ديدگاه اَعْوَر واسطى
اعور واسطى نيز همگام با ابن تيميّه شده و سخنانى را در ردّ شيعه نوشته است. وى در ميان اهل تسنّن به نام يوسف اعور واسطى معروف است. اين ناصبى پليد در رساله اى كه در ردّ شيعه نگاشته است مى گويد:
اگر بپذيريم كه از حديث منزلت مقام خلافت ثابت مى شود، جز فتنه و فساد چيزى در آن نخواهد بود; چرا كه در دوران خلافت هارون از موسى جز فتنه، فساد و ارتداد مؤمنان نبود و در آن زمان بنى اسرائيل گوساله پرست شدند. هم چنين در دوران خلافت على نيز جز فساد، فتنه و كشتار مسلمانان در جنگ جمل و صفّين اتفاق نيفتاد]![
به راستى آيا او نمى داند كه گوساله پرستى بنى اسرائيل در زمان خلافت هارون، هيچ ارتباطى با جانشينى او ندارد؟
با فرض اين كلام آيا اين همه كفر، ظلم و آدم كشى كه در زمان پيامبرى پيامبران رخ مى داده نقصى در نبوّت آن هاست؟
آيا صحيح است كه مصلحان، انبيا و خلفاى الهى، گناهِ متمرّدان، سركشان و مستكبران را بر دوش كشند؟
آيا او نمى داند كه بناى خدا بر آزمايش كسانى است كه ادّعاى اسلام و ايمان مى كنند؟ «تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد».
آن جا كه مى فرمايد:
(أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ)؟1
آيا مردم گمان كرده اند كه تا به زبان گفتند ايمان آورديم رها شده و آزمايش نمى شوند؟
بايد حضرت موسى عليه السلام به كوه طور برود و هارون خليفه شود تا معلوم گردد كه چه كسانى به واقع به موسى عليه السلام و خداى او ايمان داشته اند و چه كسانى فقط به زبان اظهار ايمان مى كرده اند; ولى در باطن عقيده اى نداشته اند.
امّا آيا مى توان گفت كه كفر دورويان و ستم ستمگران، خلل و ضعفى در خلافت هارون پديد مى آورد؟
اين سنّت الهى پس از پيامبر اسلام صلى اللّه عليه وآله نيز به گونه اى ديگر رقم خورد كه شرايط آزمون مردم فراهم آمد تا هر كه در باطن، اعتقادى به پيامبر و خداى او نداشته آن را آشكار نمايد، و آن كه در سر هواى رياست داشت و با خيال سلطنت، مسلمان شده بود، درونش هويدا شود و دست به مخالفت با خليفه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بزند، و جنگ ها را به راه انداخته و خون هاى مسلمانان را بريزد.
بديهى است كه در هيچ منطقى، ستمِ زورگويان و نافرمانىِ متمرّدان به پاى مصلحان گذاشته نمى شود; اما اعور واسطى با كمال بى شرمى به جهت ستم ستمگران، فتنه آشوبگران و نافرمانى اخلال گران، خلافت امير مؤمنان على عليه السلام را زير سؤال برده و تضعيف مى كند.
افزون بر اين كه اگر جانشينى امير مؤمنان على عليه السلام در جريان تبوك ارزش و قيمتى نداشته و هيچ مقامى را براى او اثبات نمى كند، و حتى از جانشينى فردى مانند ابن ام مكتوم كم بهاتر است; پس چرا علما و دانشمندان شيعه و سنّى اين همه به اين حديث اهميّت داده اند; سندها و طرق گوناگونش را در زمان هاى مختلف نقل كرده، راويان آن را تحقيق كرده اند، و دلالت ها و معانى آن را بررسى كرده اند؟
اگر اين موضوع بى ارزش و از همه جانشينى ها پست تر بود، به گونه اى كه شايسته بررسى نبود; پس چرا تا اين اندازه به اين حديث اهتمام ورزيده اند؟
چرا عمر مى گويد: اگر يكى از اين خصوصيّات را داشتم، از آن چه كه خورشيد بر آن مى تابد براى من بهتر بود؟
چرا سعد مى گويد: به خدا سوگند! اگر يكى از اين مقام ها را دارا بودم، براى من از آن چه خورشيد بر آن مى تابد دوست داشتنى تر بود؟
چرا معاويه به هنگام بيان مقام و فضيلت امير مؤمنان على عليه السلام به اين حديث استشهاد مى كند؟
و چرا اين همه سعى و تلاش شده كه اين حديث ردّ شود و ابطال گردد؟
فضل بن روزبهان از افرادى است كه همواره مى خواهد استدلال هاى شيعيان به احاديث پيامبر صلى اللّه عليه وآله را رد كند. با وجود اين وى درباره حديث منزلت چنين مى گويد: «با اين حديث، برادرى، وزارتِ رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در تبليغِ رسالت و فضايل ديگرى براى امير مؤمنان على عليه السلام ثابت مى شود».
با توجه به آن چه بيان شد، جايگاهى براى اشكال دوم نمى ماند.
1 . سوره عنكبوت: آيه 2.