سوزاندن خانه حضرت زهرا عليها السلام
پيش تر بيان شد كه اين قوم، از بازگويى حوادث و نقل جزئيّات امور و درج تفصيل وقايع، جلوگيرى كردند. آيا با وجود اين شما توقّع داريد كه بُخارى برايتان نقل كند: فلانى، فلانى و فلانى با دست خودشان خانه زهرا عليها السلام را آتش زدند؟
آيا انتظار مشاهده چنين جملاتى را در كتب عامّه داريد؟!
ديديد كه بُخارى، مُسلم و ديگران، احاديثى را كه يك دهم اين مسائل نيز اهميّت ندارد، چگونه تحريف مى كنند; تا چه رسد به اين وقايع؟!
سوزاندن خانه زهرا عليها السلام از مسائل قطعى در احاديث و كتاب هاى ما است، علما، راويان و نويسندگان ما، بر آن اتّفاق نظر دارند و كسى كه آن را انكار كند، يا در آن ترديد نمايد، يا ديگران را به ترديد وادارد، ـ هر كه باشد ـ از محدوده علماى ما، بلكه از جمع شيعيان، خارج است.
در كتب اهل سنّت اين مسئله به شكل هاى مختلفى آمده است.
در اين نوشتار قضايا، اخبار و روايات اين مسئله به گونه اى مرتّب شده كه هيچ نكته اى بر خوانندگان و حقيقت جويان مشتبه نگردد و نكات بحث، به هم نياميزد; تا هشيارانه ملاحظه شود كه در نقل اين ماجرا و حوادث مربوط به آن، چه ها كه نكرده اند!
و در همين مقدارى هم كه نقل كرده اند، چه دسيسه ها كه به كار نبرده اند!؟ و آن چه را كه نقل نكرده اند، يا از نقل آن جلوگيرى شده است، و يا از روى عمد، نقل آن را ترك كرده اند; خود بحث ديگرى است.
اينك مطالبى را كه در اين مورد نقل كرده اند; تحت چند عنوان بيان مى كنيم.
1 ـ تهديد به سوزاندن
بعضى از اخبار و روايات مى گويد: عمر بن خطّاب به سوزاندن تهديد كرد.
پس نخستين عنوان بحث، «تهديد» است. اين مطلبى است كه در كتاب المصنّف نوشته ابن ابى شِيبه ـ يكى از اساتيد و مشايخ بُخارى (درگذشته سال 235 هـ ق) ـ ديده مى شود.
او ماجرا را به سند خود از زيد بن اَسلم و زيد هم از پدرش اَسلم، روايت مى كند.
اَسلم ـ كه غلام عمر بوده است ـ مى گويد:
«حين بويع لأبي بكر بعد رسول اللّه، كان علي والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول اللّه، فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم.
فلمّا بلغ ذلك عمر بن الخطّاب، خرج حتّى دخل على فاطمة فقال: يا بنت رسول اللّه! واللّه! ما أحد أحبّ إلينا من أبيك، وما من أحد أحبّ إلينا بعد أبيك منك، وأيم اللّه ما ذاك بمانعي إنْ اجتمع هؤلاء النفر عندك أن أمرتهم أن يحرّق عليهم البيت»(1)
«هنگامى كه پس از رسول خدا، با ابوبكر بيعت شد; على و زبير وارد خانه فاطمه، دختر رسول خدا مى شدند و با او درباره وضعيّتشان مشورت مى كردند.
«چون اين خبر به عمر بن خطّاب رسيد، او نزد فاطمه رفت و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند! شخصى محبوب تر از پدرت، نزد ما نيست و بعد از پدرت، شخصى محبوب تر از تو، نزد ما نيست; به خدا سوگند! اگر اين افراد نزد تو جمع شوند، چيزى مانع من نمى شود كه فرمان دهم تا خانه را به رويشان بسوزانند».
اين مطلب در تاريخ طبرى نيز با سند ديگرى آمده است:
«أتى عمر بن الخطّاب منزل علي، وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال: واللّه! لأُحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة.
