روايت متّقى هندى
متّقى هندى نيز اين داستان را به دو سند در كنز العمّال نقل كرده است:
1 ـ شَعْبى گويد: على به نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله آمد و درباره دختر ابوجهل و خواستگارى او از عمويش حارث بن هُشام پرسيد.
پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه وآله فرمود: در چه مورد از او مى پرسى؟ آيا از حَسَب و شرافت خانوادگى او مى پرسى؟
گفت: نه، ولى مى خواهم با او ازدواج نمايم، آيا اين كار را دوست ندارى؟
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله فرمود: «فاطمه پاره تن من است. من دوست ندارم كه او غمگين يا خشمگين گردد».
على گفت: هرگز كارى نمى كنم كه باعث ناراحتى تو شود.
اين روايت از طريق عبدالرزّاق بن همام صنعانى نقل شده است.
2 ـ ابن ابى مُلَيكه گويد: على بن ابى طالب از دختر ابوجهل خواستگارى كرد، تا آن جا كه قرار ازدواج هم گذاشته شد.
وقتى اين خبر به فاطمه رسيد به پدرش گفت: مردم خيال مى كنند كه تو به خاطر دخترانت ناراحت و خشمگين نمى شوى. اينك ابوالحسن از دختر ابوجهل خواستگارى كرده و قرار ازدواج نيز گذاشته شده است.
پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه وآله خطبه اى آغاز كرد و حمد و ثناى خدا را ـ آن چنان كه شايسته است ـ به جاى آورد. آن گاه از ابوالعاص بن ربيع ياد كرد و او را به جهت خوش رفتاريش ستود و گفت:
«فاطمه پاره تن من است. من مى ترسم كه او را به فتنه بيندازند. به خدا سوگند! دخترِ رسول خدا و دختر دشمن خدا تحت اختيار يك فرد قرار نمى گيرند».
پس از آن، على درباره اين ازدواج سكوت نمود و آن را رها كرد(1).
اين روايت نيز از طريق عبدالرزّاق بن همام صنعانى نقل شده است.
(1) كنز العمال: 3 / 291 و 292 شماره هاى 37734 و 37736.