جايگاه راويان حديث مودّت
اكنون به شرح حال اين راويان مى پردازيم:
1 . يزيد بن ابى زياد.
يزيد بن ابى زياد قرشى هاشمى كوفى، مولاى عبداللّه بن حارث بن نوفل و از راويان كتاب هاى شش گانه صحيح اهل سنّت است.
مزّى درباره او مى نويسد: بخارى در كتاب صحيح در بخش «لباس» پس از حديث عاصم بن كليب از ابوبرده چنين مى گويد: ما به على عليه السلام گفتيم: «قسيّه» چيست؟
و جرير از يزيد در حديث خود گويد: قسيّه همان پارچه ابريشمى و حرير راه راه است… .
بخارى در بخش «بالا بردن دست هنگام تكبير نماز» و هم چنين در بخش «آداب» روايتى را از يزيد بن ابى زياد، نقل كرده است. مسلم نيشابورى نيز روايتى را به همراه راوى ديگرى از يزيد بن ابى زياد نقل كرده است و ديگر محدّثان به روايت وى استدلال كرده اند.1
گروه بسيارى از پيشوايان بزرگ اهل سنّت هم چون: سفيان ثورى، سفيان بن عيينه، شريك بن عبداللّه، شعبة بن حجّاج، عبداللّه بن نمير و مانند ايشان از وى روايت، نقل كرده اند.2
ذهبى در سير اعلام النبلاء مى نويسد:
شعبه با همه مهارت و خبرگى كه در نقد راويان دارد، از يزيد بن ابى زياد، حديث نقل مى كند.3
گفتنى است كه در اعتماد بر يزيد بن ابى زياد و صحّت استدلال به حديث او همين كافى است كه نويسندگان كتاب هاى شش گانه صحيح و پيشوايان بزرگ اهل سنّت از او روايت نقل كرده اند. افزون بر اين كه مسلم بن حجّاج نيشابورى در مقدمه كتاب خود مى نويسد:
راويانى مانند عطاء بن سائب، يزيد بن ابى زياد، ليث بن ابى سليم و مانند آن ها كسانى هستند كه داراى خوبى، راست گويى و دريافت علم و دانش اند.
عده اى از پيشوايان رجالى و راوى شناسِ اهل سنّت نيز يزيد بن ابى زياد را توثيق كرده اند.
ابن سعد مى گويد: وى فرد مورد اعتمادى بود; اما در سال هاى پايانى عمرش دچار حواس پرتى شده بود و روايت هاى عجيبى نقل مى كرد.
ابن شاهين در كتاب ثقات مى نويسد: احمد بن صالح مصرى مى گويد: يزيد بن ابى زياد از نظر نقل حديث، ثقه و مورد اعتماد است و در اين باره سخن كسانى كه از او ايراد گرفته اند مرا به شگفتى وانمى دارد و اعتماد مرا نسبت به او سلب نمى كند.
ابن حبّان گويد: او فردى راست گو بود; جز آن كه در دوره كهنسالى حافظه اش كم شد و دچار حواس پرتى گشت و با اين حال به نقل روايات مى پرداخت; از اين رو حديث هاى منكرى در حديث هاى وى وارد شد.
آجرى از ابوداوود چنين نقل مى كند: سراغ ندارم كسى احاديث او را ترك كند و نقل ننمايد; هر چند از او بهتر نزد من وجود دارد.
يعقوب بن سفيان گويد: گرچه راوى شناسان به خاطر حواس پرتى يزيد بن ابى زياد از وى ايراد گرفته اند; ولى او بر عدالت و وثاقت خود باقى است; گرچه او مانند حكم و منصور نيست.4
گفتنى است كه با دقت در سخنان نقّادان راويان اهل سنّت، به رغم اين كه يزيد بن ابى زياد از راويان كتاب هاى شش گانه اهل سنّت بوده، آن سان كه بخارى و مسلم از او روايت نقل كرده و ديگر نويسندگان كتاب هاى شش گانه صحيح اهل سنّت به روايت هاى وى استدلال كرده اند; با اين وجود نخستين اشكالى كه بر او مى كنند اين است كه مى گويند: وى از بزرگان شيعه بوده است.5
اينك مى پرسيم: منظور از شيعه چه كسانى هستند و از كجا شناخته مى شود كه يزيد بن ابى زياد از بزرگان شيعه است؟
در پاسخ مى گويند: احاديثى كه او نقل كرده بيان گر اين معناست و اهل سنّت اين احاديث را در زمره احاديث ساختگى نقل كرده اند; از جمله آن احاديث: وى از سليمان بن عمرو بن احوص نقل مى كند كه ابوبرزه گويد: معاويه و عمرو بن عاص آوازه خوانى مى كردند.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله درباره آن دو فرمود:
اللهم اركسهما في الفتنة ركساً ودعّهما في النار دعّاً;6
خدايا! آن ها را گرفتار فتنه كن و در آن واژگون نما و به سختى به سوى آتش دوزخ بينداز.
