حقيقت مطلب
بعد از نقل توجيهات گوناگون از شارحان روايت، روشن مى شود كه حقيقت امر اين است كه اين قضيّه، يك قضيّه بيش نيست، و منظور از «مرد ديگر» همان على عليه السلام است «ولى عايشه نمى توانست از او به خوبى ياد كند». بنا بر اين اشكال توجيه نَوَوى روشن شد.
عينى نيز روايت معمّر و زُهْرى را ذكر كرده و مى گويد:
«يكى از علما گويد: اين روايت در ردّ كسانى است كه پنداشتند عايشه فرد دوم را مبهم بيان كرده; زيرا كه دستگيرى آن فرد در تمام راه و در بخش زيادى از آن، معيّن نبوده است».
عينى در ادامه گويد: او با اين كلام، به ردّ بر توجيه نَوَوى اشاره كرده، ولى به خاطر توجّه به او و دفاع از او، نامش را به صراحت بيان نكرده است.1
در پاسخ اين توجيه مى گوييم: عينى نيز نه اسم گوينده مطلب را ذكر كرده، در حالى كه او همان ابن حجر است، و نه عين عبارتش را; چرا كه آن جمله شدّت و حِدّت داشت. البتّه ما آن را به طور كامل ذكر خواهيم كرد.
از طرفى عينى، علاوه بر اين كه به نام نَوَوى تصريح نكرده، به نام كرمانى نيز تصريح ننموده است، و فقط در اين جا به اين مطلب اكتفا كرده و گويد: «تحقير و عداوتى در كار نبود و عايشه مبرّاى از اين است»2.
اكنون عبارت عينى را بعد از دو روايت معمّر و زُهْرى نقل مى نماييم. وى مى نويسد:
«اين مطلب در ردّ كسى است كه با زيركى مى گويد: جايز نيست كه در مورد عايشه اين گونه گمان شود. همچنين در ردّ كسى است كه گمان مى كند كه عايشه فرد دوم را مبهم آورده; چرا كه در تمام مسير يك فرد معينى نبوده، بلكه به نوبت عوض مى شدند و در همه آن مسير نيز مرد ديگر همان عبّاس بود، و اين ويژگى نيز به خاطر تكريم و بزرگداشت او بود. و اين سخن توهّمى بيش نيست و حقيقت، خلاف آن است; زيرا عبّاس در همه رواياتِ صحيح اعتراف كرده كه فرد نامعيّن، همان على عليه السلام است; پس سخن او مورد قبول است و خدا داناتر است».3
روشن است كه تعصّب گروهى از اهل تسنّن به عايشه، وادارشان مى كند كه آن چه در روايت معمّر و زُهْرى آمده است منكر شوند. ابن حجر با صحيح دانستن آن انكار، در پاسخ آنان مى گويد: كرمانى از اين مطلبِ اضافه آگاهى نداشته است، به همين جهت از آن با عبارت زشتى تعبير كرده است.4
1 . عمدة القارى: 5 / 192.
2 . الكواكب الدّرارى: 5 / 52.
3 . فتح البارى: 2 / 198.
4 . همان.