تحريف و سانسور حقايق
به راستى از كينه ها، جنايت ها و خيانت هاى رخ داده، در كتاب ها ـ جز اندكى ـ اثرى ديده نمى شود; علّت آن هم واضح است، چرا كه خلفا، ساليان درازى تدوين حديث را منع كردند و آن گاه كه دوران تدوين آغاز شد، اين عمل، به دست حاكمان و با نظارت و كنترل آن ها صورت پذيرفت.
در چنين شرايطى، هر كسى در اين زمينه، روايتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله در اختيار داشت، آن را نقل نكرد و اگر هم كسى چيزى نقل كرد، نوشته نشد. همچنين از نشر آن و از اين كه به ديگران منتقل شود نيز جلوگيرى شد; تا جايى كه اگر نزد كسى كتابى بود كه در آن، خبر و اثرى از اين قبيل مسائل وجود داشت، آن كتاب را از او گرفتند و نابود ساختند، يا خودِ او، آن كتاب را مخفى كرد و براى احدى آشكار ننمود.
مواردى از اين قبيل را به عنوان نمونه بيان مى نماييم:
ابن عَدى در بخش پايانى كتاب الكامل فى الضعفاء در شرح حال «عبدالرزاق بن هَمّام صَنعانى» ـ كه استاد بُخارى بود ـ مى نويسد:
صَنعانى احاديث گوناگون بسيارى داشت و دانشمندان مورد اعتماد مسلمانان و پيشوايان آن ها، به نزد او رحل سفر بسته و احاديث او را تدوين كردند; ولى از ترس، حديثى از او نقل نكردند. البتّه او را به تشيّع نيز نسبت داده اند. او احاديثى را در فضايل نقل كرده است كه هيچ يك از راويان ثقات، موافق نقل آن ها نبودند و همين امر، مهمترين دليل بر كنار گذاشتن احاديث اوست.
البتّه وى در مثالب و عيب هاى ديگران نيز احاديثى نقل كرده بود كه من در اين جا آن ها را نمى آورم; ولى در مورد صدق او اميدوارم كه مشكل نداشته باشد. تنها كارى كه از او سر زده اين است كه احاديثى در فضايل اهل بيت عليهم السلام و معايب ديگران، نقل كرده است(1).
ابن عَدى در شرح حال حافظ بزرگ، عبدالرحمان بن يوسف بن خَراش مى نويسد:
از عبدان شنيدم كه مى گفت: ابن خَراش دو جلد كتاب ـ كه در معايب و مثالب شيخين نوشته بود ـ به بندار تحويل داد و با دو هزار درهم اجازه نقل آن ها را داد.
پس اين كتاب دو جلدى كجاست؟
ابن عَدى در ادامه گويد: به نظر من ابن خراش از روى عمد دروغ نمى گويد(2).
بنا بر اين، وى دروغگو نيست.
حال اگر به كتاب سير أعلام ذهبى يا تذكرة الحفّاظ او مراجعه كنيد، اين مطلب را ملاحظه خواهيد كرد كه ذهبى، چگونه به ابن خراش حمله مى كند و به او دشنام مى دهد و به سان سبِّ كفرورزان، او را سبّ مى كند(3).
كسى نپندارد كه ابن خراش شيعه بوده، چرا كه او از بزرگان دانشمندان اهل سنّت و از پيشوايان جرح و تعديل است. آن ها در پذيرش و عدم پذيرش قول راوى، به رأى و نظر او اعتماد مى كنند.
به نمونه هايى در اين زمينه توجّه كنيد:
1 ـ ابن خَراش در شرح حال عبداللّه بن شقيق ـ كه ابن حَجَر عَسقلانى در تهذيب التهذيب آورده است ـ مى گويد: عبداللّه بن شقيق فرد مورد اعتمادى بود، او عثمانى بود و نسبت به على عليه السلام كينه مىورزيد(4).