بنابر ديدگاه علماى اهل تسنّن اين حديث ساختگى است!7 و يا حديثى غريب و منكر است;8 زيرا كه در اين حديث، معاويه سركرده گروه ستم پيشه «فئة باغيه» و عمرو بن عاص سركرده نفاق، سرزنش شده اند; از اين رو راوى اين حديث از بزرگان شيعه خواهد بود! حتى اگر از راويان صحاح و كتاب هاى ديگر باشد.
راوى شناسان اهل سنّت در دفاع از معاويه و عمرو بن عاص به اتّهام ساختگى بودن اين حديث و شيعه بودن راوى آن، بسنده نكرده اند; بلكه به تحريف متن حديث نيز روى آورده اند و واژه «فلان» و «فلان» را به جاى آن دو نام، قرار داده اند; از اين رو احمد بن حنبل در مسند مى نويسد:
عبداللّه گويد: از پدرم، از عبداللّه بن محمّد ـ من از عبداللّه بن محمّد بن ابى شيبه شنيدم ـ از محمّد بن فضيل، از يزيد بن ابى زياد، از سليمان بن عمرو بن احوص نقل مى كند كه گويد: ابوهلال صاحب اين خانه به من گفت:
از ابوبرزه شنيدم كه مى گفت: روزى در سفرى همراه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوديم. شنيديم كه دو مرد آوازه خوانى مى كنند و يكى به ديگرى به آواز پاسخ مى دهد… .
پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: بنگريد اين ها چه كسانى هستند؟
گفتند: فلانى و فلانى!
پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:
اللهم اركسهما في الفتنة ركساً ودعاهما إلى النار دعّاً;
خدايا! آن ها را گرفتار فتنه كن و در آن واژگون نما و به سختى به سوى آتش دوزخ بينداز.
گويى همين مقدار از تحريف، سوزش كينه و دشمنى آنان را شفا نبخشيده، يا اين تحريف به جهت ايجاد ابهام انجام شده است كه اين تحريف، مقدمه اى مى شود براى محدّث ديگرى تا بيايد و به جعل حديث دست بزند و دو واژه فلان و فلان را بردارد و به جاى آن ها معاويه و عَمرو ديگرى را قرار دهد.
جلال الدين سيوطى ـ پس از آن كه اين خبر ساختگى را از ابويعلى نقل مى كند و سخن ابن جوزى را پى مى گيرد، آن جا كه مى گويد:
اين حديث جعلى نيست; چرا كه احمد بن حنبل در مسند خود اين حديث را آورده و براى اين حديث از حديث ابن عباس نيز شاهدى است، طبرانى نيز در المعجم الكبير اين حديث را نقل كرده ـ مى نويسد:
ابن قانع در معجم خود، از محمّد بن عبدوس كامل، از عبداللّه بن عمر، از ابوالعباس سعيد تيمى، از سيف بن عمر، از ابوعمر مولى ابراهيم بن طلحه، از زيد بن اسلم، از صالح نقل مى كند كه شقران گويد:
شبى همراه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در سفرى بوديم. ناگاه پيامبر صدايى را شنيد و فرمود: اين صداى كيست؟
من رفتم ببينم چه كسى آوازه خوانى مى كند. ديدم معاوية بن رافع و عمرو بن رفاعة بن تابوت آوازه خوانى مى كنند.
نزد پيامبر آمدم و جريان را باز گفتم. پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:
اللهمّ اركسهما ودعّهما إلى جهنّم دعّاً;
خدايا! آن ها را گرفتار فتنه كن و به سختى به سوى آتش دوزخ بينداز.
راوى مى گويد: در اثر اين نفرين عمرو بن رفاعه پيش از آن كه پيامبر از سفر باز گردد، از دنيا رفت.
جلال الدين سيوطى در ادامه مى نويسد:
اين روايت اشكال را از بين برد و روشن كرد كه در حديث نخست در واژه «ابن العاص» اشتباه رخ داده است كه او «ابن رفاعه» يكى از منافقان بود و معاوية بن رافع نيز يكى از منافقان به شمار مى رفت و خدا داناتر است.9
گفتنى است كه خود سيوطى نيز واقعيت مطلب و حقيقت آن را مى داند، وگرنه خود را به نادانى نمى زد. پاسخ سيوطى را از دو جهت مى توان داد:
1 . حديث نخست اشكالى نداشت و يا در آن اشتباهى رخ نداده بود تا اشتباه برطرف شود، نهايت چيزى كه مى توان گفت اين است كه در مسند احمد بن حنبل، واژه فلان و فلان به جاى معاويه و عمرو آمده بود و سيوطى مانند ديگر عالمان مى داند كه اين حديث تحريف شده، اگر از روى عمد نباشد، از روى خطا خواهد بود; چرا كه او در ايراد بر حديث با ابن جوزى موافقت نكرده است; بلكه شواهدى را براى صحّت حديث آورده است.
