طبرى و لعن يزيد
طبرى در تاريخ خود، بخش نامه اى از معتضد عبّاسى روايت مى كند. معتضد از خلفاى بنى العبّاس بود. او بخش نامه اى در نكوهش بنواميّه، معاويه و يزيد اين گونه صادر مى نمايد:
ومنه إيثاره بدين اللّه ودعاؤه عباد اللّه إلى ابنه المتكبّر الخمّير، صاحب الديوك والفهود والقرود، وأخذه البيعة له على خيار المسلمين بالقهر والسطوة والتوعيد والإخافة والتهديد والرهبة، وهو يعلم سفهه ويطّلع على خبثه ورهقه، ويعاين سكرانه وفجوره وكفره;
معاويه بندگان خدا را به سوى فرزندش فرا خواند. فرزندى متكبّر و شراب خوار كه با شرارت و غفلت و بى حالى همراه است و از بهترينِ مسلمانان به واسطه زور، وعده و وعيد، ترساندن، تهديد و تبعيد براى او بيعت گرفت و حال آن كه خود او به سفاهت (نادانى و بى خردى) و پستى و خباثت فرزندش آگاهى داشت و شراب خوارى، گناه و كفر او را با چشم خود ديده بود.
در اين عبارت دقت كنيد! او مى گويد: «وهو يعلم سَفَهه; معاويه از سفاهت يزيد آگاهى داشت».
اين نكته خوبى است; چرا كه بعضى از دانشمندان سنّى ـ از جمله ابن خلدون ـ مى گويد: ما عمل معاويه را حمل بر صحّت مى كنيم و اين كه او يزيد را اين چنين به زور، ارعاب، تهديد و قتل بر سر كار آورد، شايد فرزندش را نمى شناخته و از احوال او اطّلاعى نداشته است!
معتضد عباسى در ادامه آن بخش نامه، مى افزايد:
فلمّا تمكّن منه ما مكّنه منه وطّأه له، وعصى اللّه ورسوله فيه، طلب بثارات المشركين وطوائلهم عند المسلمين، فأوقع بأهل الحرّة الوقيعة الّتي لم يكن في الإسلام أشنع منها ولا أفحش، ممّا ارتكب من الصالحين فيها…، فقال مجاهراً بكفره مظهراً لشركه:
ليت أشياخي ببدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الأسل;
زمانى كه يزيد به قدرت رسيد و همه چيز براى او مهيّا شد و از فرمان خدا و رسول او سرپيچى نمود، به خون خواهى مشركان و قدرت نمايى در نزد مسلمانان پرداخت و حادثه اى را براى اهل مكّه به وجود آورد كه زشت تر و فاحش تر از آن در اسلام رخ نداده بود… و در حالى كه كفرش آشكار و شرك او ظاهر بود گفت:
اى كاش بزرگان (كشته شده در جنگ بدر) از طائفه ما بودند و بى تابى خزرج را از شمشير زدن ما مشاهده مى كردند.
آرى، پس از گذشت قرن ها از اين حقايق تاريخى، امروزه در سايت هاى اينترنتى، شاگردان مكتب بنواميّه و ابن تيميّه، درباره واقعه اسف بار حرّه مناقشه مى كنند و مى خواهند آن لكه ننگ را از جنايت هاى يزيد و خاندان اميّه پاك كنند.
در ادامه، معتضد عبّاسى در اين بخش نامه به معرفى شخصيت يزيد مى پردازد و مى نويسد:
هذا هو المروق من الدين وقول من لا يرجع إلى اللّه ولا إلى دينه ولا إلى كتابه ولا إلى رسوله ولا يؤمن باللّه ولا بما جاء من عنداللّه;
(يزيد) همان كسى است كه از دين روى برگردانده و سخن او، كلام كسى است كه نه به خدا، نه به دين، نه قرآن و نه رسول خدا بازگشتى ندارد. او به خدا و هر آن چه از جانب اوست ايمان ندارد.
سپس در ادامه اين بخش نامه، به داستان عاشورا اشاره مى كند و مى نويسد:
ثمّ من أغلظ ما انتهك وأعظم ما اخترم، سفكه دم الحسين بن علي وابن فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله مع موقعه من رسول اللّه ومكانه منه ومنزلته من الدين والفضل، وشهادة رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله له ولأخيه بسيادة شباب أهل الجنّة، اجتراءً على اللّه، وكفراً بدينه، وعداوة لرسوله، ومجاهدة لعترته، واستهانةً بحرمته. فكأنّما يقتل به وبأهل بيته قوماً من كفّار أهل الترك والديلم، لا يخاف من اللّه نقمةً ولا يرقب منه سطوة، فبتر اللّه عمره واجتث أصله وفرعه، وسلبه ما تحت يده، وأعدّ له من عذابه وعقوبته ما استحقّه من اللّه بمعصيته;1
سپس با بى رحمى حرمت شكست و بزرگ ترين نابودى را به بار آورد. خون فرزندِ على و فاطمه دختر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله; يعنى حسين را ريخت. حسينى كه نزد رسول خدا منزلتى فراوان و از جهت دين دارى و فضيلت جايگاهى والا داشت و رسول خدا صلى اللّه عليه وآله گواهى داد كه او و برادرش سيّد و سرور جوانان بهشتند. تمام اين اعمال از بى پروايى بر خدا، كفر به دين و دشمنى با فرستاده او و اهل بيت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و اهانت به حريم الهى، صورت گرفت. آن ها چنان با اهل بيت جنگيدند و آن ها را از ميان برداشتند كه گويى با كافرانى از ديار ديلم و ترك مبارزه مى كنند و در اين حال، از عذاب الهى نترسيدند.
معتضد عباسى در پايان اين بخش نامه، آنان را مورد نفرين قرار مى دهد.
وى در اين كلام، به برخى از ويژگى هاى سيّدالشهداء عليه السلام كه دلالت بر حرمت و احترام آن حضرت دارند، اشاره مى كند كه از ميان آيات و رواياتِ بسيارى كه در اين زمينه وجود دارد، مى توان به آيه مودّت اشاره نمود.
1 . تاريخ الطبري: 8 / 187 ـ 188.