ظهور مقام ائمه بر ساير خلايق
حَتَّى لاَ يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، وَ لاَ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ، وَ لاَ صِدِّيقٌ وَ لاَ شَهِيدٌ، وَ لاَ عَالِمٌ وَ لاَ جَاهِلٌ، وَ لاَ دَنِيٌّ وَ لاَ فَاضِلٌ، وَ لاَ مُؤْمِنٌ صَالِحٌ، وَ لاَ فَاجِرٌ طَالِحٌ، وَ لاَ جَبَّارٌ عَنِيدٌ، وَ لاَ شَيْطَانٌ مَرِيدٌ، وَ لاَ خَلْقٌ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ شَهِيدٌ إِلاَّ عَرَّفَهُمْ جَلاَلَةَ أَمْرِكُمْ، وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ، وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ، وَ تَمَامَ نُورِكُمْ، وَ صِدْقَ مَقَاعِدِكُمْ، وَ ثَبَاتَ مَقَامِكُمْ، وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ، وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ، وَ كَرَامَتَكُمْ عَلَيْهِ، وَ خَاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ، وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ;
تا آن جا كه هيچ فرشته مقرّبى، هيچ پيامبر مرسلى، هيچ صدّيقى، نه شهيدى، نه عالمى، نه جاهلى، نه پست و نه ارجمندى، نه مؤمن شايسته و نه بدكار فاسدى، نه جبّار عنادورزى، نه شيطان سركشى و نه خلقى كه در ميان اين ها حضور دارند; نماند مگر آن كه خداوند جلالت و شكوه امر شما و عظمت شما و بزرگى شأن، نور فراگير، راستى جايگاه، استوارى مقام، شرافت محل و منزلت شما و مقام گرامى شما را و خصوصيتى كه در نزد او داريد و مقرّب بودن شما را به او بشناساند.
مقامات اهل بيت عليهم السلام در عالم قبل از اين عالم بر همگان معلوم شد، و همه مأمور گشتند تا به ولايت آن بزرگواران ايمان بياورند، كه اكثريت سر باز زدند و اقليت ـ كه همانا شيعيان هستند ـ عهد و ميثاق بستند.
هم چنين خدا خواسته تا مقامات ائمه عليهم السلام در دنيا و در عالم آخرت نيز معلوم گردد. همه خوبان و بدان حقيقت شأن آن حضرات و نيز قربشان را نزد بارى تعالى بدانند كه البته عالم آخرت عالم استقرار و ظهور و بروز حقايق است.
در عالم آخرت حقايق مقامات ائمه عليهم السلام بر همگان; فرشتگان مقرّب، انبياى مرسل، صدّيقان، شهدا، علما، جهّال، خوب ها، بدها، بدكار فاسد و مؤمن صالح و… آشكار خواهد شد.
عالم دنيا، عالم تبدّلات و تغييرات است كه روزى حضرت يوسف عليه السلام در قعر چاه و روز ديگر سلطان مملكت بود.
ائمه و اهل بيت عليهم السلام در اين عالم آن طورى كه بايد، شناخته نشدند و آن طورى كه بايد، از آن ها استفاده نشد; بلكه انواع و اقسام ستم ها بر آن ها روا شد.
خداوند متعال شأن و مقام ائمه عليهم السلام را چنان علنى و عمومى اعلام كرده و آن ها را معرّفى نموده كه احدى از فرشتگان مقرّب، انبيا، مرسلان، صديقان، شهدا، علما، جهّال و ديگر مردم و خلايق از خوبان و بدان نمى ماند مگر اين كه «عرّفهم جلالة أمركم…».
«عرّفهم» يعنى: شناساند، و معلوم است كه «شناختن» غير از «دانستن» است، و شناختن هر كسى از آن ها بر حسب استعدادش خواهد بود، و شايد اين كه همه اصناف يكى يكى ذكر مى شوند براى تأكيد مطلب است، چنان كه خواهد آمد.
«ملك مقرّب» و «نبى مرسل» و «شهيد» روشن است. اما صدّيق كيست؟
راغب اصفهانى براى واژه «صدّيق» چهار معنا بيان مى كند و مى گويد:
والصدّيق، من كثر منه الصدق، وقيل: بل يقال لمن لا يكذب قطّ، وقيل: بل لمن لا يتأتي منه الكذب لتعوده الصدق، وقيل: بل لمن صدق بقوله واعتقاده وحقق صدقه بفعله، قال: (وَاذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا)1 وقال: (وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ)2 وقال: (مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ)3.4
به نظر مى رسد كه معناى چهارم بهتر باشد كه صدّيق كسى است كه آن چه را كه مى گويد معتقد است و در خارج تحقق مى بخشد و ايجاد مى كند كه اميرالمؤمنين عليه السلام اين گونه بودند و از ديگران سبقت گرفتند، لذا مى فرمايد:
أنا الصدّيق الأكبر;5
من همان صدّيق بزرگ تر هستم.
به راستى مى شود به ابوبكر نيز صدّيق گفت؟
«خلقٌ بين ذلك شهيد» يعنى چه؟
از جمله «خلايق» خداوند تبارك و تعالى «حيوانات» هستند، آن ها نيز ائمه اطهار عليهم السلام را شناخته اند، و روايات در رابطه حيوانات با حضرت رسول و حضرات ائمه در كتاب هاى شيعه و سنّى موجود است، ما در اين كتاب بخشى از آن ها را آورده ايم.
و شايد خلايق ديگرى باشند كه ما نمى دانيم.
1 . سوره مريم (19): آيه 41.
2 . سوره مائده (5): آيه 75.
3 . سوره نساء (4): آيه 69.
4 . المفردات في غريب القرآن: 277.
5 . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: 1 / 30 و 4 / 122 و 13 / 200 و 228، كنز العمّال: 2 / 434، حديث 429، الكامل: 3 / 274، تاريخ مدينة دمشق: 42 / 33، تهذيب الكمال: 12 / 18 و… .