فخرج عليه الزبير مصلتاً سيفه، فعثر فسقط السيف من يده، فوثبوا عليه فأخذوه»(2)
«عمر بن خطّاب به خانه على آمد، طلحه و زبير(3) و گروهى از مهاجرين، در خانه على جمع شده بودند; عمر گفت: به خدا سوگند! يا براى بيعت خارج مى شويد، يا خانه را بر شما مى سوزانم.
زبير با شمشير آخته بيرون آمد، ليز خورد و شمشير از دستش افتاد. به سويش حمله كردند و او را گرفتند».
ما در اين مبحث، به همين دو مأخذ اكتفا مى كنيم; امّا برخى از بزرگان و حُفّاظ حديث اهل سنّت، تا اين حد هم نقل نكرده اند; بلكه بيشتر به تحريف و سانسور حقايق اقدام كرده اند.
«ابن عبدالبر» در كتاب الإستيعاب همين خبر را از طريق ابى بكر بزّار، به همان سندى كه نزد ابن ابى شِيبه بود; از زيد بن اَسلم و او هم از اَسلم، بدين صورت روايت مى كند:
«إنّ عمر قال لها: ما أحد أحبّ إلينا بعده منك.
ثمّ قال: ولقد بلغني إنّ هؤلاء النفر يدخلون عليك ولأن يبلغني لأفعلنّ لأفعلنّ»(4)
«عمر به فاطمه گفت: بعد از پدرت كسى محبوب تر از تو، نزد ما نيست.
سپس افزود: به من خبر رسيده است كه آنان نزد تو مى آيند; اگر بيرون نيايند، چنين و چنان مى كنم».
همان خبر، همان سند، همان راوى، و تا اين حد تصرّف!
كسانى كه تا اين حد، روايات را تحريف مى كنند; چگونه توقّع داريد كه برايتان نقل كنند كه: «او خانه را آتش زد»؟!
كدام عاقل مى تواند چنين توقّعى از اينان داشته باشد؟ و اگر كسى چنين توقّعى داشته باشد، يا نادان است يا خود را به نادانى زده است و قصد شوخى دارد.
2 ـ آوردن آتش گيره و فِتيله(5)
در برخى ديگر از رواياتى كه به اين ماجرا پرداخته اند، عنوان «آتش گيره آورْد» يا «فتيله آورْد» ديده مى شود كه برخى از مصادر آن را بيان مى نماييم:
بَلاذرى (درگذشته سال 224 هـ ق) در أنساب الأشراف با سلسله سند خود، اين گونه روايت مى كند:
«إنّ أبا بكر أرسل إلى علي يريد البيعة، فلم يبايع، فجاء عمر ومعه فتيله.
فتلقّته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: يابن الخطّاب! أتراك محرّقاً عَلَيّ بابي؟!
قال: نعم، وذلك أقوى فيما جاء به أبوك»(6)
«ابوبكر براى على پيام فرستاد و از او خواست كه بيعت كند، او بيعت نكرد; عمر با فتيله اى آمد.
فاطمه پشت در ايستاد و گفت: اى پسر خطّاب! مى خواهى دَرْ را بر من آتش بزنى؟
عمر گفت: آرى! و اين از آن چه پدرت آورده، قوى تر است».
ابن عبدربّه (درگذشته سال 328 هـ ق) در العقد الفريد مى نويسد:
«وأمّا علي والعبّاس والزبير، فقعدوا في بيت فاطمة حتّى بعث إليهم أبوبكر ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إنْ أبوا فقاتلهم.
فأقبل بقبس من نار على أنْ يضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطّاب، أجئت لتحرق دارنا؟
قال: نعم، أو تدخلوا ما دخلت فيه الأُمّه»(7)
«على، عبّاس و زبير در خانه فاطمه نشستند تا اين كه ابوبكر شخصى را(8) فرستاد و از آن ها خواست تا براى بيعت خارج شوند و به او گفت: اگر نپذيرفتند، آن ها را بكش.
عمر با شعله هايى از آتش آمد تا خانه را بر آن ها آتش زند; فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا آمده اى كه خانه ما را بسوزانى؟
عمر گفت: آرى! مگر، آن چه را كه مردم پذيرفته اند، شما هم بپذيريد».
