روايت بُخارى
بُخارى اين موضوع را به شكل هاى متفاوت در چند جاى صحيح روايت كرده است كه اينك متن روايات او را از نظر مى گذرانيم.
1 ـ در كتاب الخمس چنين آمده است:
سعيد بن محمّد جرمى از يعقوب بن ابراهيم روايت كرده كه گويد: پدرم از وليد بن كثير و او از محمّد بن عمرو بن حلحلة دؤلى روايت كرد كه ابن شهاب زُهْرى گويد: هنگامى كه على بن الحسين بعد از كشته شدن حسين بن على رحمة اللّه عليه از نزد يزيد بن معاويه به مدينه آمد، مِسْوَر بن مخرمه به ديدار او رفت و گفت: آيا درخواستى از من دارى كه آن را انجام دهم؟
على بن الحسين مى گويد: به او گفتم: نه.
مِسْوَر گفت: آيا شمشير رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله(1) را به من مى دهى؟ من مى ترسم كه اين قوم به سبب آن، بر تو مسلّط شوند. به خدا سوگند! اگر آن را به من بدهى تا زنده ام به دست آن ها نخواهد رسيد.
مِسْوَر در ادامه مى گويد: على بن ابى طالب، دختر ابوجهل را در زمان فاطمه خواستگارى كرد. من در آن زمان به سنّ بلوغ رسيده بودم، پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله در اين باره بر بالاى منبر براى مردم خطبه خواند و فرمود: «فاطمه از من است و من مى ترسم كه او در دينش به فتنه بيفتد».
سپس پيامبر صلّى اللّه عليه وآله از دامادش ـ كه از طايفه بنى عبد شمس بود ـ ياد كرد و او را به خاطر خوش رفتاريش، ستود و گفت:
«او به هنگام گفت و گو با من راست مى گفت و به وعده اى كه مى داد، وفا مى كرد. من حلالى را حرام و حرامى را حلال نمى كنم، ولى به خدا سوگند! دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا هيچ گاه با هم جمع نمى شوند»(2).
2 ـ در كتاب النكاح آمده است:
قُتَيْبَه از ليث از ابن ابى مُلَيكه، از مِسْوَر بن مخرمه روايت مى كند كه گويد: از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله شنيدم كه بر فراز منبر مى فرمود:
«خانواده هُشام بن مغيره (ابوجهل) از من اجازه خواستند كه دخترشان را به ازدواج على بن ابى طالب درآورند! من اجازه نمى دهم، اجازه نمى دهم، هرگز اجازه نمى دهم!! مگر اين كه پسر ابو طالب بخواهد دختر مرا طلاق دهد و با دختر آن ها ازدواج كند، چرا كه او پاره تن من است، كسى كه او را پريشان سازد، مرا پريشان كرده و كسى كه او را بيازارد مرا آزرده است»(3).
3 ـ در كتاب المناقب ـ به هنگام ذكر دامادهاى پيامبر، از جمله ابوالعاص بن ربيع ـ اين گونه آمده است:
ابويمان از شعيب، از زُهْرى نقل مى كند كه گويد: على بن الحسين براى من از مِسْوَر بن مخرمه روايت كرد كه او گفت: على، از دختر ابوجهل خواستگارى كرد.
وقتى فاطمه اين خبر را شنيد، به نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله آمد و گفت: خاندان تو چنين مى پندارند كه تو به خاطر دخترانت خشمگين نمى شوى، اينك على، دختر ابوجهل را به عقد خود درآورده است(!!)(4).
مِسْوَر گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله از جا برخاست. من شنيدم در حالى كه شهادتين مى گفت، فرمود:
«امّا بعد، من دخترم را به ازدواج ابو العاص بن ربيع درآوردم، او به هنگام گفت و گو با من، مرا تصديق مى نمود. به راستى فاطمه، پاره تن من است. من دوست ندارم به او بدى برسد. به خدا سوگند! نبايد دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نزد يك مرد جمع شوند».
پس از آن، على خواستگارى او را رها كرد.
محمّد بن عمرو حلحله بعد از نقل اين روايت مى افزايد: ابن شهاب از على از مِسْوَر نقل مى كند كه گويد: از پيامبر صلّى اللّه عليه وآله شنيدم كه درباره دامادش ـ از خاندان عبد شمس ـ سخن مى گفت كه او را به سبب خوش رفتاريش ستايش كرد و از او به نيكى ياد نمود و فرمود: «او با من سخن مى گفت، مرا تصديق مى كرد و به من وعده مى داد و به آن وفا مى كرد»(5).
4 ـ در باب «شقاق و جدايى» از كتاب طلاق آمده است:
ابوالوليد از ليث از ابن ابى مُلَيكه از مِسْوَر بن مخرمه زُهْرى نقل مى كند كه از پيامبر صلّى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:
«خانواده مغيره (ابوجهل) از من اجازه خواستند كه على، دخترشان را به ازدواج خود درآورد و من اجازه نمى دهم»(6).
(1) على رغم اين كه در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارك پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمايش حضرتش، درود و صلوات را به صورت كامل آورده ايم.
(2) صحيح بُخارى: 3 / 1132 شماره 2943.
(3) صحيح بُخارى: 5 / 2004 شماره 4932.
(4) يادآورى مى كنيم كه ما در مقابل ترجمه عبارات مندرج در منابع اهل سنّت كه به تأمّل و دقّت نظر نياز دارند، علامت (!!) را نهاده ايم.
(5) صحيح بُخارى: 3 / 1364 و 1365 شماره 3523.
(6) همان: 3 / 2022 شماره 4974.