معناى محبّت خداوند
محبّت به زبان فارسى به معناى دوست داشتن و مهرورزيدن است. محبّت خداوند متعال چگونه است؟
اشخاصى يك ديگر را دوست مى دارند و به هم ديگر با سلام كردن، هديه دادن و مهمانى رفتن ابراز محبّت مى كنند. به راستى محبّت خداوند متعال چگونه است؟ تمام محبّت خداوند متعال كه محبّت به حدّ تمام رسيده باشد، يعنى چه؟
محبّت مفهومى است كه دو طرف دارد: محبّ و محبوب و تا هر دو نباشند محبت تحقق ندارد.
به تعبير ديگر، محبّت همانند نردبان براى رسيدن به محبوب است. فرض كنيد شما در پايين نردبان هستيد و محبوب شما در بالاى آن. در اين جا محبت وسط قرار مى گيرد. همان گونه كه اين نردبان چند پله دارد، محبّت نيز داراى درجاتى است. ائمّه عليهم السلام در مسير محبّت به خداوند متعال در پايانى ترين درجه و آخرين مراحل آن هستند.
از طرفى، محبّت را اسباب مختلف و به جهاتى صورت مى پذيرد:
گاهى انسان به دليل جمال كسى به او محبّت پيدا مى كند و به جهت بهره برى از جمالش و تماشاى آن، خود را به او مى رساند.
گاهى انسان به دليل مال كسى به او مهر مىورزد تا به او برسد و از مال و دنيايش بهره بگيرد و چيزى نصيبش شود.
گاهى انسان به دليل كمال كسى به او علاقه مند مى شود تا به او نزديك شود و از كمالاتش استفاده كند.
و گاهى انسان محبّ به كسى مى گردد نه به دليل جمال، مال و كمال او; بلكه افتخار دارد كه مُحبّ و دوست دار فلانى است و اين، نوعى عزّت براى انسان است كه شخصى را فقط به دليل خودش دوست داشته باشد، نه اين كه به خاطر چيزى مادّى يا معنوى، و اين نوع محبت چون معمول نيست به راحتى قابل درك براى ما نيست و در ذهن جا نمى افتد.
بديهى است كه هر كدام از اين محبّت ها در جاى خود خوب است; ولى آن چه امتياز دارد، همين محبّتى است كه به دليل چيزى نباشد; بلكه دوست داشتن محبوب فقط به خاطر خودش باشد و اين نوع محبّت به خداوند متعال كه از روى ترس از عذاب و طمع به ثواب نباشد، آثار دنيايى و معنوى دارد.
امير مؤمنان على عليه السلام به خداوند متعال اين گونه محبّت داشتند. آن حضرت در سخنى مى فرمايد:
ما عبدتك خوفاً من نارك ولا طمعاً في جنّتك بل وجدتك أهلاً للعبادة فعبدتك;1
من تو را نه از ترس آتش تو و نه از طمع بهشتت عبادت مى كنم; بلكه ذات تو را شايسته پرستش يافتم، از اين رو تو را پرستيدم.
نكته ديگر اين كه محبّت و مهرورزى آن گاه ارزشمند مى شود كه از طرف محبوب، اقبالى باشد وگرنه اگر انسان در راه محبوب به هر مقصدى; مادّى يا معنوى، بلكه به قصد خودش گام بردارد و زحمت بكشد; امّا از طرف او نه تنها هيچ توجّهى نباشد، بلكه بى توجّه باشد، چنين محبّتى بى فايده است و نتيجه اى نخواهد داشت.
بنابراين، وقتى محبّت ثمره مى دهد كه از طرف محبوب نيز اقبال و محبّتى باشد. اين كه شخصى بگويد: «من فلانى را دوست دارم» كافى نيست; چرا كه هر كسى مى تواند ادّعا كند. اين ادّعا آن گاه واقعيت پيدا مى كند كه محبوب نيز در مقابل به آن فرد محبّت داشته باشد و اين محبّت را با دادن مقدارى مال، اگر به دليل مال باشد و با بهره برى از كمال، اگر براى كمال باشد، ابراز كند و اگر بى توجّه باشد، اثرى بر اين دوستى نخواهد بود و نتيجه اى نخواهد داشت.
داستان لطيفى نقل مى كنند كه فردى گفت: من از دختر پادشاه خواستگارى كردم و پنجاه درصد قضيّه حل شده است؟
گفتند: چطور؟
گفت: تحقّق اين ازدواج به اين است كه هم من راضى باشم و هم او. وقتى هر دو راضى باشيم، ازدواج سر مى گيرد. فعلاً من راضى شده ام و پنجاه درصد قضيّه حل شده است!