2 . اگر بپذيريم كه در حديث نخست ابهام و اشكالى وجود دارد، آيا مى توان اين ابهام و اشكال را با حديثى كه به طور مطلق سندش مورد پسند هيچ كس نيست از ميان برد; چرا كه يكى از راويان اين حديث سيف بن عمر است كه اينك به سخنانى كه عالمان رجالى درباره وى گفته اند نگاهى گذرا مى نماييم.
ابن معين مى گويد: سيف بن عمر از نظر نقل حديث ضعيف است.
ابوحاتم مى گويد: حديث او متروك است.
ابوداوود گويد: حديث او ارزشى ندارد.
نسائى و دارقطنى او را از نظر نقل حديث، ضعيف مى دانند.
ابن عدى نيز درباره وى مى گويد: برخى از احاديث او مشهور است; ولى عموم احاديث او منكر و قابل استناد نيستند.
ابن حبّان مى نويسد: سيف، روايات ساختگى از راويان مورد اعتماد نقل مى كند. مى گويند: او حديث جعل مى كرد و به زنديق بودن متّهم شده است.
برقانى از دارقطنى نقل كرده كه سيف، فردى متروك بوده است.
حاكم نيشابورى نيز درباره او اظهار نظر كرده و گفته: سيف به زنديق بودن متهم است و روايات او اعتبار ندارد.
شگفت اين كه سيوطى خود احاديث او را رد مى كند و مى گويد: سيف، جاعل حديث بود.10
اينك پژوهش گر با انصاف با دقت در آن چه كه آورديم ملاحظه خواهد كرد كه چگونه حديثى را كه اهل سنّت از شخصى كه صاحبان كتاب هاى شش گانه صحيح از او روايت كرده و بر او اعتماد نموده اند، رد مى كنند; چرا كه اين حديث در سرزنش پسر هند و پسر نابغه مى باشد و آنان پيروان آن دو هستند.
از طرفى، اين حديث را در برابر حديثى قرار مى دهند كه درباره راوى آن اتفاق نظر كرده اند كه اعتبار ندارد و او را به جعل حديث و زنديق بودن متّهم كرده اند. بنگريد كه چگونه با دين و سنّت رسول رب العالمين بازى مى كنند.
گمان نكنيد كه اين گونه بازى با دين و سنّت فقط در بخش هاى فضائل و مثالب (عيب ها و ايرادها) به كار مى برند; بلكه اين روش را در اصول اعتقادى، اصول فقه و فقه نيز به كار برده اند.
اينك به بحث خود باز مى گرديم و مى گوييم: يزيد بن ابى زياد در نزد اهل سنّت، مورد اعتماد است و از راويان كتاب هاى شش گانه صحيح بوده و او هيچ ايرادى ندارد جز اين كه درباره برخى از زشتى هاى پيشوايان آنان روايت نقل كرده است; از اين رو، او را از بزرگان شيعه شمرده اند; در صورتى كه شيعه; بلكه رافضى بودنِ راوى ـ طبق اصطلاح اهل سنّت ـ به وثاقت و مورد اعتماد بودنِ او ضررى نمى رساند. همان گونه كه در جاى خود نوشته اند و در موارد بسيارى بر همين مبنا عمل كرده اند.11
كوتاه سخن اين كه روايت يزيد بن ابى زياد درباره نزول آيه مودّت در خصوص اهل بيت عليهم السلام صحيح است.
2 . حسين اشقر.
ما در كتاب نگاهى به آيه تطهير به گوشه اى از شرح حال ابوعبداللّه حسين بن حسن اشقر فزارى كوفى پرداخته ايم و در آن جا گفته ايم كه او از راويان نسائى در كتاب صحيح اوست و عالمان رجالى اهل سنّت گفته اند كه شرط هايى را كه نسائى در صحيح خود براى پذيرش روايات برگزيده، از شرايط بخارى و مسلم نيشابورى سخت تر است.12
از طرفى، پيشوايان بزرگ اهل سنّت مانند احمد بن حنبل شيبانى، ابن معين، فلاّس، ابن سعد و افرادى از اين قبيل از حسين اشقر روايت كرده اند.
حافظ ابن حجر عسقلانى در شرح حال حسين اشقر از عقيلى اين گونه حكايت كرده است: احمد بن محمّد بن هانى گويد: به احمد بن حنبل گفتم: آيا از حسين اشقر حديث نقل مى كنى؟
گفت: به نظر من او دروغگو نيست و آن گاه احمد بن حنبل اشاره به شيعه بودن وى نمود.
