وصىّ؛ لقب امير مؤمنان
به طور مسلّم «وصيّ» در اسلام لقب امير مؤمنان على عليه السلام بوده است. اين مطلب در سخنان پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله، ائمّه عليهم السلام، صحابه و ديگران در نثر و شعر در كتاب هاى شيعه و سنّى فراوان آمده است.1
در جلد چهارم تشييد المراجعات به طور مفصّل در مورد وصايت بحث كرده ايم.2وجه اين بحث سه موضوع است:
1 . ثبوت اين كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بدون وصيّت از دنيا نرفته اند. اين موضوع ريشه اصلى و اساسى بحث امامت است. يعنى اگر مسئله در اين جا تنقيح نشود در تمام فروع جاى اشكال خواهد بود، پس لازم است اين موضوع كاملاً تنقيح گردد و آن گاه مسائل به آن مترتّب شود;
2 . امير مؤمنان على عليه السلام وصى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند. در اين مورد اشاره كرديم كه معناى وصيّت چيست و در اين زمينه احاديث، كلمات و شواهد بسيارى است;
3 . عايشه منكر وصايت است. البتّه او حق دارد منكر وصايت شود و همه اين «ابن ها»; ابن خلدون، ابن عساكر، ابن كثير و ابن فلان از ناصبى ها از او پيروى كرده و وى را امام خود قرار داده و منكر وصايت شده اند!! به سبب انكار عايشه توجه كنيد! او مى گويد: وصيّتى در كار نبوده است; چون وقتى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله از دنيا رفتند در دامن من بودند!3
اين ادّعا هر چند در كتب معتبره نزد آنان آمده است از دو جهت مردود است:
1 . دروغ است كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در دامن او از دنيا رفته اند;
2 . پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در دامن امير مؤمنان على عليه السلام از دنيا رفته اند و وصيّت هايى را فرموده اند.
افزون بر اين كه آن حضرت در طول دوران نبوّت و رسالتشان بارها وصيّت فرموده اند. بنابر تحقيقى، آن حضرت فقط حديث ثقلين را در پنج مورد مطرح فرموده اند كه مى فرمايد:
إنّي تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي;4
من دو چيز گران بها در بين شما مى گذارم: كتاب خدا و عترت و خاندانم.
همه دانشمندان شيعه و اهل تسنّن از حديث ثقلين به وصيّت تعبير مى كنند.
بنابراين امير مؤمنان على عليه السلام و ائمّه اطهار عليهم السلام وصىّ هستند، ضمن اين كه بنابر روايات شيعى در دعاها و سخنان اهل بيت عليهم السلام، وصايت يكى از مقامات آن بزرگواران است.
آن گاه كه آيه «(وَأَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ);5 «و خويشان نزديكت را بيم ده» نازل شد، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بزرگان قريش و بنى هاشم را جمع كرد و در آن جمع فرمود:
أيّكم يكون أخي ووارثي ووزيري وخليفتي فيكم من بعدي؟;6
چه كسى مرا در اين امر يارى مى نمايد تا برادر، وصى و جانشين و وزير من پس از من گردد؟
چه واژه «وصى» در اين قضيّه آمده باشد و چه نباشد، فرمايش حضرت در آن روز وصيّت است و بنابر تحقيق، اين قضيّه از نظر سندى صحيح است و مصادر و منابع بسيارى آن را نقل كرده اند. طبرى، ابن اسحاق، ابن عساكر، ابن ابى حاتم، بغوى در تفسير خود و متّقى هندى در كنز العمّال از جمله راويان آن هستند.7
در آغاز بعثت، هم توحيد، هم نبوّت و هم امامت پس از پيامبر صلى اللّه عليه وآله، هر سه در يك جلسه مطرح شده است.
در حديث ديگرى آمده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به سلمان مى فرمايند:
يا سلمان! من كان وصيّ موسى؟
اى سلمان! وصى موسى چه كسى بود؟
عرض كرد: يوشع بن نون. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
فإنّ وصيّي ووارثي علي بن أبي طالب عليهما السلام;8
وصىّ و وارث من على بن ابى طالب عليهما السلام است.
احمد بن حنبل اين حديث را روايت مى كند، اگر دروغ روايت كرده، ربطى به ما ندارد، شما نبايد از يك امام دروغ گو پيروى كنيد! ولى اين دروغ نيست; بلكه اينان شانه خالى مى كنند; چرا كه آن حضرت در حديثى ديگر مى فرمايد:
لكلّ نبي وصي ووارث وإنّ عليّاً وصيي ووارثي;
براى هر پيامبرى وصىّ و وارثى است و همانا على، وصى و وارث من است.
اين سخن مهم را تاريخ مدينه دمشق، فتح البارى و مصادر ديگر نيز آورده اند.9
در مسند احمد و المعجم الكبير طبرانى و منابع ديگر آمده است كه پيامبر اكرم فرمود:
يا فاطمة! نبيّنا أفضل الأنبياء وهو أبوكِ ووصيّنا خير الأوصياء وهو بعلك;10
اى فاطمه! همانا پيامبر ما برترين پيامبران است و آن پدر توست و وصىّ ما بهترين اوصياست و او همسر توست.
در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
إنّ وصيّي وموضع سرّي وخير من اترك بعدي وينجز عدتي ويقضي ديني علي بن أبي طالب.
طبرانى، ابن كثير و صاحب مجمع الزوائد اين حديث را نقل كرده اند.11
اين ها بخشى از احاديثى هستند كه در كتاب هاى ما و اهل تسنّن آمده است و ما تنها از منابع خودمان نقل نمى كنيم.
از طرفى، در زمان خود پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در جنگ هاى صدر اسلام، در جنگ صفّين، جنگ جمل و در مراحل بعدى، بزرگان صحابه و تابعين در اشعار و رجزهايشان از امير مؤمنان على عليه السلام به وصى تعبير مى كردند.
علاّمه امينى رحمه اللّه اين اشعار را در كتاب ارزشمند الغدير جمع كرده و بخشى از آن ها نيز در كتاب تشييد المراجعات موجود است.12
بنابرآن چه بيان شد، ائمّه عليهم السلام اوصياى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند و سرّ اين كه در اين عبارت واژه «نبى» به كار رفته اين است كه آن خط و ارتباط و به تعبير امروزى آن پيام بايستى ادامه يابد كه ادامه دهندگان آن، اهل بيت عليهم السلام هستند. اگر كسى مى خواهد از آن پيام ها آگاهى يابد و ببيند بر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله چه نازل شده، بايستى به ائمّه عليهم السلام مراجعه كند و پيرو اين راه باشد.
1. براى آگاهى بيشتر ر.ك: الكامل: 4 / 14، ميزان الاعتدال: 2 / 240 و 273، تاريخ مدينة دمشق: 42 / 392، المناقب، خوارزمى: 85، حديث 74، وقعة صفّين: 481، ينابيع المودّه: 1 / 235 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 1 / 145.
2. ر.ك: تشييد المراجعات: 4 / 95 ـ 189، باب علي وصي النبي صلى اللّه عليه وآله وباب حول عائشة وإنكارها للوصية.
3. ر.ك: صحيح بخارى: 3 / 186، صحيح مسلم: 5 / 75، مسند احمد بن حنبل: 6 / 32، سنن ابن ماجه: 1 / 519، شرح صحيح مسلم، نَوَوى: 11 / 88 ، المصنّف: 7 / 309.
4. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله اين حديث شريف را در موارد متعددى بيان فرموده اند:
1 . به هنگام بازگشت از طائف; (الصواعق المحرقه: 64).
2 . در حجّة الوداع و در عرفه; (المعجم الكبير: 3 / 63، حديث 2679، سنن ترمذى: 6 / 621، جامع الاصول: 1 / 277، كنز العمّال: 1 / 148).
3 . روز غدير خم و در خطبه آن; (مسند احمد بن حنبل: 3 / 17، سنن دارمى: 2 / 310، السنن الكبرى: 2 / 148، البداية والنهايه: 5 / 209).
4 . به هنگام بيمارى حضرتش كه از دنيا رفت و مردم در اتاق حضرتش پر بودند. ر.ك: (سمط النجوم العوالى: 2 / 502، حديث 136، كشف الاستار: 3 / 221، حديث 2612، الصواعق المحرقه: 89).
5. سوره شعرا (26): آيه 214.
6. علل الشرايع: 1 / 170، حديث 2، المناقب، محمّد بن سليمان كوفى: 1 / 371، حديث 294.
7. اين حديث را طبرى در تفسير خود: 19 / 149 از ابن اسحاق، ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن مردويه و ابونعيم نقل كرده است; تاريخ مدينة دمشق: 42 / 49، معالم التنزيل: 4 / 278، السنن الكبرى: 9 / 7، تفسير ابن ابى حاتم: 9 / 2826، حديث 16015.
8. شواهد التنزيل: 1 / 99، مجمع الزوائد: 9 / 113، فضائل الصحابه (احمد بن حنبل): 2 / 615، حديث 1052، المعجم الكبير: 6 / 221، ميزان الاعتدال: 4 / 240، مناقب على بن ابى طالب (ابن مردويه): 103، حديث 113 و 114.
9. المعجم الكبير: 6 / 221، تاريخ مدينة دمشق: 42 / 392، مناقب على بن ابى طالب (ابن مردويه): 103، حديث 113، فتح البارى: 8 / 114.
10. الامالى، شيخ طوسى: 155، حديث 256، الطرائف: 134، حديث 212، بحار الانوار: 37 / 42، حديث 16، مجمع الزوائد: 9 / 166، ينابيع المودّه: 1 / 241.
11. كنز العمال: 11 / 610، المعجم الكبير: 6 / 221، مجمع الزوائد: 9 / 113، فتح البارى: 8 / 114، شواهد التنزيل: 1 / 98، تهذيب التهذيب: 3 / 91.
12. ر.ك: الغدير: جلد 6 و 7 و تشييد المراجعات: 4 / 278 ـ 285.