سكوت كافى نيست
از احاديث ياد شده معلوم مى شود كه سكوت و بى تفاوتى نسبت به دشمنان اهل بيت كافى نيست; پس اگر كسى اميرالمؤمنين و اهل بيت عليهم السلام را دوست داشته باشد، اما نسبت به مخالفان موضع گيرى نكند ولايت ندارد.
از اين رو، بايد اين جهت مورد توجّه قرار بگيرد كه صِرف حبّ اميرالمؤمنين براى نجات در آخرت كافى نيست، و اگر كسى بگويد: «من اميرالمؤمنين عليه السلام را دوست دارم، اما از مضمون اين احاديث سرپيچى مى كنم» يا فاسق است يا كافر. بلكه كافر است، چرا كه اگر كسى به مقتضاى اين احاديث به تولّى و تبرّى عمل نكند، فرمان رسول خدا صلى الله عليه وآله را معصيت و با دستور آن حضرت مخالفت نموده، و ترديدى نيست كه معصيت رسول خدا معصيت خدا و معصيت در اصول دين، كفر است.
اما كسى كه از اهلِ ولايت اهل بيت و برائت از دشمنان است و در عين حال معصيت و گناه مى كند، او در احكام عملى فاسق محسوب مى شود. از اين رو در شب هاى ماه مبارك رمضان در دعاى ابوحمزه مى خوانيم:
إلهي لم اَعْصِكَ حين عصيتك وأنا بربوبيتك جاحد، ولا بأمرك مُستخف ولا لعقوبتك متعرّض… لكنْ خطيئة عرضت وسوّلت لي نفسي وغلبني هواي. وأعانني على ذلك شقوتي، وغرّني سترك المرخى علي;1
خدايا! آن گاه كه معصيت كردم نمى خواستم با ربوبيّت تو مخالفت كنم و امر تو را سبك بشمارم و نمى خواستم خود را در معرض شكنجه تو قرار دهم… ولى گناهى از من سر زد و نفس مرا به آن واداشت، هواى نَفْسم بر من چيره شد، شقوت و بدبختى مرا يارى كرد، پرده پوشى تو مرا فريب داد.
خلاصه اين كه خدايا! من در مقام گردنكشى و طغيان در برابر ربوبيت تو نيستم، بلكه گناهى بوده كه به جهت غلبه هواى نفس عارض شده.
چقدر فرق است بين اين كه انسان در اثر غلبه هواى نفس گناه كند كه اين گناه به اصل ايمان او صدمه نزده، بلكه ايمانش او را به توبه وادار مى كند; يا معصيتى كند كه كاشف از عدم ايمان باشد و موجب كفر گردد كه اگر با اين حال بميرد، مرگ او مرگ جاهلى و يهوديت باشد؟
احاديث ياد شده مفيد آن است كه ايمان مركّب از ولايت و برائت است، يا ولايت، مشروط به برائت است. ولايت، اطاعت مطلقه مى آورد و برائت، عدم پيروى از غير مى آورد. بنابراين، نمى شود انسان بگويد كه من نسبت به رسول خدا و اهل بيت عليهم السلام ولايت دارم و ولايت را به معناى حبّ بگيرد، در عين حال نسبت به دشمنان آنان بى تفاوت باشد، يا احياناً از آن ها نيز دفاع و يا حتى پيروى كند.
به سخن ديگر، اساساً ايمان به رسول خدا و اهل بيت عليهم السلام نظير توحيد خداوند متعال است، كلمه توحيد يك كلمه، مشتمل بر نفى و اثبات است كه پيش تر گفتيم طبق آيه شريفه استمساك به العروة الوثقاي موجب نجات در آخرت، حاصل نمى شود مگر به ايمان به خدا و كفر به طاغوت.
با توجه به استدلالى كه از نظر قرآنى، حديثى و عقلى گذشت، معناى اجمالى و كلّى اين فراز چنين است كه مى خواهيم به امام عليه السلام عرض كنيم: ما در برابر شخص شما، شئون و امورتان تسليم هستيم.
