15) نخستين بحرانى كه ابوبكر با آن روبه رو شد و موضعگيرى قاطع او در برابر آن
محدّثان و سيره نگاران اتّفاق نظر دارند كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرموده است: «ما پيامبران ارث بر جاى نمى نهيم و آن چه كه از ما بر جاى بماند، صدقه است.»
براى ابوبكر بحرانى حادث شد تا استوارى او را بيازمايد. تفصيل ماجرا آن است كه بخارى در صحيح خود به سند خويش روايتى را از عائشه نقل مى كند. او مى گويد: فاطمه و عباس به نزد ابوبكر رفتند و ميراث خود را از او طلب كردند.
ابوبكر بر اعتقاد خويش استوار ماند و تصميم گرفت كه وصيت رسول خدا را عملى سازد.
از سوى ديگر فاطمه نيز برخواسته خود پافشارى مى كرد. اصرار فاطمه بر اين خواسته يا به اين دليل بوده است كه از روايت پيامبر كه درباره ارث انبيا فرموده و ابوبكر از آن آگاه بود، مطلع نبوده است، يا آن كه توجيه يا اختيارى براى خليفه رسول الله ديده كه اجابت درخواست او و محقق ساختن خواسته اش را ممكن مى ساخته است. به هر حال، هر دو در عملكرد خود اجتهاد كرده و عذر و ثواب خويش را دارا هستند.
در مسند امام احمد بن حنبل نيز آمده است كه سَرورمان فاطمه به ابوبكر گفت: تو بدان چه كه از پيامبر شنيده اى آگاه ترى.
نگارنده پس از نقل اين ماجرا مى نويسد:
فاطمه شش ماه پس از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در قيد حيات بود. او در پى اين حادثه از ابوبكر خشمگين شد و از او دورى مى جست تا آن كه از دنيا رفت.
البته امثال اين حوادث در جوامع بشرى، بسيار رخ مى دهد و از مسائلى است كه طبيعت انسان و احساسات، عاطفه و قانع بودن او به آن چه كه دانسته و به آن معتقد است، آن را اقتضا مى كند.
اما بايد دانست كه اختلاف فاطمه در اين امر و خشم او با ابوبكر همراه با زير پا نهادن حدود شرعى و مخالف با كرامت نفس، بلند نظرى و بخشندگى او نبود. چرا كه روايت شده كه عامر مى گويد: در زمانى كه بيمارى فاطمه شدّت يافته بود، ابوبكر به نزد او رفت و اذن ورود طلبيد.
على به فاطمه گفت: ابوبكر كنار در ايستاده و براى ورود اجازه مى طلبد، اگر مى خواهى به او اذن ده.
فاطمه گفت: آيا آن گونه دوست مى دارى؟
على پاسخ داد: آرى.
پس ابوبكر وارد شد، و با فاطمه سخن گفت و معذرت خواهى كرد، فاطمه نيز از او راضى شد.
نگارنده در ادامه اين سخن مى نويسد:
اكنون به جاست كه اين بحث را با سخن استاد عقّاد به پايان برسانيم…».
منو