عباس بن عبدالعظيم به احمد بن حنبل گفت: او درباره ابوبكر و عمر حديث نقل مى كند.
احمد بن محمّد بن هانى گويد: من نيز به احمد بن حنبل گفتم: اى اباعبداللّه! حسين، كتابى را در معايب ابوبكر و عمر نوشته است!
احمد گفت: عباس بن عبدالعظيم شايستگى سخن گفتن از حسين اشقر را ندارد.13
روشن است كه همين عمل حسين اشقر در نوشتن كتابى در معايب ابوبكر و عمر باعث شده جز احمد بن حنبل او را تضعيف كنند.
از جوزجانى نيز درباره او چنين نقل شده كه گفت: حسين اشقر غلوكننده و از دشنام دهندگان بر نيكان بود;14 از اين رو مى گويند: او روايت هاى منكرى داشت و نظير اين تعبيرها كه نشان گر ايراد علماى رجالى اهل سنّت در احاديث شخصى است كه در فضيلت على عليه السلام و در پستى دشمنان او روايت كرده است. در واقع در شخص چنين راوى ايراد نكرده اند; از اين رو يحيى بن معين گويد: حسين اشقر از شيعيان غلوكننده بود.
از او پرسيدند: احاديث او چگونه است؟
پاسخ داد: ايرادى ندارند.
پرسيدند: آيا وى راستگو است؟
گفت: آرى! من از او روايت هايى نوشته ام.15
بنابراين، حسين اشقر در نزد احمد بن حنبل، نسائى، يحيى بن معين، ابن حبّان فردى ثقه و راستگويى است. تنها گناه او شيعه بودن اوست كه خود اهل سنّت تصريح كرده اند كه شيعه بودن، هيچ ضررى بر مورد اعتماد بودن راوى ندارد.
گفتنى است كه آن چه در اين جا مهم است، راستگو بودن حسين اشقر در نزد حافظ ابن حجر عسقلانى است. وى درباره او مى گويد:
حسين بن حسن اشقر فزارى كوفى، راوى راستگويى است كه نسبت به مذهب شيعه متعصّب بود و غلو مى كرد. وى در طبقه هاى رجالى در طبقه دهم قرار دارد و در سال 208 هجرى وفات كرد.16
اين كه ما يك بار ديگر به شرح حال حسين اشقر پرداخته ايم به اين جهت است كه تأكيد كنيم كه خود ابن حجر در دو مورد سخنش را نقض كرده است:
1 . او در كتاب الكاف الشاف في تخريج أحاديث الكشّاف حسين اشقر را تضعيف كرده با اين كه در تقريب التهذيب او را به راستگويى توصيف كرده است.
2 . وى به حسين اشقر به سبب تشيع و يا رافضى بودن ـ طبق تعبير خودش ـ ايراد گرفته با اين كه در مقدمه فتح البارى به صراحت گفته است كه رافضى بودن ـ چه رسد به شيعه بودن ـ هيچ ضررى به وثاقت راوى نمى زند.
بدين سان ايراد ابن حجر و هم چنين ديگران كه به پيروى از او چنين ايرادى را مطرح كرده اند در حديث ما فاقد اعتبار است.
1 . تهذيب الكمال: 32 / 140.
2 . همان: 32 / 137، سير اعلام النبلاء: 6 / 129، تهذيب التهذيب: 11 / 287، شماره 531.
3 . سير اعلام النبلاء: 6 / 130.
4 . ر.ك: تهذيب التهذيب: 6 / 288 و 289 و منابع ديگر.
5 . الكامل: 7 / 2729، تهذيب الكمال: 32 / 138، تهذيب التهذيب: 11 / 288.
6 . اين حديث را احمد بن حنبل در مسند: 4 / 421، طبرانى و بزّار; آن سان كه در مجمع الزوائد: 8 / 121 آورده، نقل كرده اند.
7 . ابن جوزى اين حديث را در كتاب الموضوعات آورده; ولى به اين حديث ايراد نگرفته مگر از جهت يزيد بن ابى زياد و در اين باره جز اين سخن اظهار نظر نكرده كه «او در آخر عمرش هر آن چه به او گفته مى شد، باور مى كرد». از اين رو سيوطى سخن او را پى گرفته است كه در آينده خواهيم گفت.
8 . ميزان الاعتدال: 4 / 424.
9 . اللآلى المصنوعه: 1 / 427.
10 . اللآلي المصنوعه: 1 / 199.
11 . مقدمه فتح البارى شرح صحيح بخارى: 398.
12 . تذكرة الحفّاظ: 2 / 700.
13 . تهذيب التهذيب: 2 / 291 ـ 292.
14 . تهذيب التهذيب: 2 / 291 ـ 292.
15 . همان.
16 . تقريب التهذيب: 1 / 175.