدلال سيد حميرى را بر رجعت رد نكرده اند.
بنابر آن چه گفتيم معلوم مى شود كه رجعت عقيده اى قرآنى، حديثى و اجماعى است، بنا به تصريح عدّه اى از بزرگان ما; بلكه اين عقيده را بين شيعيان از ضروريات شمرده اند.
كوتاه سخن اين كه نمى شود عقيده به رجعت را منكر شد. البته برخى از ما كه عقول قاصر، ذهن هاى محدود و فهم هاى اندكى دارند، اين عقيده را استبعاد مى كنند; ولى با وجود اين همه دليل از كتاب، سنّت و… اين استبعاد مردود است. افزون بر اين كه در اُمت هاى پيشين و در اين اُمت نيز واقع شده است. پس هر چيزى كه نظائر داشته باشد به خصوص نظائر فراوان، اين استبعاد به عناد برمى گردد.
پس اعتقاد به رجعت ريشه قرآنى دارد و روايات بسيار زيادى در اين باره وارد شده كه نمى شود آن ها را ناديده گرفت، تا جايى كه تأويل، توجيه و حمل اين روايات بر خلاف ظاهر نيز ممكن نيست. از اين رو به مقتضاى اين آيات و روايات بايد به رجعت معتقد باشيم.
1 . ر.ك: مسند، احمد بن حنبل: 6 / 119، صحيح مسلم: 1 / 15، معرفة السنن والآثار، بيهقى: 7 / 381، تاريخ ابن معين، دورى: 1 / 207، شماره 1346 و 1 / 216، شماره 1399، ضعفاء العقيلى: 1 / 193 و 4 / 77، كتاب المجروحين: 1 / 209، الكامل: 2 / 114، تاريخ بغداد: 2 / 175، تاريخ مدينة دمشق: 41 / 133، تهذيب الكمال: 4 / 467.
2 . الطبقات الكبرى: 6 / 228، تهذيب التهذيب: 10 / 126، شماره 258.
3 . تهذيب الكمال: 14 / 422، شماره 3227، ميزان الاعتدال: 2 / 408، شماره 4267، تهذيب التهذيب: 5 / 165.
4 . سير أعلام النبلاء: 15 / 73، شماره 40.
5 . سوره نمل (27): آيه 83 .
6 . سوره كهف (18): آيه 47.
7 . سوره غافر (40): آيه 11.
8 . سوره بقره (2): آيه 259.
9 . سوره بقره (2): آيه 243.
10 . به نظر مى رسد منظور حذيفه استنكار كارهاى خلافى است كه بين مردم رايج بوده است.
11 . الفصول المختاره: 92 ـ 95.