نكاتى قابل تأمّل
اين نظريه را در قالب چند نكته بررسى مى كنيم:
نكته نخست
چرا تا آن زمان، كسى اين سخن را از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله نشنيده بود؟
چرا كسى آن را نقل نكرده بود؟ و حتّى تا آن لحظه، كسى اين روايت را از خود ابو بكر نيز نشنيده بود؟
نكته دوم
چرا تا آن روز، هيچ يك از اهل بيت پيامبر عليهم السلام اين حديث را نشنيده بودند؟ و حتّى وارثان پيامبر از وجود چنين سخنى خبر نداشتند؟ چرا همسران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله عثمان را نزد ابوبكر فرستادند و سهم ارث خود را مطالبه كردند؟ چرا عثمان اين سخن پيامبر را به آن ها گوشزد نكرد؟ چرا عثمان نزد ابوبكر رفت و خواسته همسران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله را به او گفت؟
پس عثمان هم مانند اهل بيت عليهم السلام و همسران رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله از وجود اين حديث بى خبر بوده است.
فخر رازى در اين مورد، نكته ظريفى در تفسيرش آورده است; او مى گويد:
«إنّ المحتاج إلى معرفة هذه المسألة ما كان إلاّ فاطمة وعلي والعبّاس، وهؤلاء كانوا من أكابر الزهّاد والعلماء وأهل الدين، وأمّا أبوبكر، فإنّه ما كان محتاجاً إلى معرفة هذه المسأله، لأنّه ما كان ممّن يخطر بباله أنّه يورّث من الرسول، فكيف يليق بالرسول أن يبلّغ هذه المسألة إلى من لا حاجة له إليها، ولا يبلّغها إلى من له إلى معرفتها أشدّ الحاجة؟»(1)
«دانستن مسئله ارث پيامبر صلّى اللّه عليه وآله مورد نياز كسى جز فاطمه، على و عبّاس(2) نبوده است و اين ها خود از بزرگان علما، اهل دين و از زاهدان روزگار بوده اند، ولى ابوبكر نيازمند دانستن اين مسئله نبوده و به ذهنش هم خطور نمى كرده است كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله ارث ببرد; پس چگونه زيبنده رسول خداست كه اين مسئله را به كسى كه نيازمند آن نيست، بياموزد و به كسانى كه بيشترين نياز را به دانستن آن دارند، نياموزد؟».
نكته سوم
از همه اين موارد كه صرف نظر كنيم، ادّعاى تواتر حديث، چيزى جز يك ادّعاى دروغ نيست; چرا كه علماى اهل سنّت، خود تصريح دارند كه ابوبكر، تنها ناقل اين حديث است و به همين دليل، در بحث حجيّت خبر واحد، به عنوان نمونه و مثالى براى خبر واحد، همين خبر را مطرح مى كنند(3).
افزون بر اين، در احاديث ديگر نيز شواهدى بر انفراد ابوبكر در نقل اين حديث، وجود دارد(4); و حتّى متكلّمان نيز اقرار دارند كه ابوبكر در نقل اين حديث، منفرد است(5).
نكته چهارم
بى ترديد، ابوبكر هم از راويان اين حديث نيست; حتّى به صورت منفرد; بلكه اين سخن، حديثى جعلى است كه برخى براى دفاع از ابو بكر ساخته اند. ابوبكر در آن ماجرا هيچ جوابى نداشته كه ارائه دهد و به اين حديث نيز استدلال نكرده است.
اين نكته اى است كه آن را حافظ عبدالرحمان بن يوسف ابن خَراش گفته است.
او مى گويد: اين حديث، حديث باطلى است كه مالك بن اوس بن حدثان آن را جعل كرده است و همو، راوى اين داستان است.
ابن عَدى در شرح حال حافظ، ابن خراش(6) مى نويسد:
«سمعت عبدان يقول: قلت لابن خراش: حديث ما تركناه صدقه؟
قال: باطل، أتّهم مالك بن أوس بالكذب»(7)
«از عبدان شنيدم كه مى گفت: به ابن خراش گفتم كه درباره حديث «ما تركناه صدقه» چه مى گويى؟ گفت: سخن باطلى است; به نظر من، مالك بن اوس آن را ساخته و او دروغگو است».
آرى، به راستى مى بينيد كه چگونه محكمات قرآن را با يك حديث جعلى ـ كه اين حافظ بزرگ آن را باطل دانسته است ـ كنار مى نهند؟
بنا بر آن چه گفته شد، روشن گرديد كه ماجراى غصب فدك و تكذيب حضرت زهرا و اهل بيت عليهم السلام، از قضايايى بوده است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله از آن خبر داده بود.
به راستى، هنگامى كه انسان آزاد، چنين قضايايى را مى نگارد يا مى خواند و يا بازگو مى كند، دلش خون مى شود; امّا اكنون بخشى از قضايايى را كه تحقيق و بررسى كرده ايم، بازگو مى نماييم; تا به بينش و بصيرت خود و خوانندگان، بيفزايم.
(1) التفسير الكبير: 9 / 210.
(2) تذكّر به اين نكته ضرورى است كه بر اساس فقه جعفرى عمو، در طبقه اول قرار نمى گيرد و با وجود اولاد، از برادرزاده اش ارث نمى برد.
(3) اگر ترديد داريد به منابع ذيل بنگريد: ابن حاجب در المختصر فى علم الأُصول: 2 / 59 ، فخر رازى در المحصول فى علم الأُصول: 2 / 85 ، غزالى در المستصفى فى علم الأُصول: 2 / 121، آمدى در الإحكام فى اصول الأحكام: 2 / 75 و 348، بُخارى در كشف الأسرار فى شرح أُصول البزودى و دانشمندان ديگر عامه در كتاب هاى اصول فقه همين مطلب را بيان كرده اند.
(4) براى نمونه بنگريد به: كنز العمّال: 12 / 605 ح 14071.
(5) بنگريد: شرح المواقف: 8 / 355 و شرح المقاصد: 5 / 278.
(6) درگذشته سال 283 هـ ق. او در معايب شيخين، دو جلد كتاب نوشته است. به جهت همين دو جلد كتاب، وى را به شيعه بودن متّهم كرده اند; اين در حالى است كه همه كتاب هاى عامّه از قول و آراى ابن خراش در علم حديث و رجال، پر است.
ملاحظه كنيد و ببينيد كه چگونه ذهبى بر او حمله مى كند و مى گويد:
به خدا سوگند! اين شيخى كه پايش لغزيده، هموست كه كوشش و تلاشش تباه شده است; چرا كه او حافظ عصر خود بود و در تحصيل علم، سفرهاى طولانى داشت، داراى اطّلاعات بسيار بود و احاطه در علم داشت; امّا بعد از اين، از علمش بهره نبُرد (گويى آن گاه از علم و دانش خود بهره مى برند كه فقط به نفع خلفا سخن بگويند).
(7) الكامل فى الضعفاء: 5 / 518.