روشن است كه بر چنين محبّتى اثرى مترتّب نيست. انسان از شب تا صبح بگويد: من داماد فلانى هستم، نمى شود. آرى بايستى از آن طرف اقبالى باشد تا اثرى مترتّب گردد.
در روايتى آمده است: «اگر كسى را دوست دارى اظهار كن كه من تو را دوست مى دارم».2
بديهى است كه اين اظهار دوستى شما به او محبّت مى آورد و دست كم او را به اين فكر مى اندازد كه ببيند او نيز دوست مى دارد يا نه.
در روايتى آمده است: شخصى به امير مؤمنان على عليه السلام عرض كرد: من شما را دوست مى دارم!
حضرت اندكى تأمّل كرد و فرمود: راست مى گويى.
از آن حضرت پرسيدند: اين تأمّل براى چه بود؟
فرمود: به دلم برگشتم ديدم راست مى گويد، از طرف من نيز اقبالى است.3
آرى! چنين محبّتى ارزش دارد وگرنه همه سنّى هاى غير ناصبى ادّعاى محبّت اهل بيت عليهم السلام دارند. ناصبى ها ادّعاى محبت خدا دارند. آن گاه كه به نماز مى ايستند، چنان وانمود مى كنند كه اگر يك عوام شيعى آن منظره را ببيند، واقعاً برايش چشم گير است و به فكر مى افتد كه عجب! آيا مى شود خداوند همه اين ميليون ها آدم را كه اين گونه نماز مى خوانند به جهنم ببرد؟
آرى! مى شود; چرا كه همه اين ها در مرحله ادّعاست و بايد به اثبات برسد. بايد ديد كه ادّعاى محبت چگونه به اثبات و تصديق مى رسد؟ اين كه گفتيم تا اقبالى از محبوب نباشد، فايده ندارد، اقبال او چه شرطى دارد و راه تحصيلش چيست؟
از اين رو، انسانى كه مى خواهد در محبّتش راست گو باشد، بايستى در اين مسير گام بردارد و همواره ثابت قدم باشد و به لوازم آن ملتزم شود و درِ اين خانه را آن قدر بزند تا سرانجام به درون خانه برسد و جايى براى خود بيابد و مستقر بشود.
ائمّه عليهم السلام اين گونه بودند كه به پايانى ترين درجه محبّت به خداوند متعال رسيدند كه ديگر حالت منتظره اى نماند; يعنى ظرفشان از محبت خداى واحد احد پر شده و هيچ جاى خالى ندارد. وقتى به اين مرحله رسيدند، ديگر محبوب تمام وجودشان را گرفته و در آن جا جز محبوب وجود ندارد.
از اين رو، در دعاها و مناجات امامان عليهم السلام آمده است كه خدايا! در هر حال يا جايى كه باشم قلب من از حبّ تو سرشار است. در دعايى مى خوانيم:
إلهي، لو قرنتني بالأصفاد، ومنعتني سيبك من بين الأشهاد، ودللت على فضائحي عيون العباد، وأمرت بي إلى النار، وحُلت بيني وبين الأبرار، ما قطعت رجائي منك، وما صرفت تأميلي للعفو عنك، ولا خرج حبّك من قلبي;4
خدايا! اگر با بندها در بندم كشى و آشكارا لطف خود را از من باز دارى و رسوايى هايم را در برابر ديدگان بندگان قرار دهى و مرا به سوى آتش فرمان دهى و ميان من و نيكان حائل شوى، من اميدم را از تو نخواهم بريد و آرزويم را از گذشت و عفو تو نخواهم گرداند و مهر و محبت تو از قلبم بيرون نخواهد شد.
وقتى محبّت به اين مرحله رسيد، ناگزير از آن طرف نيز همين طور خواهد بود كه محبوب ترين موجودات در همه عوالم نزد خداى سبحان ائمّه اطهار عليهم السلام هستند.
1. بحار الانوار: 67 / 186.
2. المحاسن: 1 / 266، حديث 349، بحار الانوار: 71 / 182، حديث 3. «عن عبداللّه بن القاسم الجعفري عن أبي عبداللّه عليه السلام عن أبيه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله: إذا احبّ احدكم صاحبه أو أخا فليعلمه».
3. ر.ك: بحار الانوار: 25 / 14.
4. مصباح المتهجد: 591، اقبال الاعمال: 1 / 167.