نگاهى به شخصيّت محمّد بن شهاب زُهْرى
در هر حال، محور هر دو سند محمّد بن شهاب زُهْرى است.
دانشمندان رجال، محمّد بن شهاب زُهْرى را مورد بررسى و نقد قرار داده اند كه به ديدگاه برخى از آنان اشاره مى كنيم:
يحيى بن مَعين1 و عبدالحقّ دهلوى او را مورد جرح قرار داده اند. زُهْرى از مشهورترين كسانى است كه از امير مؤمنان على عليه السلام روى گردان شد، و از راويان عمر بن سعد ملعون بوده است.
ابن ابى الحديد معتزلى در مورد زُهْرى اين گونه مى نگارد:
او از كسانى بود كه از حضرت على عليه السلام روى گردان شد. جرير بن عبدالحميد، از محمّد بن شيبه نقل مى كند كه گويد: در مسجد مدينه حضور داشتم. زُهْرى و عُرْوَة بن زبير نشسته بودند و در مورد على عليه السلام گفت و گو مى كردند و از آن حضرت بدگويى مى نمودند.
آن گفت و گو به گوش على بن حسين عليهما السلام رسيد. حضرت تشريف آورد و بالاى سر آن دو ايستاد و فرمود: امّا تو اى عروه! پدرم، داورى درباره پدر تو را به خدا واگذار كرد و خداوند به نفع پدرم و عليه پدر تو حكم كرد. و امّا تو اى زُهْرى! اگر در مكّه بودم، دَمِ آهنگرى پدرت را به تو نشان مى دادم2.
ابن ابى الحديد مى افزايد:
عاصم بن ابى عامر بجلى، از يحيى بن عروه نقل مى كند كه گويد: آن گاه كه پدرم از على ياد مى كرد، درباره او بد مى گفت.3
محمّد بن شهاب زُهْرى همواره با تمام توان مى كوشيد تا مناقب امير مؤمنان على عليه السلام ـ از جمله فضيلت سبقت او در اسلام ـ را انكار كند.
در اين زمينه ابن عبدالبرّ گويد:
معمّر در كتاب جامع خود از زُهْرى اين گونه نقل مى كند: زهرى گويد: كسى را نمى شناسيم كه پيش از زيد بن حارثه اسلام آورده باشد.
عبدالرزّاق گويد: و ما نيز كسى را نمى شناسيم كه چنين سخنى را گفته باشد، جز زُهْرى.4
ذهبى در شرح حال عمر بن سعد گويد:
زُهْرى و قَتاده به صورت مرسل، از عمر بن سعد روايت كرده اند.
ابن مَعين گويد: چگونه مى تواند فردى كه حسين عليه السلام را كشته مورد اعتماد باشد؟!5 در نتيجه زُهْرى از كسانى مثل عمر بن سعد كه مورد اعتماد نيستند به طور مرسل روايت كرده است.
علاّمه شيخ عبدالحقّ دهلوى نيز در كتاب رجال المشكاة به شرح حال زُهْرى پرداخته است. وى مى گويد:
او به همنشينى اميران و اندكىِ ديانت و ديندارى دچار شده بود. دانشمندان و زاهدان معاصر او، اين امر را بر او خرده مى گرفتند و او را سرزنش مى كردند.
او در پاسخ آن ها مى گفت: من در خير آن ها شريك هستم و با شرّ آن ها كارى ندارم!
به او مى گفتند: آيا نمى بينى آنان به چه كار مشغول هستند؟
او ساكت مى ماند و پاسخ نمى داد.
ابن حجر در شرح حال اعمش گويد: حاكم نيشابورى از ابن مَعين حكايت مى كند كه او گويد: بهترين سندها، سند اعمش، از ابراهيم، از علقمه، از عبداللّه است.
كسى به او گفت: آيا اعمش مانند زُهْرى است؟
پاسخ داد: مى خواهى اعمش مثل زُهْرى باشد؟ زُهْرى به العرض والاجازة6 معتقد بود و براى امويان كار مى كرد; در حالى كه اعمش، فقيرى صبور بود كه از امرا و سلاطين دورى مى گزيد و باتقوا، آگاه و عالم به قرآن بود.7
از طرفى زُهْرى از كارگزاران بنى اميّه و از تقويت كنندگان و تأييدكنندگان پايه هاى سلطنت آن ها بود; از اين رو امام سجّاد عليه السلام براى او نامه اى نوشت و در آن، او را پند داد و از اين كار او را بر حذر داشت و فرجام بد كار او را در دنيا و آخرت به او تذكر داد. در بخشى از آن نامه آمده است:
إنّ أدنى ما كتمتَ وأخفَّ ما احتملتَ أنْ آنستَ وحشة الظالم، وسهّلت له طريق الغيّ… جعلوك قطباً أداروا بك رحى مظالمهم، وجسراً يعبرون عليك إلى بلاياهم، وسُلّماً إلى ضلالتهم، داعياً إلى غيّهم، سالكاً سبيلهم. احذَرْ فقد نُبِّئْت، وبادِرْ فقد أُجِّلْت… .
كمترين چيزى كه پنهان داشتى و سبك ترين چيزى كه از آن چشم پوشيدى، اين است كه با تنهايى ستمگران خو گرفته اى و راه سركشى را براى آنان هموار كرده اى… .
آن ها تو را محورى قرار داده اند كه سنگ آسياى ستمگريشان را به دور تو بچرخانند و پلى كه از روى آن به سوى گرفتارى هايشان عبور كنند. آنان تو را نردبانى به سوى گمراهيشان، دعوت كننده اى به سركشى هايشان و پيماينده راهشان برگزيده اند… .
من اكنون به تو هشدار دادم; پس ترتيب اثر بده و تا مهلتى كه ]از خدا [دارى تمام نشده، شتاب كن!… .8
آرى، با همه اين مواعظ، زُهْرى از گمراهى نجات نيافت و اين اندرزهاى حكيمانه او را از همكارى با ستمگران در باطل گرايى و ظلمشان باز نداشت; بلكه به اين شيوه ادامه داد، به گونه اى كه به تعبير بزرگان اهل سنّت، از محافظان و مدافعان امويان شد.
1 . او از اساتيد بخارى و مسلم و از پيشوايان جرح و تعديل است. همه علماى اهل سنّت اتّفاق نظر دارند كه او داناترين عالم به حديث صحيح و ناصحيح مى باشد. وى در سال 302 وفات يافت. شرح حال او در تذكرة الحفّاظ: 2 / 429 و كتاب هاى ديگر بيان شده است.
2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 4 / 102.
3 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 4 / 102.
4 . الإستيعاب: 2 / 117، شرح حال زيد بن حارثه.
5 . الكاشف: 2 / 301.
6 . «العرض والاجازه» دو اصطلاح حديثى است در كيفيت و چگونگى اخذ حديث.
7 . تهذيب التهذيب: 4 / 204.
8 . تحف العقول عن آل الرسول: 274 ـ 277، نوشته ابن شُعبه حرّانى، از علماى اماميّه در قرن چهارم هجرى است. غزالى اين نامه را در كتاب احياء علوم الدين (2 / 143) آورده; ولى گفته است: «هنگامى كه زُهْرى با امرا همنشين شده بود، يكى از برادران دينى او نامه اى براى وى نوشت…»! و در برخى از مصادر ديگر اين مطلب به ابوخازم نسبت داده شده است.