از اين رو، ابن خراش شيعه نبود، چرا كه او اين راوى را توثيق مى نمايد و به صراحت مى گويد كه او عثمانى بوده و نسبت به على عليه السلام كينه توزى داشته است.
آرى او شيعه نبود، بلكه از بزرگان اهل سنّت و از حافظان بزرگ بود، در عين حال، دو جلد كتاب نيز در مثالب ابوبكر و عمر نگاشته بود.
احمد بن حنبل در كتاب العلل مى گويد: ابو عَوانه(5) كتابى در معايب و بلاياى اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله نوشته بود.
سلاّم بن ابى مطيع(6) نزد او آمد و گفت: اى ابى عَوانه! آن كتاب را به من بده.
ابو عَوانه كتاب را به او داد و سلاّم آن را گرفت و سوزاند(7).
2 ـ احمد بن حنبل در همان كتاب نقل مى كند كه عبدالرحمان بن مهدى(8) گويد: از اين كه نگاهى به كتاب ابى عَوانه كرده ام، از خدا آمرزش مى طلبم(9).
جالب است! يكى از اين كه به آن كتاب نگريسته، از خدا آمرزش مى طلبد و ديگرى، كتاب را از او مى گيرد و بدون اجازه و رضايت او، آن را به آتش مى كشد.
3 ـ در ميزان الإعتدال در شرح حال ابراهيم بن حكم بن زهير كوفى آمده است:
ابو حاتِم گويد: او رواياتى در معايب معاويه نقل كرده است كه ما آن ها را پاره كرديم(10).
4 ـ در شرح حال حسين بن حسن اشقر ذكر كرده اند:
احمد بن حنبل از او حديث نقل مى كرد و مى گفت: به نظر من او دروغگو نبود(11).
به احمد گفتند: «اشقر» احاديثى عليه ابوبكر و عمر روايت مى كند و بابى در ذكر معايب آن ها نگاشته است.
احمد بن حنبل چون چنين شنيد، گفت: پس شايستگى آن را ندارد كه از او حديث نقل شود(12).
به راستى آن دو جزء از كتاب، يا آن بابى كه مشتمل بر معايب ابوبكر و عمر بود، كجاست؟
چرا چيزى از آن براى ما روايت نشده و به دست ما نرسيده است؟
چرا به محض اين كه احمد بن حنبل مى فهمد كه «اشقر» درباره شيخين چنان احاديثى را روايت مى كند و آن ها را در كتاب خود مى آورَد، نظر خود را درباره او تغيير مى دهد و به ناگاه، در نگاه او «اشقر»، دروغگو و غير قابل اعتماد مى شود و شايستگى نقل و روايت حديث را از دست مى دهد؟
از طرفى، علماى اهل سنّت در شرح حال بسيارى از بزرگان حديث ـ كه جزو راويان صحاح ششگانه هستند ـ ، گفته اند: آن ها به ابوبكر و عمر دشنام مى داده اند.
براى نمونه، شرح حال اسماعيل بن عبدالرحمان السُدّى(13)، تليد بن سليمان(14)، جعفر بن سليمان الضبعى(15) و ديگران را ملاحظه نماييد.
به راستى چرا به شيخين دشنام مى دادند؟
آيا روايتى ـ بلكه روايت هايى ـ به آن ها رسيده بود كه آنان را وادار به دشنام گويى مى كرد و آن ها با ديدن آن روايات، به خود اجازه مى دادند كه به عمر و ابوبكر لعن و فحش نثار كنند؟
آن روايات اكنون كجاست؟
همچنين، در شرح حال رجال، بزرگان و حافظانشان، دشنام گويى به عثمان و معاويه فراوان ديده مى شود; به اندازه اى كه شايد غير قابل شمارش باشد.
