ماجراى غدير و سيره ابن هشام
نويسنده كه مدّعى نقل مطالب خويش از «كتاب هاى موثق و مورد اعتماد» بوده!! و خواسته با حسن نيّت، سيره شخصيّتى مظلوم را به رشته تحرير درآورد; بايد كوششى، اگرچه اندك، در دو محور به خرج مى داد كه واقعيّت اين رخ داد را دريابد و يا اين كه سكوت كرده و چنين ادعا نكند كه «انگيزه پيامبر در بيان اين سخن آن بوده است كه…».
و يا دست كم اين رخ داد را از كتاب ابن هشام روايت مى كرد. همان طورى كه نويسنده در بسيارى از موارد، به نقل از اين كتاب پرداخته است.
در سيره ابن هشام اين گونه آمده است:
ابن اسحاق مى گويد: يحيى بن عبدالله بن عبدالرحمان بن ابى عمرة، از يزيد بن طلحة بن يزيد بن ركانة چنين روايت كرد:
على عليه السلام، از يمن رهسپار ديدار پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در مكه بود; او براى آن كه سفر خويش را با شتاب بيشترى ادامه دهد، كسى از ياران خود را به جانشينى خويش سرپرست سربازانش ساخت.
آن مرد، در غياب على عليه السلام، به هر يك از سربازان يك دست لباس از لباس هاى همراه لشكر پوشاند. هنگامى كه لشكر نزديك شد، على عليه السلام براى ديدار آن ها خارج شد و آنان را در حالى كه آن لباس ها را به تن داشتند، مشاهده كرد.
در اين هنگام به كسى كه او را به جانشينى خود در لشكر گمارده بود گفت: واى بر تو! اين چه اوضاعى است؟!
پاسخ داد: لباس ها را بر تن آنان پوشاندم تا هنگامى كه به شهر مى رسند، آراسته و زيبا باشند.
على عليه السلام گفت: واى بر تو! پيش از آن كه به نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله برسيد، لباس ها را از تن لشكر، برگير.
راوى گويد: او نيز لباس ها را از لشكريان بازپس گرفت و آن را به جاى خود بازگردانيد و به دليل اين رفتار على عليه السلام، آنان به شكايت پرداختند.
ابن اسحاق گويد: عبدالله بن عبدالرحمان بن معمر بن حزم، از سليمان بن محمد بن كعب بن عجره، از عمه خود زينب بنت كعب، كه همسر ابوسعيد خدرى بوده، از ابوسعيد خدرى براى من اين گونه روايت كرد:
گروهى از مردم از على عليه السلام به پيامبر خدا صلى الله عليه وآله شكايت كردند.
پيامبر در ميان ما، برخاست و خطبه اى ايراد كرد و من شنيدم كه فرمود:
لا تشكوا عليّاً، فو الله إنّه لأخشن في ذات الله، أو في سبيل الله;
از على شكايت نكنيد، چرا كه به خدا سوگند، او درباره خدا ـ يا آن كه فرمود: در راه خدا ـ سخت گيرترين فرد است.1
1 . سيره ابن هشام: 2 / 603.