پايه هاى استوار شهرها
وَأرْكانَ الْبِلادِ;
و (سلام بر شما) اى پايه هاى استوار آبادى ها.
ائمّه عليهم السلام تكيه گاه و پايه هاى استوار آبادى ها هستند. واژه «اركان» جمع «ركن» است. در القاموس المحيط آمده است:
الركن بالضمّ: الجانب الأقوى… والأمر العظيم وما يقوى به من ملك وجند وغيره;1
وقتى بقاء و دوام چيزى به چيزى بستگى داشته باشد، به آن مى گويند: «ركن». براى مثال، پايه هاى ساختمان، اركان آن ساختمان اند و نيروهاى حاكم، اركان آن حاكم و حكومتش هستند; اگر سرپيچى كنند حكومت متزلزل مى شود، هم چنان كه اگر پايه و ستون هاى ساختمان ضعيف باشند آن ساختمان ماندنى نخواهد بود. قرآن مجيد مى فرمايد:
(قالَ لَوْ أَنَّ لي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوي إِلى رُكْن شَديد);2
(حضرت لوط) گفت: اى كاش! در برابر شما قدرتى داشتم، يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود.
انسان در زندگى يا خود بايد در كارها و پيش آمدها نيرو و توانى ذاتى داشته باشد، يا از قدرت ديگرى استفاده كند و مقتدرى را تكيه گاه و پشتوانه خود قرار دهد.
به نظر مى رسد واژه «بلاد» جمع «بلد» به معناى منطقه آباد است، اگر بگوييم كه در زبان عرب به منطقه اى كه آباد نباشد، «بلد» نمى گويند، نظير آن چه در قرآن كريم آمده است كه مى فرمايد:
(بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ);3
شهرى پاك و پاكيزه و پروردگارى بخشنده و آمرزنده.
از اين رو، ائمّه عليهم السلام تكيه گاه و پناه گاه معتمد بلاد هستند، و ايشان وسيله بقاء و آبادانى زمين هستند. در اين جا نكته لطيف قرآنى را كه با موضوع تناسب دارد يادآور مى شويم كه هر گاه مكانى يا اهل مكانى مدح شده اند، در قرآن كلمه «مدينه» آمده و هر گاه مذمت شده اند، تعبير به «قريه» آمده است گرچه شهر بزرگى بوده باشد. پس آبادانى، خوبى و عظمت هر جايى بستگى به اهل آن جا و كردارشان دارد.
ولى در مجمع البحرين آمده است: يطلق البلدة والبلاد على كلّ موضع من الأرض، عامراً كان أو خلاءً.4 بنابراين «بلاد» كنايه از همه عالم هستى خواهد بود.
اكنون اين پرسش ها مطرح اند: آيا منظور از اركان بودن ائمّه عليهم السلام نسبت به بلاد، خود بلاد است يا اهل آن؟
آيا در اين جا مضاف حذف شده و در واقع ائمّه پناه گاه اهل بلاد و ساكنان آن ها هستند يا نه، پناه گاه و تكيه گاه خود بلاد هستند؟
آيا پناه گاه بودن، تكيه گاه بودن ركن بودن در اصل وجود است يا در ادامه وجود؟ اعم از اين كه منظور خود بلاد باشد يا اهل آن؟
اگر منظور اصلِ وجود باشد چه از نظر حدوثى و چه از نظر بقايى، آيا وجود مادى است يا اعم از وجود مادى و معنوى است؟
به نظر مى رسد، با توجّه به ظاهر لفظ و اصالت عدم تقدير در كلام، منظور خود بلاد هستند. بنابراين ائمّه عليهم السلام نسبت به خود بلاد ركن هستند و اين منافات ندارد كه نسبت به اهالى نيز ركن باشند. به فرض اين كه فعلاً كسى در آن بلد زندگى نمى كند، منظور وجود مادى مى شود. در نتيجه اصلِ قيام عالَم و جهان هستى و ادامه آن به وجود امام عليه السلام بستگى دارد.
