وجود نفاق در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله
اين داستان نشان مى دهد كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله برخى اصحاب نزديك و حتى تعدادى از فرماندهان آن حضرت، عضو جريان نفاق بوده اند. از اين رو گروه نفاق به عبدالله بن اُبى و ديگر منافقان معروف و انگشت نما كه شهره خاص و عام بودند اختصاص نداشت و اين عقيده، كاملاً بى معناست.
آرى، اين ماجرا زواياى پنهان شخصيت بعضى از نزديكان رسول خدا صلى الله عليه وآله را آشكار مى كند و مؤيّد اين مطلب است كه نفاق در ميان نزديكان آن حضرت و حتى خواص صحابه نيز ريشه دوانده بود.
فراتر اين كه از آيات قرآن كريم، روايات و سيره صحابه چنين برمى آيد كه برخى اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله از همان آغاز ظهور اسلام در مكّه نيز گرفتار نفاق بوده اند. به آيه ذيل كه در سوره مكّى «مدثر» آمده است، دقت كنيد:
(وَما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً وَما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَيَزْدادَ الَّذينَ آمَنُوا إيمانًا وَلا يَرْتابَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِيَقُولَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَيَهْدي مَنْ يَشاءُ وَما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ وَما هِيَ إِلاّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ);1
مأموران دوزخ را فقط فرشتگان (عذاب) قرار داديم، و آن ها را جز براى آزمايش كافران معيّن نكرديم تا اهل كتاب (يهود و نصارى) يقين پيدا كنند و بر ايمان مؤمنان بيفزايد، و اهل كتاب و مؤمنان (در حقّانيّت اين كتاب آسمانى) ترديد به خود راه ندهند، و بيماردلان و كافران بگويند: «خدا از اين توصيف چه منظورى دارد؟!» (آرى) اين گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى كند! و لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند، و اين جز هشدار و تذكّرى براى انسان ها نيست.
اين آيه، مردم آن روز را به هنگام نزول سوره مدّثر به گروه هاى ذيل، تقسيم مى كند:
1 . مؤمنان،
2 . كافران،
3 . اهل كتاب،
4 . بيماردلان.
حال بايد پرسيد: بيماردلان مكّه آن هم در آغاز ظهور اسلام چه كسانى بودند؟
هم چنين در سوره مكّى عنكبوت چنين مى خوانيم:
(وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النّاسِ كَعَذابِ اللّهِ وَلَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنّا كُنّا مَعَكُمْ أَ وَلَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِما في صُدُورِ الْعالَمينَ * وَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْمُنافِقينَ);2
و از مردم كسانى هستند كه مى گويند: «به خدا ايمان آورده ايم!» اما هنگامى كه در راه خدا شكنجه و آزار مى بينند، آزار مردم را هم چون عذاب الهى مى شمارند (و از آن سخت وحشت مى كنند); ولى هنگامى كه پيروزى از سوى پروردگارت (براى شما) بيايد، مى گويند: «ما هم با شما بوديم (و در اين پيروزى شريك هستيم»)!! آيا خداوند به آن چه در سينه هاى جهانيان است آگاه تر نيست؟! مسلماً خداوند مؤمنان را مى شناسد، و به يقين منافقان را(نيز) مى شناسد.
بسيارى از بزرگان قريش به هنگام فتح مكه، به اسلام تظاهر كردند و از همين رو رسول خدا صلى الله عليه وآله آنان را «طُلَقاء; آزادشدگان» ناميد، برخى ديگر نيز پيش از فتح مكه و تنها از روى ترس، به اسلام تظاهر كردند و تعدادى نيز پيش از هجرت و به طمعِ (ثروت و مقام) خود را مسلمان، جا زدند.
رسول خدا صلى الله عليه وآله دوست داشتن و پيروى از حضرت على عليه السلام را به عنوان ملاك تشخيص منافق از مؤمن، معرفى كرد و فرمود:
لا يبغضك مؤمن ولا يحبّك منافق;3
هيچ مؤمنى تو را دشمن نمى دارد و هيچ منافقى تو را دوست ندارد.
حضرتش در جاى ديگرى فرمودند:
من أبغض أهل البيت فهو منافق;4
هر كس اهل بيت را دشمن بدارد منافق است.
حضرت على عليه السلام در سخنى مى فرمايد:
والله، إنّه ممّا عهد إليّ رسول الله صلى الله عليه وآله أنّه لا يبغضني إلاّ منافق ولا يحبّني إلاّ مؤمن;5
به خدا سوگند، يكى از مواردى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به من فرمود اين بود كه تنها منافقان مرا دشمن مى دارند و تنها مؤمنان مرا دوست مى دارند.
