نظارت شديد
يكى ديگر از كارهاى بسيار مهمى كه ابن زياد انجام داد، محاصره شهر كوفهبود. وى دستور داد تمام مسيرهايى كه به اين شهر منتهى مى شود، به شدّت نظارت شوند. نظارت و كنترل شديد ورودى ها و خروجى هاى شهر در قضيه قيس بن مسهّر و كيفيت دست گيرى او مشخص است.
يزيد از روز نخست در نامه اى كه به ابن زياد نوشت، چنين دستور داد:
خذ على التهمة.1
يعنى به هر كس كه بدگمان شدى و با صرف احتمال، او را دست گير كن!
اين نظارت به گونه اى شديد بوده كه وقتى برخى از كوفيان به سيّدالشهداء عليه السلام در بين راه برمى خوردند و درباره اوضاع كوفه سخن مى گفتند، آنان به حضرت مى گفتند:
واللّه ما ندري غير أنّا لا نستطيع أن نلج ولا نخرج;2
به خدا سوگند! نظارت به قدرى شديد است كه نه مى توانيم داخل شهر كوفه بشويم و نه مى توانيم از شهر خارج شويم.
ابن زياد، حصين بن نمير را به رياست پليس شهر كوفه برگزيد.3 وى دستور داد كه تك تك خانه هاى كوفه را زير نظر بگيرند. ابن زياد در فرمانى به او گفت:
وقد سلّطتك على دور أهل الكوفة;4
من تو را بر خانه هاى مردم كوفه مسلّط كردم.
نمونه اى از نظارت شديد در جريان عبداللّه بن يقطر به چشم مى خورد، درباره او گفته اند كه «كان رضيع الحسين عليه السلام; او با امام حسين عليه السلام، هم شير بوده است».
البتّه ناگفته نماند كه برحسب روايات، حضرت سيّدالشهداء عليه السلام از سينه هيچ زنى شير نخورده، پس اين كه به اين شخص «رضيع الحسين عليه السلام» گفته اند؟ از آن روى است كه پدر عبداللّه، خادم پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله وسلم بوده و مادرش ميمونه در خانه اميرالمؤمنين عليه السلام زندگى مى كرد. وى سه روز پيش از ولادت سيّدالشهداء عليه السلام به دنيا آمده و چون ميمونه خدمتكار منزل امير مؤمنان على عليه السلام بود، بعد از ولادت سيّدالشهداء عليه السلام هم آن حضرت را و هم فرزند خودش را بغل مى گرفت و هم زمان هم از فرزند خودش و هم از سيّدالشهداء عليه السلام نگهدارى مى كرد و چون حضرت به همراه عبداللّه در دامان اين خانم بودند، مجازاً به او «رضيع الحسين عليه السلام» مى گويند. گويا اين امر، مقام و شرافتى براى عبداللّه بن يقطر به همراه داشته است.
حال حضرت سيّدالشهداء عليه السلام اين عبداللّه بن يقطر را به سوى مردم كوفه فرستادند، امّا با نظارت شديدى كه در اطراف كوفه بود، او را همانند قيس بن مسهر دست گير كردند و نزد ابن زياد بردند و به دستور ابن زياد او را از بالاى دارالاماره به زير انداختند.5
عبداللّه از بالاى دارالاماره سقوط نمود و استخوان هايش خُرد گرديد، امّا هنوز رمقى در بدن داشت كه نانجيبى به نام عبدالملك بن عمير لخمى كه از قاضيان شهر كوفه بود، پيش آمد و سر اين بزرگوار را بريد. وقتى علّت اين كار را از او سؤال كردند، گفت: «أردتُ أن اريحه; مى خواستم او را راحت كنم»(!)6
آرى، به جاى اين كه به او رسيدگى و معالجه اى كند و خدمتى نمايد، ذبحش مى كند(!)
1 . تاريخ طبرى: 5 / 381، البداية والنهايه: 8 / 168.
2 . تاريخ طبرى: 5 / 392، الارشاد: 2 / 72.
3 . در برخى از كتاب ها آمده است: سمرة بن جندب به اين سمت منصوب شد. همان سمره كه از روز اوّل با اهل بيت عليهم السّلام دشمنى داشته است، البته بعضى مى گويند او در آن تاريخ مرده بوده است.
4 . بحار الأنوار: 44 / 351 ـ 352.
5 . بحار الأنوار: 4 / 343.
6 . بحار الأنوار: همان، تاريخ طبرى: 5 / 398.