1 . خويشاوندى خاندانى و امامت
اگر براى نسبت خويشاوندى ارزشى در ايجاد سرپرستى و امامت، نباشد بدون شك اميرالمؤمنين عليه السلام، از همه جهات ديگر به نحو كامل، برترين فرد موجود بوده اند كه استحقاق امامت را داشته اند… لكن با اين حال، عنوان خويشاوندى در اين جا دخل و ارزشى پيدا كرده است; همان طور كه به زودى خواهيد ديد.
سيد ابن طاووس حلّى رحمه اللّه در ردّ رساله عثمانيه جاحظ; سخن بسيار زيبايى دارد. وى مى گويد:
فرقه عثمانيه باور دارند كه هيچ گاه شخصى به رياست و سرپرستى دين نمى رسد مگر با دين. آن ها در ادامه مطلب با عبارت هاى بسيار طولانى و بى پايه، كتاب خود را پر نموده و سخنانى نظم گونه و كلماتى درست و نادرست را دستاويز خود قرار داده اند.
آن گاه سيد بن طاووس در بيان اين باور مى افزايد:
نظر شيعه اين نيست كه شايستگى سرپرستى و رياست فقط به خويشاوندى منحصر است ـ با اين بيان تمام آن اشكالاتى را كه مطرح كرده اند، از بين مى رود ـ بلكه شيعيان مى گويند: اگر خويشاوندى دليلى براى شايستگى باشد، بنى هاشم سزاوارترند و از ميان بنى هاشم، على عليه السلام نيز از همه آنان سزاوارتر است.
اگر به پيوند سببى باشد، باز على عليه السلام برتر است; زيرا او تنها داماد پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مى باشد.
اگر هم به پرورش و تربيت است; باز على عليه السلام بالاتر از ديگران است، و اگر به ولادت از بهترين زنان است، پس باز على عليه السلام والاتر است.
اگر به مهاجرت باشد، پس باز على عليه السلام به جاى پيامبر در بستر آن حضرت خفت و سبب مهاجرت پيامبر شد. پس تمام مهاجران جز پيامبر، بر سر سفره ايثار و از خود گذشتى او قرار دارند.
اگر به كارزار و جهاد باشد، باز على عليه السلام از همگان والاتر است و اگر به حفظ قرآن باشد، پس على عليه السلام برتر است.
و اگر به تفسير آن باشد، باز على عليه السلام برتر است و اگر به دانايى و دانش باشد باز على عليه السلام والاتر و دانشمندتر از ديگران است و اگر به سخنورى باشد، پس على عليه السلام برتر و سخنران تر است و اگر به سرودن شعر باشد، باز على عليه السلام برتر است.
صولى در اين زمينه روايت كرده است كه ابوبكر و عمر شاعر بودند; ولى على از همه شاعرتر بود.
و اگر به گشودن درهاى بحث اعتقادى و كلامى باشد، پس على عليه السلام از همگان والاتر است و اگر به نيك كردارى است، پس على عليه السلام برتر است، زيرا عمر، بهترين گواه آن است.
و اگر به يارى مستمندان و كارهاى خير باشد، پس على عليه السلام والاتر است، و اگر به قدرت جسمى باشد، پس على عليه السلام برتر است; دليل آن، درِ خيبر است.
و اگر به زُهد و پارسايى باشد، باز على عليه السلام برتر است; چرا كه در تحمّل سختى ها، گريه، بى نيازى، عبادت، پيشى گرفتن در ايمان و… از همگان برتر بود.
و اگر همه فضيلت ها و صفت هاى نيكويى كه از پيامبر صلى اللّه عليه وآله نقل شده، وجود نداشته باشد; باز على عليه السلام والاترين مقام و رتبه را دارد، به بيانى كه در فصل هاى پيشين روايت هايى را از احمد بن حنبل و ديگران آورديم.
و اگر به قدرت درك و هوشيارى است، پس على عليه السلام برتر است; به خاطر اين گفتار پيامبر صلى اللّه عليه وآله كه فرمود:
إنّ اللّه أمرني أن اُدنيك ولا اُقصيك وأن اُعلّمك وتعي، وحق على اللّه أن تعي;
خداوند به من فرمان داده است تا تو را نزديك سازم و دور ننمايم و تو را بياموزم، تو نيز فراگيرى و درك نمايى و اين حكم خداوند است كه تو درك نمايى و هوشيار باشى.
و اگر به قضاوت و تدبير است، پس على عليه السلام والاتر است، به دليل گواهى پيامبر به دانش و فرزانگى ايشان.
پس از بيان اين مطالب، روشن مى شود كه هدف ما از بيان معناى رابطه خويشاوندى چيست؟ و به همين جهت است كه حضرت امير مؤمنان على عليه السلام، از كسانى تعجب مى كند كه تنها ويژگى صحابه پيامبر بودن را در به دست آوردن خلافت، بر دو ويژگى صحابى و خويشاوندى با پيامبر (كه در خود ايشان جمع بود) ترجيح دادند.