عبارات نقل شده را با يكديگر مقابله كنيد تا تفاوت هاى آن ها و ميزان تحريفات و تصرّفات، مشخّص شود.
تاريخ نگار اهل سنّت، ابو الفداء (درگذشته سال 732 هـ ق) نيز در كتاب المختصر فى أخبار البشر اين روايت را نقل كرده است و در انتهاى آن اين گونه مى نويسد:
«وإنْ أبوا فقاتلهم، ثمّ قال: فأقبل عمر بشيء من نار على أن يضرم الدار»(9)
« . . . اگر نپذيرفتند، آن ها را بكُش، پس عمر با مقدارى آتش آمد تا خانه را بسوزاند».
3 ـ حاضر كردن هيزم براى سوزاندن خانه
مسعودى در مروج الذهب مى نويسد:
«عُرْوَة بن زبير» براى توجيه اعمال برادرش «عبداللّه بن زبير» ـ كه بنى هاشم را در شِعْب محصور ساخته و هيزم جمع كرده بود تا آن ها را بسوزاند، مگر اين كه با او بيعت كنند; ـ مى گويد: عمر نيز هيزم آماده كرده بود تا خانه را بر كسانى كه از بيعت با ابوبكر سر باز زده بودند، بسوزاند(10).
عُرْوَة بن زبير گويد: «هيزم حاضر كرد»، ديگران مى گويند: «مقدارى آتش آورد». آرى، هيزم آماده بود، آتش نيز آوردند; آيا مى خواهيد تصريح كنند كه آتش را بر هيزم نهادند؟
يعنى اگر تصريح نكنند ـ كه هرگز هم تصريح نمى كنند ـ در اين خبر (آتش زدن در خانه)، شك ـ يا تشكيك ـ مى كنيم؟ خبرى كه امامانِ ما، آن را قطعى مى دانند و علما و طائفه شيعه، بر آن اتّفاق نظر دارند؟!
4 ـ آمدن براى سوزاندن
عبارت ديگرى كه ديده مى شود، اين است: «عمر به خانه على آمد تا آن را به آتش بكشاند».
اين عبارت در برخى از كتاب ها، از جمله كتاب روضة المناظر فى أخبار الأوائل والأواخر(11) نوشته ابن شحنه (درگذشته سال 882) وجود دارد; او مى گويد:
«إنّ عمر جاء إلى بيت علي ليحرّقه على من فيه، فلقيته فاطمة فقال: أُدخلوا فيما دخلت فيه الأُمّه»
«عمر به خانه على آمد تا آن را بر كسانى كه داخل آن بودند، بسوزاند; فاطمه او را ديد، او به فاطمه گفت: شما نيز آن چه را كه امّت پذيرفته اند، بپذيريد».
نويسنده الغارات، ابراهيم بن محمّد ثقفى، در كتاب خود درباره وقايع سقيفه، از احمد بن عمرو بجلى، و او از احمد بن حبيب عامرى و از حمران بن أعين و او از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مى كند كه حضرتش فرمود:
«واللّه، ما بايع عليّ حتّى رأى الدخان قد دخل بيته»
«به خدا سوگند، على بيعت نكرد تا اين كه ديد دود خانه اش را فرا گرفته است».
البتّه كتاب اين محدّث بزرگ كه حاوى اين روايت بوده، به دست ما نرسيده است. اين عبارات را شريفِ مرتضى قدّس سرّه در كتاب الشافى فى الإمامه از وى نقل نموده است.
وقتى به شرح حال ابراهيم بن محمّد ثقفى (درگذشته سال 280 يا 283) مراجعه مى كنيم، در تأليفات او دو اثر به نام هاى: السقيفه و المثالب ديده مى شود; امّا اين دو كتاب به دست ما نرسيده است.
البتّه علماى اهل سنّت نيز براى وى شرح حال نگاشته اند و هيچ گونه جرح و ايرادى بر او وارد نكرده اند; مهم ترين چيزى كه گفته اند، اين است كه: «او رافضى است».
آرى، او رافضى است و كتاب هاى السقيفه و المثالب را نگاشته و روايتى از اين دست را به صورت مستند، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است.
