بازى با حقايق
با دقّت در شيوه علمى عالمان اهل سنّت به اين نتيجه مى رسيم كه آنان نه فقط با خلافت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله ـ كه مسئله بسيار مهمى است ـ بازى مى كنند، بلكه با تاريخ و نقل حوادث تاريخى نيز همين گونه برخورد مى كنند.
آن چه درباره عبدالرحمان ذكر كرديم، با تصرّفاتى در صحيح بُخارى نيز آمده است; اما با چه تصرّفاتى؟!
بُخارى در اين زمينه مى نويسد: وقتى مروان در حجاز خطبه خواند و مسئله جانشينى يزيد و گرفتن بيعت را مطرح كرد، عبدالرحمان بن ابى بكر چيزى به او گفت!1
بُخارى در نقل، به همين مقدار بسنده مى كند و سخن ديگرى نمى گويد و ادامه داستان را نمى آورد. به راستى عبدالرحمان چه گفته است كه بخارى از نقل آن خوددارى كرده است؟
آرى! آن گونه كه از الإستيعاب نقل شد، عبدالرحمان به معاويه توهين كرده، گفت: اى مروان! تو و معاويه دروغ گو هستيد و مى خواهيد خلافت را پادشاهى كنيد.
از طرفى، اين سخنان براى امثال بُخارى قابل تحمّل نيست; چرا كه آنانى كه در خط و جبهه معاويه هستند، بايد از نقل حقايق جلوگيرى كنند تا خدشه اى به سرورانشان وارد نشود.
بُخارى فقط مى گويد: عبدالرحمان چيزى گفت و مروان دستور داد او را بگيرند و او به خانه عايشه وارد شد و ديگر نتوانستند او را دست گير كنند!
چرا نتوانستند عبدالرحمان را دست گير كنند؟ چون عايشه همسر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آن جا بوده و براى او احترام و حرمتى قائل بودند.
طبرى به راحتى حقيقت را بازگو مى كند و پرده از گفتار معاويه به عبدالرحمان برمى دارد و مى گويد: معاويه به عبدالرحمان گفت:
واللّه! لقد هممت أن اقتلك;
به خدا سوگند! تو را مى كشم.
و بعد از اين سخن، مدّتى نگذشت كه عبدالرحمان مرد.2
1 . فتح البارى: 8 / 467 ـ 468.
2 . تاريخ الطبري: 4 / 226.