هر چند بعد از اين فراز كلمه «تسليم» نيامده، اما معناى مقصود اين طور است و البته كلمه ياد شده در آينده نيز به صراحت خواهد آمد.
به تعبير ديگر، ما سر سپرده شما هستيم; نه فقط به خودتان ايمان داريم; بلكه به تمام آن چه كه شما معتقد هستيد و ايمان داريد ما نيز اعتقاد و ايمان داريم.
براى مثال ائمه عليهم السلام در باب توحيد، ايمان دارند كه خداوند متعال جسم نيست. ايمان دارند كه صفات خالق متعال عين ذات است، نه زائد بر ذات. آن بزرگواران به عدل بارى تعالى ايمان دارند. آن حضرات به جهان آخرت و معاد جسمانى ايمان دارند. البته دلايل اين موارد از فرمايشاتشان در كتاب هاى حديثى و كلامى مطرح شده است.
امام صادق عليه السلام فرمودند:
لا جبر ولا تفويض ولكن أمر بين أمرين.2
اين اعتقاد ائمه عليهم السلام است. آنان مردم را نيز به همين عقيده دعوت كرده اند.
آنان به شئونات پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از قرآن، عصمت و ديگر جهات متعلّق به نبوّت ايمان دارند.
ما نيز به همه اين امور ايمان داريم كه اگر نتوانستيم از روى ادلّه به تمام آن چه ذكر شد، به تفصيل ايمان داشته باشيم بايد به قدر وسع، كوشش كنيم تا بتوانيم بر مسائل اصلى اقامه دليل و برهان كنيم. اما اگر نتوانستيم حتى نسبت به بعضى از اين امور، ادلّه را بدانيم و اعتقاد تفصيلى پيدا كنيم، اعتقاد اجمالى لازم خواهد بود و عرض مى كنيم: به آن چه كه شما ايمان داريد و همان كه شما معتقد هستيد و مردم را به آن دعوت كرديد، ما ايمان داريم.
اين است معناى اطاعت مطلقه; پيروى بى چون و چرا در همه مسائل اعتقادى، عملى، اوامر و نواهى تكليفى و ارشادى و نيز در سيره و روش كه بايد از آن بزرگواران تبعيت كنيم.
آن گاه به حضورشان عرض مى كنيم: ما با كسانى كه با شما مخالفند، مخالفيم و آن هايى كه با شما دشمنى دارند، دشمن هستيم. ما راه مخالفان شما را نمى رويم و ما نمى توانيم پيرو مخالفان شما باشيم. آن هايى كه از نظر شما مطرود هستند، ما نيز آن ها را طرد مى كنيم.
اين همان ولايت به معناى حقيقى است; يعنى، چه اشخاص، چه افكار و آرا و انظار و چه اقوال و افعال، هر چه كه از طرف شما مطرود واقع شده ما نيز آن را طرد مى كنيم; اعم از اين كه سبب اين طرد را بدانيم يا ندانيم. اگر بدانيم بهتر و اگر ندانستيم همين قدر دانستيم كه شما طرد كرده ايد ما نيز آن را طرد و از آن بيزاريم. چون به طور مطلق پيرو شما هستيم.
اين معناى تسليم و واقع تشيّع است، و توضيح بيشتر آن به حسب روايات در شرح «فَثَبَّتَنِيَ اللَّهُ أَبَداً مَا حَيِيتُ عَلَى مُوَالاَتِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ وَ دِينِكُمْ وَ وَفَّقَنِي لِطَاعَتِكُمْ…» خواهد آمد، ان شاء الله.
1 . مصباح المتهجد: 589، اقبال الاعمال: 1 / 166، بحار الأنوار: 95 / 88 .
2 . ر.ك: الكافى: 1 / 160، حديث 13، التوحيد، شيخ صدوق: 362، بحار الأنوار: 5 / 17، حديث 27.