علم رسول اللّه نزد ائمه
و در آن مباحث بيان شده است كه چون پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مدينه علم و دروازه شهر علم نبوى منحصر در امير مؤمنان على عليه السلام بوده است. پس اعلميّت آن حضرت ثابت مى شود و اين يكى از ادلّه امامت ايشان است.1
در اين جا بعضى از احاديث را ياد مى آوريم:
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در حديثى فرمود:
أنا مدينة العلم وعلي بابها;2
من شهر علم و دانش هستم و على دروازه آن است.
در سخن ديگرى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
أنا دار الحكمة وعلى بابها;3
من خانه حكمت هستم و على در آن خانه است.
در سخن ديگرى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام خطاب كرد و فرمود:
أنت تبيّن لأمّتي ما اختلفوا فيه من بعدي;4
تو پس از من هر آن چه را امت در آن اختلاف دارند واضح و آشكار مى سازى.
علاوه بر آن، از نظر واقع خارجى كه همان سيره و احوالات آن بزرگواران است نيز مى توان به دست آورد كه ائمّه عليهم السلام خازنان علم و دانش هستند; گرچه در اين زمينه هيچ روايت يا دليل عقلى هم نباشد.
ائمّه عليهم السلام در هر عصرى كه زندگى مى كردند، از همه مردم آگاه تر و داناتر بوده اند. پس از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در بلاد اسلامى مانند حجاز، شام، يمن و عراق ـ كوفه و بصره ـ امير مؤمنان عليه السلام علوم دينى را كه در آن عصرها رايج بود، مانند علوم قرآنى، علوم حديثى، علوم فقه و احكام در همه بلاد اسلامى منتشر نمود.
بنابراين، تطبيق «خزّان العلم» از نظر عقلى، نقلى و واقع خارجى بر امير مؤمنان على و ديگر ائمّه عليهم السلام روشن است.5
ائمّه عليهم السلام علوم اسلامى را از جميع ابعاد دارا هستند. البتّه در علوم دينى بيشتر زمينه وجود داشته كه علوم ائمّه عليهم السلام ظهور و بروز پيدا كنند; چون بيشتر محل ابتلا و حاجت بوده است وگرنه امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:
فواللّه، إنّي بطرق السماء أعلم منّي بطرق الأرض;6
به خدا سوگند! من به راه هاى آسمان ها از راه هاى زمين آگاه ترم.
به راستى كجا بودند كسانى كه اين علوم را از امير مؤمنان ياد بگيرند. آن حضرت به سينه مبارك اشاره مى كردند و مى فرمودند:
إنّ هاهنا لعلماً جمّاً لو أصبت له حملة;7
به راستى كه در اين جا دانش انباشته اى است كه اگر حاملانى مى يافتم، بيان مى كردم.
چه افراد نفهم و نادانى در آن زمان بودند كه وقتى حضرت مى فرمود:
سلوني قبل أن تفقدوني;8
از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد.
آن فرد نادان گفت: بگو ببينم در سر من چند تار موست!
اگر چنين افرادى در پيرامون آن حضرت باشند، قهراً اين امور بيان نمى شود و مطالب همين گونه مى ماند. در زمان امام صادق عليه السلام تا حدودى راه باز شد و جابر بن حيّان آمد و از حضرتش در مورد كيميا مطالبى آموخت كه اگر افرادى چون او در رشته هاى ديگر پيدا مى شدند، آن ها هم بهره مى گرفتند. از اين رو در علوم غير دينى كمتر اتّفاق افتاده است كه حضرات عليهم السلام چيزى بيان يا تعليم نمايند.
1. گفتنى است كه حديث «أنا مدينة العلم وعلي بابها» در سه جلد از نفحات الأزهار بحث و بررسى شده است.
2. اين حديث در منابع بسيارى از اهل سنّت آمده از جمله: تهذيب الآثار «مسند امام على عليه السلام»: 105 رقم 173، سنن ترمذى، جامع الأُصول: 8 / 157، تاريخ الخلفاء: 135، المعجم الكبير: 11 / 65 رقم 11061، تاريخ بغداد: 4 / 348، 7 / 172، 11 / 204، الاستيعاب: 3 / 1102، فردوس الأخبار: 1 / 76، أُسد الغابه: 4 / 22، الرياض النضره: 2 / 159، تهذيب الكمال: 20 / 485، تاريخ جرجان: 65، تذكرة الحفّاظ: 4 / 1231، البداية والنهايه: 7 / 358، مجمع الزوائد: 9 / 114، اتحاف السادة المتقين: 6 / 224، المستدرك على الصحيحين: 3 / 126 و 127، ترجمة الإمام على عليه السلام من تاريخ دمشق: 2 / 464 رقم 984، جامع الأُصول: 8 / 657 رقم 6501، الجامع الصغير: 1 / 415 رقم 2705، الصواعق المحرقه: 189، كنز العمال: 11 / 614 رقم 32978 و 32979، فيض القدير: 3 / 46.
3. فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام: 138، حديث 203، سنن ترمذى: 6 / 85، تهذيب الآثار «مسند امام على عليه السلام»: 104 حديث 8 ، حلية الأولياء: 1 / 64، مشكاة المصابيح خطيب تبريزى: 2 / 504 حديث 6096، أسنى المطالب: 70، الرياض النضره: 2 / 159، شرح المواهب اللدنيّه: 3 / 129، الجامع الصغير: 1 / 415 حديث 2704، الصواعق المحرقه: 189، كنز العمال: 11 / 600، حديث 32889 و 13 / 147، حديث 36462، فيض القدير: 3 / 46.
4. المستدرك على الصحيحين: 3 / 122، ترجمة الامام على عليه السلام من تاريخ مدينة دمشق: 2 / 487 و 488 حديث 1007 و 1008 و 1009، كنز العمال: 1 / 615، حديث 32983، حلية الاولياء: 1 / 64.
5. گفتنى است كه در شرح منهاج الكرامه تا حدودى در مورد مقامات علمى و جهات معنوى آن بزرگواران از بزرگان عامه اعترافاتى ذكر شده است. ر.ك: شرح منهاج الكرامه: 1 / 215 ـ 336 از همين نگارنده.
6. نهج البلاغه: خطبه 189.
7. الخصال: 645، حديث 29، كمال الدين: 291.
8. نهج البلاغه: خطبه 189.
منو