خاطرنشان مى گردد كه در نيمه دوم قرن سوم، لعن و طعن بر شيخين بسيار گزارش شده است. زائدة بن قدامه ـ كه در نيمه دوم قرن سوم مى زيسته است ـ مى گويد:
چه زمانه اى شده است؟! مردم، ابوبكر و عمر را دشنام مى دهند(16).
اين امر همچنان گسترش مى يافت، تا در قرن ششم، يكى از محدّثان بزرگ اهل سنّت به نام عبدالمغيث بن زهير بن حرب حنبلى بغدادى، كتابى در فضيلت يزيد بن معاويه و جلوگيرى از لعنِ بر او، نگاشت و چون از او علّت تأليف چنين كتابى را پرسيدند، پاسخ گفت: هدف من اين بود كه زبان ها را از لعن خلفا باز دارم(17).
در اواخر قرن هشتم هجرى، به تفتازانى مى رسيم; او در شرح المقاصد چنين مى گويد:
«فإن قيل: فمن علماء المذهب من لم يجوّز اللعن على يزيد مع علمهم بأنّه يستحق ما يربو على ذلك ويزيد؟
قلنا: تحامياً عن أن يرتقى إلى الأعلى فالأعلى»(18)
«اگر گفته شود كه چرا برخى از علماى مذهب، با اين كه مى دانند يزيد مستحقّ لعن است، لعن او را جايز نمى شمارند؟
در پاسخ مى گوييم: به خاطر اين كه از لعن افراد بالاتر از يزيد، جلوگيرى كرده باشند».
در عصر ما نيز نويسندگانى در مناقب يزيد، حَجّاج و هند كتاب هايى تأليف مى كنند. به نظر من تمام اين نويسندگان مى دانند كه فضايل و مناقبى را كه به اين قبيل افراد نسبت داده اند، سراسر دروغ است و آن افراد، سزاوار لعن هستند; تنها هدف اصلى، مشغول كردن نويسندگان، پژوهشگران، انديشمندان و افراد ديگر به اين موضوعات است; شايد كه لعن و نفرين به افراد بالاتر از آن ها و خلفاى نخستين سرايت نكند.
و از همين جا مى فهميم: هدف كسانى كه با شعائر حسينى و مراسم عزادارى و نقل وقايع عاشورا مخالفت مى كنند، اين است كه يزيد لعن نشود و لعن، از او به خلفاى نخستين، سرايت نكند.
(1) الكامل فى الضعفاء: 6 / 545 .
(2) الكامل فى الضعفاء: 5 / 519 .
(3) سير أعلام النبلاء: 13 / 509 ، تذكرة الحفّاظ: 2 / 684 ، ميزان الإعتدال: 2 / 600 .
(4) تهذيب التهذيب: 5 / 223.
(5) ابو عَوانه، يكى از بزرگان حُفّاظ و محدّثان اهل سنّت است، وى كتابى به نام صحيح ابى عَوانه تأليف كرده است.
(6) كه ذهبى او را چنين توصيف مى كند: پيشواى رهبران و از رجال صحيحين است. سير أعلام النبلاء: 7 / 428.
(7) كتاب العلل والرجال: 1 / 60 .
(8) ذهبى در توصيف او مى گويد: او پيشواى نقد پرداز نيكو و سرور حافظان بود.
سير أعلام النبلاء: 9 / 192.
(9) كتاب العلل والرجال: 3 / 92، چاپ جديد.
(10) ميزان الإعتدال: 1 / 27.
(11) دقّت كنيد! احمد بن حنبل از او حديث نقل مى كند و مى گويد: به نظر من او دروغگو نبود.
(12) تهذيب التهذيب: 2 / 291.
(13) همان: 1 / 274.
(14) تهذيب الكمال: 4 / 322.
(15) تهذيب التهذيب: 2 / 82 ـ 83 .
(16) همان: 3 / 264.
(17) سير أعلام النبلاء: 21 / 161.
(18) شرح المقاصد: 5 / 311.