به سخن ديگر، وجود بلاد متقوّم به وجود ائمّه و آنان براى حدوث بلاد، بقاء و ادامه وجود آن ها ركن هستند; از اين رو روشن مى شود كه ائمّه عليهم السلام «اوتاد الأرض» هستند.
ائمّه عليهم السلام در برخى از روايات به «وتد» و «اوتاد الجبال» تشبيه شده اند. نقش كوه ها در روى زمين ـ به تعبير ما ـ نقش ميخ يا طنابى براى دوام چيزى است، خداوند متعال مى فرمايد:
(أَ لَمْ نَجْعَلِ اْلأَرْضَ مِهادًا * وَالْجِبالَ أَوْتادًا);5
آيا ما زمين را مهد و كوه ها را ميخ زمين قرار نداديم.
در روايتى آمده است: اگر اين كوه ها نباشند، امواج درياها همه خشكى ها را فرا مى گيرد و در زمين جاى خشكى نمى ماند.
در روايتى مى خوانيم:
لو أنّ الإمام رفع من الأرض ساعة لماجت بأهلها كما يموج البحر بأهله;6
اگر امام عليه السلام ساعتى از زمين برداشته شود، زمين ساكنان خود را فرو مى گيرد آن سان كه دريا ساكنان خود را فرو مى گيرد.
در اين صورت خود زمين نابود مى شود و در نتيجه اين بلاد و ساكنان نيز نابود مى گردند. از اين رو، وجود امام عليه السلام به كوه ها تشبيه شده است.
نقش بيشتر كوه ها را بايد از اهل فن و كارشناسان پرسيد كه اگر نباشند، زمين و قسمت هاى خشكى كره زمين بر اثر جزر و مد درياها نابود خواهد شد. حكم امام عليه السلام نيز اين گونه است كه وجود حضرتش حافظ و نگهبان زمين و بلاد است; از اين رو زمين و بلاد براى وجود و ادامه وجود به امام نياز دارد.
عجيب است كه عدّه اى از بزرگان علماى اهل سنّت و شارحان حديث نبوى بر اساس احاديثى از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله تصريح مى كنند و مى گويند:
إنّ اللّه خلق الأرض من أجل النبي صلى اللّه عليه وآله فجعل دوامها بدوام أهل بيته وعترته;7
زمين براى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله آفريده شده است و دوام و پايدارى آن به دوام و پايدارى خاندان و عترت پيامبر قرار داده شده است.
آنان مى گويند: ادامه وجود اين زمين به وجود اهل بيت پيامبر صلى اللّه عليه وآله است.
ما مى گوييم: حدوث اين زمين نيز به اهل بيت عليهم السلام است; همانند پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله بى آن كه از اين ناحيه فرقى داشته باشند.
به عبارت ديگر، ائمّه عليهم السلام علّت غايى خلقت و آفرينش عالم و جهان هستى هستند و با وجود اين، همان بزرگواران علّت مبقيه جهان هستى نيز هستند و اساساً اين عالم براى ايشان به وجود آمده و براى ايشان ادامه مى يابد.
از اين رو بحث مى شود كه ما فقط دوازده امام داريم، دوران يازده امام گذشته و حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف روزى از روزها ظهور خواهد كرد و روزى از روزها از اين عالَم خواهد رفت. پس جهان هستى بعد از آن حضرت چه خواهد شد؟
در اين زمينه، رواياتى نقل شده و علما نيز گفت و گو كرده اند.
بنابراين به گونه اى، ارتباطى بين اين عالَم و امام عليه السلام وجود دارد كه گفتيم اگر به ظاهر واژه مزبور بسنده كنيم، خود اين عالَم، زمين و بلاد به گونه اى با امام عليه السلام ارتباط دارد و زمين كه از نظر حدوثى به وجود امام عليه السلام مرتبط است، از نظر بقا و ماندگارى نيز به وجود امام متقوّم است.
