پاسخ به اشكال
ما در پاسخ اين پرسش مى گوييم:
ما به اين حديث عمل مى نماييم و با بودن نص، اجتهاد نمى كنيم و در قضيّه فدك آن را وا نمى گذاريم، ولى نگارنده نامه به معناى روايت نرسيده و به كلمات علماى شيعه درباره آن توجّه نكرده است.
وى گمان كرده كه معناى اين حديث مضمون همان حديثى است كه به پيامبر صلى اللّه عليه وآله نسبت داده اند: «إنّا معاشر الأنبياء لا نورث».
البتّه اين جا يك خطاى بزرگ است; چرا كه در روايت كلينى رحمه اللّه آمده است: «لم يورّثوا»; «به ارث نگذاشتند»، در حالى كه در روايتى كه آنان نقل كرده اند آمده است: «لا نورث»; «ارث نمى گذاريم».
چقدر بين اين دو عبارت تفاوت وجود دارد؟
اين روايت ـ با توجّه به ظاهر عبارت «لم يورّثوا»; «به ارث نگذاشتند» ـ خود دليلى است بر اين كه فدك هديه و بخششى از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به پاره تنش فاطمه زهرا عليها السلام بوده است، و اين دليلى است بر اين كه فدك در زمان حيات پيامبر صلى اللّه عليه وآله از ملكيّت ايشان خارج شده بود. به اين ترتيب، اين روايت با رواياتى كه اهل تسنّن در ذيل آيه شريفه: (وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ)(1) نقل كرده اند، يكديگر را تصديق مى كنند.
با اين حال آن گونه كه در روايات و كلمات علماى هر دو طايفه آمده است، پيامبر ما صلى اللّه عليه وآله چيزهايى مثل شمشير، عمامه و… را از خود بر جاى گذاشته و ديگران آن ها را از او به ارث برده اند و اين موضوع نيز از جمله دلايل بطلان سخنى است كه به آن حضرت نسبت داده اند… .
احمد بن حنبل با سند صحيح اين گونه نقل مى كند كه ابن عبّاس مى گويد:
هنگامى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از دنيا رفت و ابوبكر جانشين وى شد، عبّاس و على عليه السلام درباره آن چه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از خود به جا گذاشته بود اختلاف پيدا كردند و…(2).
چنان كه ملاحظه مى كنيد در اين نقل تصريح شده است كه آن حضرت چيزهايى از خود به جا گذاشته بود، گرچه ما درباره اختلافات مطرح شده بين امير مؤمنان على عليه السلام و عبّاس و روايات و نظريه هايى از اين دست ـ كه كمى پيش تر نيز نقل كرديم ـ ترديد داريم.
به اين ترتيب معناى روايت شيخ كلينى رحمه اللّه ـ به ويژه به قرينه عبارت نخست كه فرمود: «إنّ العلماء ورثة الأنبياء»; «همانا علما وارثان پيامبرانند» و عبارت پايانى آن كه فرمود: «فمن أخذ منه أخذ بحظٍّ وافر»; «پس هر كس كه از آن برگيرد سهم فراوانى برده است» ـ چنين مى شود:
پيامبران نيامده اند كه مال جمع كنند و دينار و درهم ذخيره نمايند و آن ها را پس از خود براى وارثان خويش بگذارند، بلكه آنان با دانش و حكمت به سوى اُمّت هايشان آمده اند، و همواره همّتشان تزكيه جان ها و تعليم دانش بوده است «پس كسى كه از آن برگيرد سهم فراوانى برده است».
البتّه اين منافاتى ندارد با اين كه پيامبران چيزهايى را كه همچون ديگر مردمان در زندگى دنيايى خويش حتّى در واپسين لحظات آن بدان ها نياز داشته اند، مانند شمشير، مركب و موارد ديگر بر جا گذاشته باشند و پس از آن ها وارثان شرعيشان آن ها را به ارث برده باشند.
به اين ترتيب هويداست كه استناد نگارنده نامه به اين روايت، براى دفاع از ابوبكر در ماجراى فدك، هيچ ثمرى ندارد، بلكه ـ چنان كه پنهان نيست ـ زيان اين روايت براى آن چه او قصد نموده بيشتر است.
چه بسا اين روايت و مانند آن اشاره اى باشد به اين كه بايستى اصحاب و ياران پيامبر صلى اللّه عليه وآله نيز در علم، اخلاق و كردار همچون پيامبران باشند تا عالمانى در امّت باشند كه نقش ايشان را پس از آن حضرت در تزكيه اُمّت و تعلّم كتاب و سنّت ايفا كنند، نه آن كه صحابه پيامبر بودن را فرصتى براى دستيابى به اهداف دنيايى خويش قرار دهند.
همچنين اين روايت اشاره دارد به احوال ناپسند برخى از بزرگان صحابه پيامبر صلى اللّه عليه وآله كه بر خلاف سيره نبوى و آموزه هاى اسلام، اموال بسيار و هزاران قطعه طلا و نقره از خود به ارث گذاردند. آن چنان كه در شرح حال كسانى همچون طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف و امثال ايشان سخنان تأسّف بارى آمده است.
