نقد ديدگاه عسقلانى
از حافظان ابن حجر در شگفتيم كه اين پاسخ اقناعى را در كتاب تفسير نيز نقل كرده، اما در اين كتاب از نبود پاسخى درست در اين باره و يا جايز الخطا بودن انسان سخنى به ميان نياورده است.
ابن حجر در كتاب تفسير چنين مى نويسد:
از ابن جريح نقل شده و عطا مى گويد: حديث مذكور به اين ترتيب بوده و معطوف به كلام محذوف است.
فاكهى به گونه اى ديگر به بيان اين حديث از قول ابن جريح مى پردازد و مى نويسد: خداوند متعال مى فرمايد:
(وَقالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلا سُواعًا وَلا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْرًا);1
و گفتند: زنهار، خدايان خود را رها مكنيد، و نه «وَدّ» را واگذاريد و نه «سُواع» و نه «يَغُوث» و نه «يَعُوق» و نه «نَسْر» را.
ابن جريح در مورد اين آيه مى گويد: اين ها بت هايى بودند كه مردم نوح مى پرستيدند، و عطا مى گويد: ابن عباس مى گفت… .
برخى گفته اند: اين حديث منقطع است; زيرا عطاء مذكور، عطاء خراسانى بوده و ابن عبّاس را ملاقات نكرده است.
عبدالرزّاق در تفسير خود، اين حديث را از قول ابن جريح نقل مى كند و مى نويسد: عطاء خراسانى از قول ابن عباس به من خبر داد.
ابومسعود مى گويد: اين حديث، در تفسير ابن جريح از قول ابن عباس به نقل از عطاء خراسانى، ثبت شده است، اما بايد گفت كه ابن جريح در درس تفسير عطاء خراسانى، حاضر نشده است; بلكه كتاب تفسير عطاء را از فرزندش عثمان بن عطاء گرفته و به مطالعه آن پرداخته است.
صالح بن احمد بن حنبل در كتاب الخلل به نقل از على بن مدينى مى نويسد:
از يحيى قطّان پرسيدم: نظر شما درباره حديث ابن جريح از عطاء خراسانى چيست؟
پاسخ داد: اين حديث، ضعيف است.
گفتم: اما ابن جريح مى گويد: به ما خبر داد؟
يحيى در پاسخ گفت: درست نيست! چرا كه ابن جريح تنها به واسطه يك كتاب، با عطاء و حديث او آشنا شده است.
ابن جريح، استفاده از عبارت «به ما خبر داد» را در مناوله2و مكاتبه،3 جايز مى دانست.
اسماعيلى مى گويد: مطّلع شدم كه على بن مدينى پيرامون تفسيرابن جريح، سخنى بدين مضمون دارد.
اين حديث از قول ابن عباس و به نقل از عطاء خراسانى، روايت شده بود، اما نويسندگان حديث، به خاطر طولانى بودن نام عطاء خراسانى، واژه خراسانى را از آخر آن حذف نمود; به همين جهت راويان بعدى گمان بردند كه عطاء بن ابورباح، ناقل حديث مذكور است.
اسماعيلى با ذكر اين مطلب، به داستانى اشاره مى كند كه صالح بن احمد از قول على بن مدينى، نقل نموده و ابوعلى غسّانى نيز در تقييدالمهمل آن را مورد تأكيد قرار داده است.
ابن مدينى مى گويد: شنيدم كه هشام بن يوسف مى گفت: ابن جريح به من گفت: از عطاء، تفسير برخى آيات سوره بقره و آل عمران را پرسيدم.
او پاسخ داد: مرا از اين كار، معاف دار!
ابن مدينى به نقل از هشام مى گويد: ابن جريح بعد از اين ماجرا، هر گاه حديثى را از قول عطاء و به نقل از ابن عبّاس، روايت مى كرد واژه خراسانى را در آخر نام عطاء مى آورد.
هشام مى گويد: ما از فرط اين گونه نوشتن به ستوه آمديم ـ بدين معنا كه دست از نوشتن واژه خراسانى برداشتيم ـ .
ابن مدينى مى گويد: اين داستان را بيان كردم; چرا كه محمّد بن ثور، حديث مذكور را ـ البته به روايتى ـ از ابن جريح از عطاء از ابن عباس نقل مى كرد و گمانش بر اين بود كه مقصود، عطاء بن ابورباح است.
البته فاكهى، حديث مذكور را از طريق محمّد بن ثور از ابن جريح از عطاء از ابن عباس نقل مى كند، اما از واژه «خراسانى» بهره نمى گيرد.
عبدالرزاق نيز روايت مذكور را به همين طريق نقل مى كند با اين تفاوت كه واژه «خراسانى» را مورد استفاده قرار مى دهد.
ابن حجر در ادامه مى نويسد: پنهان ماندن اين مسأله از ديد بخارى، بسيار عجيب است، ولى من بر اين باورم كه ابن جريح، عين حديث مذكور را، هم از عطاء خراسانى و هم از عطاء بن ابورباح، شنيده است و امتناع عطاء بن ابورباح از نقل احاديث تفسيرى، مستلزم اين نيست كه در باب هاى ديگر و يا در جريان گفت و گو، به نقل اين حديث نپردازد; وگرنه چگونه ممكن است كه اين مسأله از ديد بخارى، پنهان مانده باشد و حال آن كه وى در مورد شرط اتّصال، سخت گيرى به خرج مى داد و در مشكلات احاديث، غالباً به شيخ خود; يعنى على بن مدينى ـ كه اين داستان را متذكر شده بود ـ تكيه مى كرد؟!
ابن حجر در پايان مى افزايد در اثبات اين ديدگاه ما، همين بس كه بخارى از نقل فراوان اين حديث، پرهيز نموده و تنها سه بار ـ يك بار در كتاب نكاح و دو بار در اين جا ـ اين حديث را با سند مذكور نقل كرده است. اگر مسأله فوق از ديد بخارى، پنهان مى ماند، حديث مذكور را چندين و چند بار نقل مى كرد; چرا كه ظاهر اين حديث با شروط مورد نظر وى هم خوانى دارد.4
به نظر ما به هر حال هدف ما اثبات اين واقعيت است كه حفاظ و فقها به انتقاد از احاديث صحيح بخارى و مسلم پرداخته اند. جاى تأمّل است كه ابن حجر عسقلانى ـ با وجود اذعان به عدم وجود پاسخى مناسب در اين مورد ـ باز هم به دفاع از بخارى برمى خيزد. اينك قضاوت پيرامون صحّت و سقم دفاعيه وى را بر عهده كارشناسان اين علم مى گذاريم… .
1 . سوره نوح: آيه 23.
2 . مناوله: از طرق نقل حديث است; به اين صورت كه استاد كتاب خود را به شاگردش مى دهد و او بدون اجازه، از آن كتاب با لفظ «حدثنى» يا «اخبرنى» حديث نقل مى كند.
3 . مكاتبه: از راه هاى نقل حديث است، در اين روش استاد به درخواست شاگرد، احاديث را مى نويسد و براى او ارسال مى نمايد. در اين مورد نيز استفاده از لفظ «حدّثنى» يا «اخبرنى» براى شاگرد ممنوع است. بلكه او بايد بگويد: «كتب إلى فلان، قال: حدثنا». ر.ك: علم الحديث: 198 و 199.
4 . فتح البارى: 8 / 541.