نگاهى به شخصيّت عايشه

نگاهى به شخصيّت عايشه
اكنون پس از مطالبى كه پيرامون راويان اين حديث بيان داشتيم، لازم است مطالبى را درباره شخصيّت عايشه ارائه نماييم.
طبق تحقيقى كه انجام يافته است، عايشه هر شأن و فضيلتى را براى خود، پدر و دوستدارانش ـ از نزديكان و خويشان ـ مى خواست. هر گاه مى ديد كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله مورد محبّت يكى از همسرانش قرار مى گرفت و آن حضرت نزد او مى ماند، بر او مى شوريد; همان گونه كه با زينب دختر جحش اين گونه رفتار كرد. آن گاه با حفصه تبانى كردند كه هر گاه پيامبر صلى اللّه عليه وآله نزد هر كدام از آن ها وارد شود بگويد: من از شما بوى مغافير ]نوعى صمغ [استشمام مى كنم تا ايشان از ماندن و عسل خوردن نزد زينب امتناع ورزد]![1
هر گاه عايشه مى ديد كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله از حضرت خديجه عليها السلام به خوبى ياد كرده و او را مى ستايد با جسارت مى گفت: چه قدر از اين پيرزن بى دندان ياد مى كنى؟! خداوند عزّ وجلّ بهتر از او را به تو داده است…]![2
آن گاه كه متوجّه مى شد كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در حال اقدام براى ازدواج با زنى است، با دروغ و خيانت مانع آن مى شد!
به عنوان نمونه نقل كرده اند كه روزى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله زنى را از قوم كلب خواستگارى كرده بود، از اين رو عايشه را براى كسب اطلاعاتى نزد خانواده او فرستاد. پيامبر به عايشه فرمود: او را چگونه ديدى؟
پاسخ داد: چيز قابل ذكرى نديدم!
پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: تو چيز قابل ذكرى ديدى! تو خالى روى گونه او ديدى كه تك تك موهاى تو بر تنت راست شد.
عايشه گفت: اى رسول خدا! هيچ رازى از شما پنهان نيست.3
عايشه حتّى به صرف توهّم اين كه پيامبر مى خواهد ازدواج كند اين گونه رفتار مى كرد. به عنوان نمونه گويد: روزى عثمان هنگام ظهر نزد پيامبر آمد. من فكر كردم كه او براى گفت و گو درباره زنان نزد پيامبر آمده است. از اين رو غيرت و رشك زنانگى مرا وادار كرد كه استراق سمع كنم]![4
موضع گيرى او در مورد كسانى كه از آن ها بدش مى آمد، سراپا جنگ و ستيز بود. به عنوان نمونه يكى از موضع گيرى هاى او در برابر امير مؤمنان على عليه السلام اين گونه بيان شده است:
روزى مردى در حضور عايشه از على و عمّار رضى اللّه عنهما بدگويى كرد.
عايشه گفت: من درباره على چيزى ندارم كه به تو بگويم; ولى درباره عمّار، همانا از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: «هر گاه عمّار بين دو امر مخيّر شود، راه يافته ترين و كامل ترين آن دو را انتخاب مى كند».5
فراتر اين كه عايشه به خاطر تأييد و تقويت دشمنان على عليه السلام حديث جعل مى كرد. نعمان بن بشير گويد: روزى معاويه توسّط من براى عايشه نامه اى فرستاد. من نزد عايشه رفتم و نامه معاويه را به او دادم.
عايشه به من گفت: فرزندم! آيا مطلبى را كه از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيده ام به تو بگويم؟
گفتم: آرى.
گفت: روزى از روزها من و حفصه نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوديم. فرمود: اى كاش نزد ما مردى بود كه با ما گفت و گو مى كرد.
عرض كردم: اى رسول خدا! آيا كسى را در پى ابوبكر بفرستم؟
او ساكت ماند. پيامبر دوباره همان سخن را تكرار فرمود.
حفصه عرض كرد: آيا كسى را در پى عمر بفرستم؟
او ساكت ماند. سپس فرمود: نه.
آن گاه مردى را صدا زد و با او درِ گوشى سخن گفت. چيزى نگذشت كه عثمان آمد. او به عثمان رو كرد و با او سخن گفت. شنيدم كه به او سه مرتبه فرمود: اى عثمان! شايد خداوند عزّ وجلّ پيراهنى را بر تنت بپوشاند. پس اگر از تو خواستند كه آن را درآورى، تو آن را بيرون نياور.
گفتم: اى امّ المؤمنين! پس پيش از اين، اين حديث كجا بود؟
گفت: فرزندم! به خدا سوگند! اين حديث را از يادم برده بودند به گونه اى كه گمان نمى كردم كه آن را شنيده ام]![6
نعمان بن بشير گويد: من اين حديث را به معاوية بن ابى سُفيان رساندم. او به گزارش من راضى نشد و آن را باور نكرد، تا اين كه خود طى نامه اى به امّ المؤمنين نوشت كه براى من درباره آن حديث بنويس.