ابوسعيد خدرى، ابوذر، ابن مسعود، ابن عباس، جابر و انس مى گويند:
«دشمنى با على بن ابى طالب عليهما السلام، تنها علامتى بود كه به وسيله آن، منافقان را تشخيص مى داديم».6
در اين راستا خداوند متعال درباره منافقان مى فرمايد:
(إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ الاَْسْفَلِ مِنَ النّارِ);7
منافقان در پايين ترين دركات دوزخ قرار دارند.
البته اين وعده شامل منافقانى مى شود كه توبه نمى كنند. به عنوان مثال «بريدة بن حصيب» توبه كرد و پس از تجديد مسلمانى خود، گفت: «در حالى از محضر پيامبر برخاستم كه هيچ كس را به اندازه على عليه السلام دوست نداشتم».
نوشته اند: بريده پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله مردم را به بيعت با على عليه السلام دعوت مى كرد و ماجراى يمن و سخنان رسول خدا صلى الله عليه وآله در حق على عليه السلام را ـ كه خود از زبان ايشان شنيده بود ـ براى مردم بازگو مى نمود.8
اى كاش آن سه نفر همراهان بريده را نيز كه پيش از بازگشت سپاه به مدينه آمدند مى شناختيم، همان هايى كه به دستور خالد بن وليد و دور از چشم امير مؤمنان على عليه السلام به نزد پيامبر خدا صلى الله عليه وآله آمدند و به بدگويى از حضرت على عليه السلام پرداختند ـ هم چنان كه در همين روايت آمده ـ تا ايشان را از چشم رسول خدا صلى الله عليه وآله بيندازند، اما موفق نشدند; چرا كه با خشم رسول خدا صلى الله عليه وآله رو به رو گشتند و از زبان ايشان سخنانى شنيدند كه مقام و منزلت والاى على عليه السلام را آشكار ساخت.
و اى كاش آن دسته از صحابه را كه در مقابل درب خانه رسول خدا صلى الله عليه وآله اجتماع كرده بودند و از بريده و همراهانش استقبال كردند مى شناختيم; چرا كه به نظر مى رسد اقدام خالد و يارانش، با هماهنگى هاى لازم با اين دسته از صحابه كه در كنار خانه پيامبر نشسته بودند، صورت گرفته باشد!
در رواياتِ ماجراى يمن آمده است:
خالد بن وليد، حضرت على عليه السلام را دشمن مى داشت و از همين رو مشخص مى شود كه وى از همان دوران حيات رسول خدا صلى الله عليه وآله با حضرت على عليه السلام دشمنى داشته است.
اين خالد همان كسى است كه به دستور ابوبكر روانه برخى قبيله هاى عرب شد. اين قبيله ها از بيعت با ابوبكر سرباز زده بودند، به او زكات نمى پرداختند و از اعتقاد خود به امامت على عليه السلام سخن مى گفتند.
اين خالد همان كسى است كه ابوبكر به او دستور داد تا على عليه السلام را در حال نماز به شهادت برساند، اما ابوبكر در حال نماز از دستور خود پشيمان شد و پيش از آن كه سلام نماز را تمام كند گفت: اى خالد! دستورم را اجرا نكن.9
اين خالد از كسانى است كه در جريان ماجراى سقيفه، به خانه حضرت على و حضرت فاطمه عليهما السلام حمله بردند.
آرى، ابوبكر مى دانست چه كسى را مأمور قتل طرفداران امير مؤمنان على عليه السلام كند و به شهادت رساندن امام عليه السلام در حال نماز را به چه كسى واگذارد.
اگر بزرگان شيعه اين خبر را در كتاب هاى خود نقل نمى كردند به هيچ عنوان نمى توانستيم از آن آگاه شويم; چرا كه علماى اهل سنّت به كلّى از نقل آن خوددارى كرده اند، اين خبر تنها در كتاب الأنساب، تأليف سمعانى ذكر شده است.10
چنان كه مى دانيم كتاب الأنساب، يك كتاب حديثى و روايى نيست، اما خداوند اراده فرمود كه اين خبر هر چند در قالب يك كتاب رجالى و آن هم از سوى عالمى به نام عبّاد بن يعقوب رواجنى كه اهل سنّت او را به تشيع متّهم مى كنند، در اختيار ما قرار گيرد، علت اتّهام مذكور هم اين است كه وى چنين رواياتى را كه از فضايل امير مؤمنان على عليه السلام و نقايص ديگران پرده برمى دارد، در كتاب خود ثبت و ضبط كرده است.
همان گونه كه گفتيم در جريان ماجراى يمن، امير مؤمنان على عليه السلام ـ بنابر روايت مذكور ـ كنيزى را براى خود برگرفت و چنان كه گفته اند: «آن كنيز از نعمت زيبايى بهره مند بود». به هر حال، همين خالد بن وليد كه اوصاف او گذشت در صدد سوء استفاده از اين ماجرا برآمد و رسول خدا صلى الله عليه وآله را از آن آگاه ساخت.
هنگامى كه اين ماجرا را مى خواندم به ياد داستان همسر مالك بن نويره افتادم. مالك پس از آن كه خالد او را دستگير و حكم قتلش را صادر كرد، به همسرش گفت: «تو باعث قتل من شدى».11
چرا كه وى از زيباترين زنان عرب بود و خالد در دام عشق او اسير. از همين رو خالد همان شبى كه مالك را كشت با همسر او زنا كرد كه اين امر، سر و صداى زيادى در ميان عموم مسلمانان مدينه به راه انداخت.
اين در حالى است كه بر اساس روايات وارده، رسول خدا صلى الله عليه وآله در جريان ماجراى يمن و اقدام على عليه السلام درباره ايشان فرمود:
إنّ له أكثر من ذلك;
به راستى كه حق على بيش از اين هاست.
خالد گمان مى كرد كه اگر از اين فرصت استفاده كند، گروهى را همراه نامه به نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله بفرستد و با همفكران و همكاران توطئه گر خود در مدينه هماهنگى هاى لازم را انجام دهد امام على عليه السلام را از چشم پيامبر صلى الله عليه وآله خواهد انداخت، چنان كه در روايت مربوطه نيز آمده است.
بنابراين، اقدامات خالد و همدستان منافق او، توطئه اى طرّاحى شده عليه امير مؤمنان على عليه السلام بود، غافل از اين كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به همه مسائل توجّه دارد و از نيّت هاى آن ها آگاه است. اين منافقان كه در مقابل درب خانه رسول خدا صلى الله عليه وآله ايستاده بودند نمى دانستند كه ايشان صدايشان را از پشت در مى شنود. در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه وآله با چهره اى خشم آلود از خانه بيرون آمد و فرمود:
ما تريدون مِن علي؟ ما تريدون من علي؟ دعوا عليّاً…;
از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ على را رها كنيد… .
اين توطئه ها تا به امروز نيز عليه على عليه السلام ادامه دارد و آن بزرگوار هم چنان مظلوم است. به راستى اين توطئه ها تا كى تداوم مى يابد؟ حتى برخى افراد كه خود را منتسب به على عليه السلام مى دانند نيز عليه ايشان توطئه مى كنند.
اين مظلوميت على عليه السلام تا كى ادامه پيدا خواهد كرد؟ با اين همه خواست خداوند بر اين است كه على عليه السلام از وضعيتى مشابه با هارون برخوردار گردد و منزلت او در نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله ـ چنان كه در حديث منزلت آمده است ـ هم چون منزلت هارون در نزد موسى عليه السلام باشد.
كوتاه سخن اين كه: من بر اين عقيده ام كه همراهان على عليه السلام در يمن، با همدستان خود در مدينه همداستان شده، اين توطئه هماهنگ و طرّاحى شده را عليه ايشان سامان دادند.
با اين همه، توطئه آنان به سود حق و حقيقت تمام شد و ماجراى يمن، رسول خدا صلى الله عليه وآله را بر آن داشت تا يك بار ديگر از جانب خداى سبحان، ولايت، امامت و عصمت امير مؤمنان على عليه السلام را اعلام نمايد، ايشان همه دشمنان على عليه السلام را به استغفار فرمان دادند و به آنان فرمودند كه بعد از استغفار، از نو اسلام آورند.
منافقان قصد داشتند تا از فرصت مذكور عليه على عليه السلام استفاده كنند، اما رسول خدا صلى الله عليه وآله از اين فرصت به سود على عليه السلام و اسلام بهره گرفت و با سخنان خود، امامت امير مؤمنان على عليه السلام را از ابعاد گوناگون مورد تأكيد قرار داد.
1 . سوره مدثر: آيه 31.
2 . سوره عنكبوت: آيه هاى 10 و 11.
3 . مسند أحمد: 6 / 292، فتح البارى: 7 / 57، مجمع الزوائد: 9 / 133.
4 . اين روايت را احمد بن حنبل نقل كرده است، آن سان كه در ذخائر العقبى: 18 و شرح المواهب اللدنيّة: 7 / 9 و… آمده است.
5 . مسند أحمد: 1 / 84 ، صحيح مسلم: 1 / 61، خصائص على عليه السلام: 27، جامع الاصول: 9 / 473.
6 . فضائل الصحابه: 2 / 715، المستدرك على الصحيحين: 3 / 139.
7 . سوره نساء: آيه 45.
8 . ر.ك: نفحات الازهار: 16 / 341 و 342.
9 . علل الشرائع: 1 / 192، الاحتجاج: 1 / 118، بحار الأنوار: 28 / 305.
10 . الأنساب سمعانى: 3 / 95. البته بايد به اين نكته اشاره كرد كه ما دليل معتبرى كه بيان گر پايبندى امير مؤمنان على عليه السلام به اقامه نماز جماعت به امامت ابوبكر ـ تا چه رسد به ديگران ـ در دست نداريم.
11 . تاريخ مدينة دمشق: 16 / 258، سير أعلام النبلاء: 1 / 377 و كتاب هاى ديگر.