در صورتى كه اگر از ظاهر كلمه دست برداريم و بگوييم: منظور از اركان بلاد، اهل و ساكنان آن هاست; يعنى امام عليه السلام تكيه گاه آن ها هستند و وجودشان به ائمّه مستند است; باز هم صحيح است و در اين صورت، اين پرسش مطرح است كه آيا منظور اصل وجود است، يا استمرار آن؟ و آيا منظور وجود مادّى است يا معنوى؟
در پاسخ مى گوييم: منظور مطلق وجود است; چه اصل وجود كه حدوث باشد و چه استمرار آن كه بقا باشد; چه وجود مادى اهالى زمين باشد و چه وجود معنوى آن ها، همه اين ها به وجود ائمّه عليهم السلام قائم است و همان بزرگواران اركان اهالى اين زمين هستند.
به تعبير ديگر، اصل وجود به بركت اهل بيت عليهم السلام است; يعنى آنان واسطه فيض وجود هستند و به بركت آنان خداوند متعال به اهالى اين عالَم وجود عطا كرده است. استمرار وجود نيز به واسطه آن بزرگواران است; چرا كه هر موجود زنده اى هر لحظه به فيض نياز دارد.
براى مثال، لامپى كه هم اكنون روشن است رابطه اى با كارخانه توليد برق دارد و اين ارتباط ضرورى است و بايد ادامه داشته باشد; در صورتى كه لحظه اى اين ارتباط قطع شود، لامپ روشنايى نخواهد داشت.
روى اين اصل ساكنان اين جهان در اصلِ وجود خود به فيض الهى نياز دارند كه به توسّط معصوم عليه السلام به آنان مى رسد و در استمرار نيز بايد در همه لحظه ها اين فيض باشد; از اين رو در دعا مى خوانيم:
اللهمَّ لا تكلني إلى نفسي طرفة عين أبداً;8
خدايا! مرا به اندازه يك چشم به هم زدن هرگز به خودم وامگذار.
چرا كه اگر انسان يك لحظه و كمتر از آن و به مقدار حركت پلك چشم به خود واگذار شود و ارتباطش قطع شود، نابود مى شود.
در روايتى آمده است كه فردى از امام صادق عليه السلام نزد خليفه عبّاسى لعنة اللّه عليه سعايت كرده و عليه آن حضرت گزارش داد. خليفه آن حضرت را فرا خواند.
امام صادق عليه السلام فرمود: چنين چيزى نبوده و دروغ است.
قرار شد آن فرد در حضور خليفه سوگند ياد كند.
حضرت فرمود: آن گونه كه من مى گويم سوگند ياد كن و بگو:
برئت من حول اللّه وقوّته ولجأت إلى حولي وقوّتي;
من از حول و قوّه خدا دور و جدا شدم و به حول و قوّه خودم پناه بردم و اعتماد دارم كه جعفر بن محمّد چنين و چنان كرد. اگر آن چه به او نسبت مى دهم نباشد من دروغ گو هستم.
تا اين را گفت، همان لحظه حول و قوه الهى قطع شد و به حول و قوّه خودش موكول شد و همان جا مُرد و جنازه او را بيرون بردند. منصور خليفه عبّاسى از امام صادق عليه السلام عذرخواهى كرد و معلوم شد كه حق با آن حضرت بوده است.9
پس روشن شد كه ما هر لحظه به فيض الهى نيازمنديم و ائمّه عليهم السلام بين ما و خداوند متعال واسطه فيض هستند.
1. قاموس المحيط: 4 / 229.
2. سوره هود (11): آيه 80 .
3. سوره سبأ (34): آيه 15.
4. مجمع البحرين: 1 / 238.
5. سوره نبأ (78): آيه 6 و 7.
6. الكافى: 1 / 179، باب أنّ الأرض لا تخلو من حجّة.
7. ينابيع المودّة: 1 / 72، حديث 2.
8. مصباح المتهجد: 210.
9. الكافى: 6 / 446، حديث 3.