عايشه درباره آن حديث نامه اى براى معاويه نوشت.7
بنگر كه چگونه عايشه در آن دوران، معاويه را بر خون خواهى دروغينش از عثمان تأييد مى كرد و چگونه بر تحريك مردم به قتل عثمان، عذر و بهانه مى آورد و از پنهان كردن نام مردى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله وى را صدا زد غافل نمى شود، پس از اين كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله از فرستادن در پى ابوبكر و عمر خوددارى كرد!؟
آرى آن مرد جز امير مؤمنان على عليه السلام نبود; ولى آن سان كه ابن عبّاس گفته است، عايشه از على عليه السلام دل خوشى نداشت كه ما در بخش هاى آينده در اين زمينه سخنانى بيان خواهيم كرد.
بنا بر اين هر گاه حال عايشه و وضعيّت روايات او در دوران عادى زندگيش اين گونه بوده است، طبيعى است كه اين حال او در دوران و ساعات پايان زندگى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به بالاترين درجه رسيده باشد، و به طور طبيعى اخبار او پيرامون حالات پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در آن شرايط، حسّاس تر باشد.
اكنون به نمونه هايى از سخنان او توجّه كنيد. وى مى گويد:
هنگامى كه حال رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وخيم شد، به عبدالرحمان بن ابى بكر فرمود:
كتف8 يا لوحى به من بده تا براى ابوبكر نوشته اى بنويسم كه با او مخالفت نشود]![
هنگامى كه عبدالرحمان خواست بلند شود فرمود: خدا و مؤمنان ابا دارند از اين كه با تو ـ اى ابوبكر! ـ مخالفت شود]![9
وى در مورد ديگرى مى گويد:
هنگامى كه حال رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وخيم شد، بلال آمد تا او را از وقت نماز مطّلع سازد. او فرمود: به ابوبكر بگوييد براى مردم نماز بخواند… .10
در جاى ديگرى مى گويد:
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وفات يافت در حالى كه سر او بين سينه و گردن من بود]![11
اين ها نمونه هايى از سخنان عايشه است.
از سوى ديگر هنگامى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله دستور داد كه على عليه السلام به حضورش فرا خوانده شود، فرمان حضرتش اطاعت نشد; بلكه به آن بزرگوار پيشنهاد مى شود كه ابوبكر و عمر فرا خوانده شوند!
ابن عبّاس در اين زمينه مى گويد:
هنگامى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بيمار شد، همان بيمارى كه به سبب آن وفات يافت، آن حضرت در خانه عايشه بود. حضرتش فرمود: على را برايم صدا كنيد.
عايشه گفت: برايتان ابوبكر را صدا بزنيم؟]![
فرمود: صدايش كنيد.
حفصه گفت: اى رسول خدا! برايتان عمر را صدا بزنيم؟]![
فرمود: صدايش كنيد.
اُمّ فضل گفت: اى رسول خدا! عبّاس را برايتان صدا بزنيم؟]![
فرمود: صدايش كنيد.
هنگامى كه همه آن ها جمع شدند، پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله سر مباركش را بلند كرد و على عليه السلام را نديد در نتيجه ساكت ماند. در اين هنگام عمر گفت: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را ترك كنيد]![… .12
از سوى ديگر آن گاه كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله، در حالى كه به دو مرد تكيه كرده براى نماز از خانه بيرون مى رود، عايشه مى گويد: پيامبر در حالى از خانه خارج شد كه بين دو مرد بود و به آن ها تكيه كرده بود كه يكى از آن ها عبّاس بود.
عايشه از مرد ديگر نامى نمى برد.
ابن عبّاس در ادامه مى گويد:
آن مرد على عليه السلام بود; ولى عايشه نمى تواند از آن حضرت به نيكى ياد كند.13

1 . اين قضيّه از قضاياى معروف است. به كتاب هاى حديثى و تفسيرى در تفسير سوره تحريم مراجعه كنيد.
2 . مسند احمد: 7 / 170، حديث عايشه، حديث 24343.
3 . الطبقات الكبرى: 8 / 127، كنز العمّال: 12 / 188 ، كتاب فضايل، باب فضايل پيامبر صلى اللّه عليه وآله، حديث 35455.
4 . مسند احمد: 7 / 165، حديث عايشه، حديث 24316.
5 . مسند احمد: 7 / 163، حديث 24299.
6 . مسند احمد: 7 / 214 و 215، حديث 26436.
7 . همان: 127، حديث 24045.
8 . كِتْف: استخوان شانه اى كه در زمان هاى قديم روى آن مى نوشتند.
9 . مسند احمد: 7 / 71، حديث 23679.
10 . همان: 319، حديث 25348.
11 . همان: 175، حديث 24384.
12 . مسند احمد: 1 / 588، مسند عبداللّه بن عباس، حديث 3345.
13 . عمدة القارى: 5 / 192.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *