تحليل و بررسى
ترديدى نيست كه خويشاوندى و نزديكى نسبى تأثيرگذار است و به راستى توجّه و خواست الهى به نزديكان پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله; يعنى على و زهرا پاره تن پيامبر و فرزندانشان، دليل و حكمتى دارد كه در احاديث پيامبر شواهد زيادى وجود دارد كه به صورت خلاصه به برخى اشاره مى نماييم:
مسلم، ترمذى، ابن سعد و ديگران از واثله روايت كرده اند كه گويد: از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمايد:
إنّ اللّه عزّوجلّ اصطفى كنانة من وُلد إسماعيل عليه الصلاة والسلام، واصطفى قريشاً من كنانة، واصطفى من قريش بني هاشم، واصطفاني من بني هاشم;1
خداوند بزرگ و با شكوه از فرزندان اسماعيل عليه السلام كنانه را برگزيد و از كنانه، قريش و از قريش، فرزندان هاشم و مرا از فرزندان هاشم برگزيد.
حافظ ابونعيم اصفهانى فصل دوم كتاب خود را در برترى پيامبر صلى اللّه عليه وآله از جهت پاكى زادگاه، خاندان و ديگر خوبى ها قرار داده و روايت هاى زيادى را با سندهاى آن، آورده است كه بعضى از آن ها را پيش تر آورديم، از جمله اين روايت است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
إنّ اللّه عزّوجلّ حين خلق الخلق جعلني من خير خَلقِه، ثمّ حين خلق القبائل جعلني من خير قبيلتهم، وحين خلق الأنفس جعلني من خير أنفسهم، ثمّ حين خلق البيوت جعلني من خير بيوتهم، فأنا خيرهم أباً وخيرهم نفساً;2
همانا خداوند متعال هنگامى كه تمام هستى را آفريد، مرا از بهترين آفريدگانش قرار داد. سپس هنگام آفرينش تمام گروه ها و قبيله ها، مرا از بهترين آنان قرار داد و هنگام آفرينش جان ها مرا از بهترين و والاترين جان ها قرار داد، سپس هنگامى كه خاندان ها را مى آفريد، مرا از بهترين و پاك ترين خاندان ها آفريد. پس من بهترين آنان از جهت پدر و از جهت جان، هستم.
حافظ محبّ الدين طبرى نيز برخى ديگر از اين روايت ها را در عنوان «يادآورى برگزيدگى آنان» و «يادآورى اين كه آنان بهترين آفريدگان هستند» آورده است.3
قاضى عياض در اين زمينه گويد: باب دوم: «خداوند محاسن خلقت و حسن معاشرت و تمام فضايل دينى و دنيوى را يك جا در ايشان تكميل كرده است».
آن گاه در اين باب عبارت هاى بسيار سودمندى را به صورت طولانى آورده است.4
بنابراين، بين آيه مودّت و آيه تطهير و روايت هايى «برگزيدگى آنان» و روايت هاى «بهترين آفريده خداوند بودن» وابستگى كاملى برقرار است.
بعد از اين، روايت هاى سقيفه و دليل هايى كه بين دو گروه انصار و مهاجر رد و بدل شد، به روشنى بر آن دلالت مى نمايد. در اين باره بخارى اين گونه روايت مى كند:
ابوبكر مردم را مخاطبِ سخن خود قرار داد و گفت: هيچ گاه مردم عرب امر جانشينى را در غير قريش نمى دانند و آن ها بهترين خاندان در نَسب و منزلت هستند.5
بديهى است كه هيچ عاقلى در شرافت و بلندى مرتبه على عليه السلام بر تمامى مهاجر و انصار، هيچ گونه ترديدى نمى نمايد. پس واجب و بايسته است كه همو امام و رهبر باشد.
فراتر اين كه طبرى و ديگران سخنانى روشن تر و واضح تر از اين آورده اند. طبرى گويد: حضرت على عليه السلام در سخنان خود اين گونه فرمود:
فخصَّ اللّه المهاجرين الأوّلين من قومه بتصديقه والإيمان به والمواساة له والصبر معه على شدّة أذى قومهم لهم ولدينهم، وكلّ الناس لهم مخالف زار عليهم، فلم يستوحشوا لقلّة عددهم وشنف الناس لهم وإجماع قومهم عليهم.
فهم أوّل من عَبَدَ اللّه في الأرض وآمن به وبالرسول، وهم أولياؤه وعشيرته وأحق الناس بهذا الأمر من بعده، ولا ينازعهم في ذلك إلاّ ظالم;6
خداوند مهاجران اولين را از قوم او قرار داد و آنان را به صفاتى ويژه اختصاص داد; تصديق رسول اللّه، ايمان آوردن به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله; و هم چنين در حالى كه قوم آن ها، ايشان را به خاطر دين شان مورد آزار و اذيت قرار مى دادند، با پيامبر همراه شده، صبر و شكيبايى ورزيدند و اين در حالى بود كه تمام مردمان نسبت به ايشان عيب جو و ناسازگار بودند. پس هيچ گاه به خاطر تعداد اندكشان و روى گردانى مردم از آنان و ناسازگارى همگانى قوم خويش، نهراسيدند.
پس آنان اولين افرادى هستند كه روى زمين خداوند را پرستيدند و به او ايمان آوردند و پيامبرش را باور داشتند و آنان دوستان او و خانواده او و سزاوارترين مردم به خلافت و سرورى بعد از او بودند و فقط ظالم و ستمگر با آنان جنگ و ناسازگارى مى نمايد.
در روايت ابن خلدون اين گونه آمده است كه حضرت على عليه السلام فرمودند:
نحن أولياء النبيّ وعشيرته وأحقّ الناس بأمره ولا ننازع في ذلك;7
ما دوستان پيامبر و خاندان او و سزاوارترين آنان به جانشينى هستيم كه در اين باره نبايد با ما نزاعى صورت بگيرد.
و در روايت محب طبرى از موسى بن عقبه، از ابن شهاب آمده است كه آن حضرت فرمودند:
فكنّا ـ معشر المهاجرين ـ أوّل الناس إسلاماً، ونحن عشيرته وأقاربه وذوو رحمه، ونحن أهل الخلافة، وأوسط الناس أنساباً في العرب، ولدتنا العرب كلّها، فليس منهم قبيلة إلاّ لقريش فيها ولادة، ولن تصلح إلاّ لرجل من قريش…;8
پس ما گروه مهاجران، اولين مردمان بوديم كه به اسلام گرويديم و ما قوم و قبيله و خويشان او (حضرت رسول) هستيم، خلافت از آنِ ماست، ما (قريش) با همه قبائل عرب نسبت داريم، و حكومت شايسته كسى جز رجال قريش نيست… .
حال، ما مى گوييم: اگر چنين باشد به راستى آيا اين ويژگى ها در والاترين پايه هاى آن و برترين مقام ها، در غير على عليه السلام گرد آمده است؟!
همانا على عليه السلام تنها كسى است كه تمام اين ويژگى ها در او گرد هم آمده است. پس همو «ذوو رحمه» (خانواده پيامبر)، «عشيرة النبى» (خويشاوند نزديك)، «دوست» و «نخستين كسى كه خداوند را بر زمين پرستيد». پس همو «شايسته ترين مردمان به جانشينى بعد از او مى باشد و جز ستم گر كسى با او در رياست، جنگ و ناسازگارى نمى نمايد».
و به همين دليل مى بينيم، امير مؤمنان على عليه السلام در جلسه شورا، قرابت خود به پيامبر را به عنوان دليل و برهان اقامه مى كند و مى فرمايد:
أُنشدكم باللّه، هل فيكم أحد أقرب إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله وسلّم في الرحم منّي، ومَن جعله نفسه وأبناءه أبناءه ونساءه نساءه؟!
قالوا: اللّهمّ لا»… الحديث;9
شما را به خداوند قسم مى دهم! آيا در ميان شما كسى به پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در خويشاوندى از من نزديك تر هست; كسى كه پيامبر او را، جان خود، فرزندانش را فرزندان خود و زنانش را زنان خود معرفى كند؟
پس همگان گفتند: به خدا سوگند! هرگز… .
در اين راستا است كه طلحه و زبير نيز به آن اقرار و اذعان نمودند; زمانى كه مردم بعد از كشتن عثمان به حضور آن حضرت باز گشتند تا پيمان فرمان بردارى او را بپذيرند ـ بنابر روايت ابن حنفيّه، كه مى گويد: ـ حضرت على عليه السلام فرمودند: «مرا به سرورى و خلافت نيازى نيست، بر شما باد طلحه و زبير».
مردم گفتند: شما نيز همراه ما بياييد. على عليه السلام به همراه گروهى از مردم كه من نيز با آنان بودم، بيرون آمديم; تا اين كه نزد طلحة بن عبيداللّه آمديم. حضرت به او فرمود: مردم، همگان براى پيمان بستن به نزد من آمده اند و مرا به پيمان آنان نيازى نيست، پس دست خويش فرا آر تا بر قرآن و سنّت پيامبرش با تو هم پيمان شوم.
طلحه به ايشان گفت: همانا تو از من سزاوارتر و شايسته ترى; به خاطر پيشى گرفتن تو (در ايمان) و خويشاونديت و قطعاً مردمانى تو را پذيرفته اند كه با من ناسازگارند.
على عليه السلام فرمود: مى ترسم پيمان خود را بشكنى و به من بىوفايى نمايى.
طلحه گفت: از آن نترس، به خداوند سوگند! از جانب من كارى كه ناپسند تو باشد، نخواهى ديد.
على عليه السلام فرمودند: خداوند عهده دار و گواه تو باشد.
آن گاه حضرتش نزد زبير بن عوّام آمد در حالى كه ما همراه او بوديم و آن چه به طلحه فرموده بود، تكرار نمود و او نيز همان گونه پاسخ داد.10
اين مطلب روشن شد; ولى جاحظ در نوشته خود كه براى دفاع از عثمانيه قرار داده بر آن بسيار لجاجت و عناد ورزيده است. اما سيد بن طاووس حلّى رحمه اللّه در پاسخ او گفته است: جاحظ آيه اى از قرآن را دستاويز قرار داده است، آن جا كه مى فرمايد:
(وَأَنْ لَيْسَ لِْلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى);
و انسان جز حاصل كوشش خويش ندارد.
در صورتى كه اين آيه هيچ گونه ردّى به مسأله به خويشاوندى وارد نمى آورد; خويشاوندى به علاوه دينداراى و شايستگى موجب برترى ديگران و سزاوارى در رسيدن به رياست بر افراد ديگر است.
دستاويز ديگرى كه به آن چنگ زده حديثى است كه از پيامبر صلى اللّه عليه وآله نقل شده كه آن حضرت به گروهى از فرزندان عبدالمطّلب فرمودند:
إنّي لا اُغني عنكم من اللّه شيئاً;
من در امور الهى، هرگز از شما بى نياز نيستم.
اين روايت سندى ندارد و به هيچ كتابى آن را نسبت نداده است و جواب آن، روايت ثعلبى است كه از يعقوب بن سرى، از محمّد بن عبداللّه الحفيد، از عبداللّه بن احمد بن عامر، از پدرش، از على بن موسى الرضا، از پدرش موسى بن جعفر، از پدرش جعفر بن محمّد صادق، از پدرش محمّد بن على باقر، از پدرش على بن الحسين سجاد، از پدرش حسين بن على، از على بن ابى طالب عليهم السلام نقل شده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمودند:
حرّمت الجنّة على من ظلم أهل بيتي وآذاني في عترتي، ومن اصطنع صنيعة إلى أحد من وُلد عبدالمطّلب ولم يجازه عليها، فأنا جازيه ]به[ غداً إذا لقيني في القيامة;
بهشت بر كسى كه به اهل بيت من ظلم كند و مرا با آزار ايشان بيازارد، حرام شده است و هر كه خدمتى به يكى از فرزندان عبدالمطّلب نمايد و كسى پاداش به او ندهد، خودم در روز واپسين هنگام ديدن او، پاداش وى را خواهم داد.
حديث ديگرى را شيخ دانشمند ابوعبداللّه محمّد بن عمران بن موسى مرزبانى در كتاب في ما نزل من القرآن في أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليهما السلام آورده كه نقشه جاحظ را نقش بر آب نموده است. وى مى نويسد:
آياتى كه در سوره نساء درباره آن حضرت نازل شده در اين روايت است كه على بن محمّد، از حسن بن حكم حبرى، از حسن بن حسين، از حيّان، از ابن كلبى، از ابوصالح نقل مى كند كه ابن عباس درباره آيه (وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَاْلأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيبًا)11 گفت:
اين آيه درباره پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله و خاندان و بستگان آن حضرت نازل شده است; چرا كه هر رابطه و نسبت خويشاوندى در روز واپسين بريده خواهد شد مگر خويشاوندى و وابستگى به پيامبر.
از طرف ديگر، روايتى از عمر نقل شده، گواه معناى اين روايت است، زيرا او بر نسبت پيدا كردن با امير مؤمنان على عليه السلام بسيار اصرار ورزيد.
دست آويز ديگر جاحظ آيه اى است كه مى فرمايد:
(وَاتَّقُوا يَوْمًا لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيْئًا وَلا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَلا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلا هُمْ يُنْصَرُونَ);12
و بترسيد از روزى كه كسى به كار كسى نمى آيد و از او عوض و بدلى قبول نگيرند و كسى آن ها را يارى نرساند.
با توجه به اين آيه، به راستى جاحظ يا نادان است يا خود را به نادانى زده است; چرا كه اين آيه درباره كافران نازل شده، نه درباره رهبران و سروران مسلمانان يا نزديكان پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله; زيرا كه در پايان آيه مى فرمايد:
(وَلا هُمْ يُنْصَرُونَ);
و كسى آن ها را يارى نرساند.
آيه ديگرى كه جاحظ دست آويز قرار داده; خداوند مى فرمايد:
(يَوْمَ لا يُغْني مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئًا);
و روزى كه هيچ دوستى به دوستش نمى تواند يارى رساند.
اين آيه را به خاطر پنهان كارى و ناراستى يا نادانى يا به علت هاى ديگر، به صورت ناقص آورده است، كه دليل هاى اول نزديك تر است; زيرا خداوند آن را به اين صورت كامل و تمام آورده و فرموده است:
(وَلا هُمْ يُنْصَرُونَ * إِلاّ مَنْ رَحِمَ اللّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ);13
و نه آنان يارى مى شوند، مگر كسى را كه خداوند او را مورد رحمت قرار دهد. همانا خداوند آن بى همتاى قدرتمند رحمت گستر است.
بنابراين، فرزندان پاك پيامبر مورد رحمت و بخشايش خداوند هستند و آيات و احاديث فراوانى در اين باره داريم. پس رشته دستاويز او پاره شد; البته همه كسانى كه مورد رحمت الهى و متديّن هستند سزاوارى رياست در دين را ندارند.
دستاويز ديگر جاحظ آيه اى است كه مى فرمايد:
(يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْب سَليم);14
روزى كه مال و فرزندان هيچ بهره اى ندارد، مگر كسى كه با دلى پاك و سليم به نزد خدا آيد.
اين آيه شريفه نيز با بيان آغازين سخنش، سازگارى ندارد، با اين همه، پاسخ آن بسيار روشن است; زيرا تمامى مفسّران قرآن يا برخى درباره معناى «سليم» گفته اند كه منظور، شرك نورزيدن است و درست همين است.
دستاويز ديگر جاحظ اين آيه است كه مى فرمايد:
(يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لا يَجْزي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلا مَوْلُودٌ);15
اى مردم! تقواى پروردگارتان را پيشه كنيد و از روزى كه هيچ پدرى كيفر فرزند را به عهده نگيرد و هيچ فرزندى كيفر پدر را عهده دار نمى شود، بترسيد.
اين آيه هيچ ارتباطى با رهبرى و رياست در دنيا ندارد. اين جايگاه با توجّه به حديث امام رضا عليه السلام مخصوص خويشان رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله است.
علاوه بر اين كه مفسران گفته اند:
آيه (عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقامًا مَحْمُودًا);16 «اميد است پروردگارت تو را به مقام پسنديده برساند». به معناى شفاعت است. پس اگر پيامبر گرامى درباره همه مردم مى تواند شفاعت نمايد، پس فرزندان و خويشان وى نسبت به ديگران سزاوارترند.
هم چنين در آيه (وَلَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى);17 «و خداوند تو را آن چنان خواهد بخشيد تا خشنود گردى» نيز گفته اند: به معناى شفاعت است.
دستاويز ديگر جاحظ اين آيه است كه مى فرمايد:
(وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ);18
و بر آنان خبر و داستان دو فرزند حضرت آدم را بخوان.
اين آيه نيز هيچ ربطى به آنچه گفته ندارد.
آن گاه جاحظ داستان نوح عليه السلام و كنعان را دستاويز كرده است كه اين داستان نيز ارتباطى به خواسته او ندارد; زيرا كجا مقام كنعان به سروران و مهتران امت اسلامى مى رسد؟
آيه ديگرى كه جاحظ آن را دستاويز قرار داده اين است كه مى فرمايد:
(لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ);19
پيمان من به ستمكاران نمى رسد.
گفتنى است كه علماى مذهب شيعه درباره اين آيه تحقيق هاى محكمى دارند; زيرا آنان گفته اند: هر آن كه كفر و بى دينى از او بروز نموده است بى ترديد در گذشته ستمگر بوده است، پس برازنده جايگاه رهبرى و رياست نمى باشد. پس اين آيه به ضرر جاحظ است نه به نفع او. از طرفى علماى شيعه در اين باره رواياتى را از طريق اهل سنّت نيز نقل كرده اند.20
1 . جامع الاصول: 9 / 396، به نقل از مسلم و ترمذى، طبقات الكبرى: 1 / 20، الشفا بتعريف حقوق المصطفى: 62.
2 . دلائل النبوه: 66 / 16 «ذِكر اصطفائهم» و «ذِكر أنّهم خير الخلق».
3 . ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى: 10.
4 . الشفا بتعريف حقوق المصطفى: 46. «الباب الثاني في تكميله تعالى له المحاسن خلقاً وخلقاً وقرانه جميع الفضائل الدينية والدنيوية فيه نسقاً».
5 . صحيح بخارى: كتاب حدود باب 31، طبرى: 3 / 203، سيره ابن هشام: 2 / 657 و ديگر منابع.
6 . تاريخ طبرى: 3 / 219.
7 . تاريخ ابن خلدون: 2 / 854 .
8 . الرياض النضره: 1 / 213.
9 . الصواعق المحرقه: 93 به نقل از دارقطنى.
10 . كنز العمال: 5 / 747 ـ 750.
11 . سوره نساء: آيه 1; و از خدايى كه به نام او از يك ديگر چيزى درخواست مى كنيد، پروا نماييد و از (قطع ارتباط با) خويشاوندان بپرهيزيد، به يقين خدا هميشه مراقب شماست.
12 . سوره بقره: آيه 48.
13 . سوره دخان: آيه هاى 41 و 42.
14 . سوره شعراء: آيه هاى 87 و 88 .
15 . سوره لقمان: آيه 33.
16 . سوره اسراء: آيه 79.
17 . سوره ضحى: آيه 5.
18 . سوره مائده: آيه 27.
19 . سوره بقره: آيه 124.
20 . بناءُ المقالة الفاطمية في نقص الرسالة العثمانيه: 391 ـ 397.