پاسخ به اشكال دوم
چكيده اشكال دوم چنين بود:
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در قضيّه معيّن و مشخّصى و در زمان حيات خود، حضرت على عليه السلام را جانشين خود قرار داده است; همچنان كه حضرت موسى عليه السلام هارون را در زمان حيات خود جانشين خويش قرار داد. هارون پيش از حضرت موسى عليه السلام از دنيا رفت; از اين رو حديث منزلت هيچ گونه دلالتى بر آن امامت و خلافتى كه ما بر سر آن نزاع داريم ندارد.
اين اشكال را بسيارى از بزرگان حديث اهل تسنن مطرح كرده اند; از جمله ابن حجر عسقلانى، قسطلانى و قارى; هم چنين متكلّمان آن ها نيز اين اشكال را طرح نموده و در كتاب هاى خود نوشته اند.
اين اشكال را از دو محور مى توان پاسخ داد:
نخست. منزلت ها و مقام هايى كه براى جناب هارون بيان كرديم متعدّد بود و از هر كدام آن ها به خوبى خلافت و جانشينى امير مؤمنان على عليه السلام استفاده مى شد; مانند مقام شركت در امر اصلاح مردم و يا عصمت و… و هيچ گاه آن مقام ها و منزلت ها محدود به زمان خاصّى نبوده است.
دوم. پيش تر گفتيم كه مقام خلافت، مقامى روحانى و معنوى است. وقتى مى گوييم: فلان شخص خليفه است; يعنى او به درجه اى از صلاحيّت و شايستگى رسيده كه اهليّت احراز آن مقام را كسب كرده است. خلافت پيامبر در واقع خلافت خدا است، جانشينى مقام الهى، نياز به داشتن اهليّت و شايستگى در شخص خليفه دارد.
خليفه پيامبر بايد از نظر علمى همپاى او باشد تا بتواند به جاى او بر كرسى تعليم مردم بنشيند. بايد عالم به بطون و تأويل قرآن باشد تا قرآن را همچون پيامبر براى مردم بيان كند و از اسرار و معارف آن پرده بردارد.
كوتاه سخن اين كه خليفه پيامبر كسى است كه به جاى پيامبر واسطه بين مخلوقات و آفريدگارشان است; زيرا گرچه با رحلت پيامبر صلى اللّه عليه وآله نبوّت به پايان مى رسد; امّا ارتباط با آسمان هيچ گاه قطع نخواهد شد. بايد كسى باشد تا هر سال و در شب قدر، فرشتگان الهى و روح بر او نازل شوند و همه امورات را به محضرش برسانند.
چنين شخصيتى بايد از شايستگى هاى لازم برخوردار باشد تا خدا او را برگزيند.
بسيار دور از حقيقت است اگر گمان كنيم خلافت، مقامى اعتبارى و ظاهرى است كه وقت محدودى دارد و با شروع آن وقت، زمان خلافت شروع، و با پايان آن دوره اش به سر مى آيد و نياز به هيچ صلاحيّت و اهليّتى ندارد.
اگر خداوند كسى را شايسته خلافت دانست و او را برگزيد، اگر پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در شخصى چنين شايستگى را احراز كرد كه به طور مطلق او را خليفه خود دانست و با فرمان (اُخْلُفْني في قَوْمي)1 آن را به همگان فهماند، بايد بفهميم كه چنين انسانى داراى تمامى شرايط خليفه پيامبر بوده است; زيرا خداوند نااهل را به جاى پيامبرش قرار نمى دهد.
اين به آن معنا است كه آن حضرت داراى علم الهى، عصمت الهى، قدرت الهى و… است كه مى تواند خلأ فقدان پيامبر را پر كند.
وقتى خدا و رسول او كسى را در تمامى شئون پيامبر به جاى او قرار مى دهند ـ حتى اگر مجال بروز و ظهور آن نباشد ـ بدان معنا است كه او برگزيده الهى است و صلاحيت و شايستگى او به گونه اى است كه مى تواند در همه جهات، نبودِ جايگاه پيامبر را پر كند; هم مرجع اختلافات باشد، هم حاكم بر مردم، هم بيان كننده احكام الهى، هم مفسّر كلمات الهى، هم اولى بر مردم از خودشان و هم حكمش بر آن ها نافذتر از حكم خودشان باشد.
گواه اين مطلب همان است كه حضرت موسى عليه السلام براى خلافت هارون، زمان معيّن نكرد; بلكه فرمود: (اُخْلُفْني في قَوْمي); يعنى هر گاه من نبودم، تو به جاى من خلأ نبودِ مرا پر كن. به همين جهت حضرت هارون در آن ده روزى كه به مدّت مناجات حضرت موسى عليه السلام افزوده شد، در مقام خود باقى ماند.
آن گاه كه چنين موقعيّت و منزلت والايى براى جناب هارون ثابت شد، براى امير مؤمنان على عليه السلام نيز ثابت خواهد بود.
نكته در خور توجه بيشتر اين است كه در حديث منزلت، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله امير مؤمنان على عليه السلام را در مقام ها و منزلت هاى او به سان هارون قرار دادند، نه در آن چه كه در خارج اتفاق افتاده است; به اين بيان كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نفرموده چون هارون چهل روز خلافت كرده، تو نيز همانند او چهل روز بر اين منصب خواهى بود; بلكه سخن از منزلت ها و مقام هاست، نه آن چه در خارج روى داده است. هارون داراى مقام خلافت حضرت موسى عليه السلام بود و اين مقام حتّى در زمان حضور حضرت موسى عليه السلام در ميان بنى اسرائيل براى او محفوظ بود.
1 . سوره اعراف: آيه 142.