يكى از دلايل صحّت روايت ثقفى، سخن حافظ، ابن حَجَر عسقلانى است; او مى گويد:
«لمّا صنّف كتاب المناقب والمثالب أشار عليه أهل الكوفة أن يخفيه ولا يظهره.
فقال: أيّ البلاد أبعد عن التشيّع؟
فقالوا له: إصفهان.
فحلف أنْ يخفيه ولا يحدّث به إلاّ في إصفهان ثقةً منه بصحّة ما أخرجه فيه، فتحوّل إلى إصفهان وحدّث به فيها»(12)
«زمانى كه ثقفى كتاب المناقب و المثالب را تأليف كرد.
اهل كوفه به او گفتند تا آن ها را مخفى كند و آشكار نسازد.
او گفت: كدام شهر از مبانى تشيّع دورتر است؟
گفتند: اصفهان(13).
او سوگند خورد كه كتاب را مخفى سازد و حديثى از آن را نگويد مگر در اصفهان و تمام آن چه از اين كتاب روايت مى كند، از افراد موثّق باشد و رواياتش همه صحيح.
پس به اصفهان رفت و روايات كتابش را در آن جا بازگو كرد».
اين ماجرا را ابو نعيم اصفهانى نيز در أخبار اصفهان آورده است.
در روايت اخير، سخن از «دود» است كه حضرتش فرمود:
«واللّه ما بايع علي حتّى رأى الدخان قد دخل بيته»
«به خدا سوگند! على بيعت نكرد تا ديد دود خانه اش را فرا گرفته است».
هر چند ناقلان، در روايات پيشين از اين كه تا اين حد به ماجرا تصريح كنند، خوددارى كرده بودند; ولى از «هيزم»، «آتش»، «شعله»، «فتيله» و به صراحت سخن گفته بودند; فقط ننوشته بودند: «آتش بر هيزم نهاد».
آيا شما مى خواهيد اين را هم تصريح كنند؟
آيا راويان اين اخبار، عاقل نيستند؟
آيا آن ها نمى خواهند زنده بمانند و زندگى كنند؟
همه مى دانيم كه شرايط موجود، به آن ها اجازه نمى داد كه به بيش از اين، تصريح كنند.
از طرف ديگر، آنان مى دانستند كه خوانندگان كتاب هايشان و كسانى كه اين روايات به دست آن ها مى رسد، عاقل هستند و فهم دارند و از آن چه گفته شده است، مطالب ديگرى را كه به ميان نيامده است، حدس زده و خواهند فهميد.
آيا مى خواهيد بگويند: چنين اتّفاقى رخ داده است و به صراحت به تمام موارد و جزئيّات آن تصريح كنند؟
يعنى اگر تصريح آشكار و نصّ كامل نيافتيد، ترديد مى كنيد و ديگران را به ترديد وامى داريد؟ به خدا اين رويّه، شگفت انگيز است.
(1) المصنَّف: 7 / 432.
(2) تاريخ طبرى: 3 / 202.
(3) به اين نكته مهمّ و حسّاس دقّت شود كه طلحه نيز در اين جمع حضور داشته است; زبير ]در آن زمان[ از نزديكان اهل بيت عليهم السلام است; ولى طلحه، از تيره «تيم»، قبيله ابوبكر است.
(4) الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 3 / 975.
(5)
(6) أنساب الأشراف: 1 / 586 .
(7) العقد الفريد: 5 / 13.
(8) فردى كه ابتدا رفته است، شخصى غير از عمر بوده است و ابوبكر بعد از او، عمر را فرستاده است.
(9) المختصر فى أخبار البشر: 1 / 156.
(10) مروج الذهب: 3 / 86 ، اين سخن را ابن ابى الحديد نيز از قول مسعودى در شرح نهج البلاغه (2 / 147) آورده است.
(11) اين كتاب، در حاشيه برخى از چاپ هاى الكامل ابن اثير ـ كه تاريخ معتبرى است ـ چاپ شده است.
(12) لسان الميزان: 1 / 102.
(13) البتّه اصفهان در آن زمان.