آن گاه سيد بن طاووس حلّى رحمه اللّه مى گويد:
جاحظ در اين گفته اشتباه نموده كه «هيچ كس به امامت در دين نمى رسد مگر اين كه ملاك هاى دينى داشته باشد»; زيرا اگر رهبر دينى از استحكامى كه مورد نياز امامت است، برخوردار نباشد، هيچ گاه شايسته امامت و رياست نيست; در حالى كه او آن را فقط به ديانت محدود كرده بود و استثنا از نفى، مثبت است… .
به راستى خويشاوندى تأثير محكمى در امامت و رهبرى دارد، به اين دليل كه هر گاه شخصى بر شرافتمندان خاندانى از غير خودشان، پيشى بگيرد و كسى كه در شكوه به آن ها نمى رسد و شباهت به آن ها ندارد بر آنان رياست كند; آنان از او گريزان خواهند بود و با او به پستى برخورد مى نمايند و هر گاه بر رهبران حقيقى، كسى ديگر پيشى بگيرد و امامت بر آن ها را غريب و ناآشنايى از غير خاندانشان به عهده بگيرد، همواره از وى دورى مى گزينند و او را به كنارى مى نهند و اين باعث خرابى دين و دنيا مى شود و گاهى به صورت اتفاقى صورت مى پذيرد; ولى روش معمول همان است كه به آن اشاره نموديم و به تحقق آن، كارها پيش مى رود.
آن گاه سيد بن طاووس رحمه اللّه به دلالت آيه مودّت اشاره مى كند و مى گويد:
به راستى كه قرآن مجيد به دوستى و توجّه به نزديكان خاندان پيامبر خدا عليهم السلام فرمان داده است، همين دليل باعث مقدّم بودن ايشان بر ديگران است، با اين كه آنان شايستگى هاى ديگرى دارند كه افراد ديگرى نمى توانند بر آن ها برترى پيدا كنند. پس چگونه كسى بر آن ها پيشى بگيرد كه نسبتى ندارد و آن شايستگى ها و فضيلت ها را دارا نيست؟!
ثعلبى بعد از آن كه در ذيل آيه مودّت سخنى نقل مى كند، مى گويد: حسين بن محمّد، از برهان بن على صوفى، از حرب بن الحسن طحّان، از حسين اشقر، از قيس، از اعمش، از سعيد بن جبير براى من اين گونه نقل كرد كه ابن عباس گفت:
هنگامى كه اين آيه فرود آمد، مردم گفتند: اى پيامبر خدا! چه كسانى خويشان شما هستند كه دوستى آنان را بر ما لازم دانستى؟
پيامبر فرمود:
علي وفاطمة وابناهما;
على و فاطمه و فرزندانشان.
آن گاه ثعلبى مطالب زيادى را كه ايجاد انگيزه در دوستى اهل بيت عليهم السلام مى كند، روايت كرده است. از جمله مى گويد: ابوحسان مزكّى، از ابوالعباس محمّد بن اسحاق، از حسن بن على بن زياد سرى، از يحيى بن عبدالحميد حمانى، از حسين اشقر، از قيس، از اعمش، از سعيد بن جبير نقل مى كند كه ابن عباس گفت:
هنگامى كه آيه مودّت نازل شد، مردم گفتند: اى رسول خدا! اينان كه خداوند به مودّت و مهرورزى آنان فرمان داده است چه كسانى هستند؟
پيامبر فرمود:
علي وفاطمة وولدهما;
على، فاطمه و فرزندان آن ها.
ثعلبى روايت ديگرى را اين گونه نقل مى كند: ابوبكر بن حرث، از ابوالسبح، از عبداللّه بن محمّد بن زكريا، از اسماعيل بن يزيد، از قتيبة بن مهران، از عبدالغفور ابوصباح، از ابوهاشم رمّانى، از زاذان نقل كرده كه على عليه السلام فرمود:
فينا في آل حم آية إنّه لا يحفظ مودّتنا إلاّ كلّ مؤمن;
در شأن و مرتبه ما در آل حم (سوره هاى حم دار) آيه اى درباره ما نازل شد كه طبق آن، هيچ كس مودّت و دوستى ما را نگه نمى دارد مگر شخص باايمان و پارسا.
آن گاه حضرتش اين آيه را تلاوت فرمودند كه (قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى).
كلبى در اين باره گويد: بگو: به خاطر رسالتم از شما هيچ پاداشى نمى خواهم مگر آن كه خويشان مرا دوست بداريد.
آن گاه سيد بن طاووس رحمه اللّه مى نويسد: بهتر ديدم آياتى را كه درباره آن ها آمده است، براى او بازگو كنم.1
1 . بناء المقالة الفاطمية في نقض رسالة العثمانيه: 387 ـ 391.