حافظ ذهبى مى نويسد: ابن سعد به سند خود اين گونه نقل مى كند:
هنگامى كه طلحه كشته شد يك ميليون و دويست هزار درهم نزد خزانه دارش بود و درختان و املاكش به سى ميليون درهم قيمت گذارى شد.
آن گاه ذهبى مى نويسد:
عجيب تر از اين نقل، سخنى است كه ابن جوزى در ذيل حديثى درباره او آورده كه طلحه سيصد بار شتر طلا از خود به ارث گذاشت(3).
همچنين ذهبى مى افزايد:
ابن قُتَيْبَه گفته است كه محمّد بن عتبه از ابو اسامه، از هُشام از پدرش روايت نموده كه زبير پنجاه ميليون درهم املاك و پنجاه ميليون درهم أعيان از خود به ارث گذاشت.
و نيز ابن عُيَيْنَه از هُشام از پدرش نقل نموده كه اموال زبير به چهل ميليون درهم تقسيم شد(4).
احمد بن حنبل نيز با سندى كه راويان آن ثقه و مورد اعتماد هستند از شقيق چنين نقل مى كند:
روزى عبدالرحمان نزد اُمّ سَلَمه رفت و گفت: اى مادر مؤمنان! من مى ترسم كه از دنيا بروم در حالى كه اموالم از اكثر قريش بيشتر است، زمينى براى خود خريده ام به چهل هزار دينار.
اُمّ سَلَمه گفت: فرزندم! انفاق كن كه من از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:
إنّ من أصحابي من لن يراني بعد أن افارقه(5).
از ميان اصحاب من كسانى هستند كه بعد از آن كه از آنان جدا شوم هرگز مرا نخواهند ديد.
آرى، اينان همان كسانى هستند كه هرگز رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را نخواهند ديد، و هرگز در جهان آخرت با او نخواهند بود، بلكه از كنار حوض كوثر رانده مى شوند آن سان كه چهارپايان رانده مى شوند…; آن گونه كه در حديث صحيح نزد عموم مسلمين آمده است.
اين در حالى است كه اينان در آغاز، از شمار فقيرانى بودند كه هيچ چيزى نداشتند. به عنوان نمونه مى توانيد وضعيّت زبير را ببينيد. همسرش اسماء دختر ابابكر ـ آن گونه كه در روايت بُخارى و مسلم آمده است ـ مى گويد:
هنگامى كه زبير مرا به همسرى خود گرفت، هيچ چيز ـ جز اسبش ـ نداشت، من آن را نگه دارى مى كردم و علوفه مى دادم…; تا اين كه ابوبكر خدمتكارى برايم فرستاد و رسيدگى اسب از دوشم برداشته شد، گويا مرا آزاد نمود(6).
امّا آن دسته از اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كه خود را از دنيا فارغ كرده بودند و هيچ سيم و زرى از خود به ارث نگذاردند، تنها آنان پس از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله شايستگى پيش گامى و الگو بودن براى اُمّت را داشتند و اينان امير مؤمنان على عليه السلام و شيعيان او مانند ابوذر، سلمان، مقداد، عمّار و امثال آن ها هستند.
شيعه و سنّى نقل كرده اند كه امام حسن عليه السلام فرداى خاكسپارى پدرش حضرت امير عليه السلام خطبه اى خواند و فرمود:
لقد فارقكم بالأمس رجل ما سبقه الأوّلون بعلم ولا يدركه الآخرون.
كان رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله يعطيه الراية فلا ينصرف حتّى يفتح له، ما ترك بيضاء ولا صفراء، إلاّ سبعمائة درهم فضل من عطائه كان يرصدها لخادم لأهله(7).
ديروز مردى شما را ترك كرد كه گذشتگان در علم و دانش بر او پيشى نگرفتند و آيندگان او را درك نمى كنند.
آن گاه كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله پرچم خويش را به او مى داد، او باز نمى گشت تا آن كه فاتح و پيروز گردد. او هيچ زر و سيمى از خود بر جاى نگذاشت جز هفتصد درهم كه از فزونى حقوق خود (از بيت المال) پس انداز كرده بود تا براى خانواده اش خدمتكارى خريدارى كند.
(1) سوره اسراء: آيه 26.
(2) مسند احمد: 1 / 13.
(3) سير اعلام النبلاء: 1 / 39 و 40.
(4) سير اعلام النبلاء: 1 / 65 .
(5) مسند احمد: 6 / 298، 312، 317.
(6) سير اعلام النبلاء: 2 / 290.
(7) سنن نَسايى: 5 / 112 حديث 8418 ، معجم الكبير 3 / 80 حديث هاى 2722 ـ 2725، حلية الأولياء: 1 / 65 و ديگر منابع.