نقد و بررسى دليل دوم
دومين دليل آن ها حديثى از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله است آن جا كه مى فرمايد:
«اقتدوا باللذين من بعدي أبي بكر وعمر».
«بعد از من به ابوبكر و عمر اقتدا كنيد».
اين حديث از بهترين دليل هايى است كه اهل سنّت براى امامت ابوبكر و عمر به آن استناد مى كنند و در كتاب هاى كلامى و اصولى به آن استدلال مى نمايند. آن ها با استناد به اين حديث اتّفاق نظر ابوبكر و عمر را در هر امرى حجّت مى دانند و با تكيه بر اين حديث، حجت بودن سيره و روش ابوبكر و عمر را ثابت مى كنند.
بنا بر اين، حديث از اهميّت خاصى برخوردار است به خصوص كه احمد بن حنبل در مُسند، ترمِذى در صحيح و حاكم در مستدرك آن را نقل كرده اند(1). از اين رو، اين حديث در كتاب هاى معتبر و مشهور آمده است و آن ها در بحث هاى مختلف به آن استدلال مى كنند.
يادآورى مى كنيم كه اگر پژوهشگرى منصف سندهاى اين حديث را بررسى كند و با دقّت و ژرف نگرى نظريات دانشمندان اهل سنّت را درباره حالات كسانى كه اين حديث را روايت كرده اند كاوش نمايد ملاحظه خواهد كرد كه تمام كسانى كه اين حديث را روايت كرده اند، افرادى ضعيف هستند; اين مطلب آن قدر آشكار است كه بزرگان علماى اهل سنّت نيز بسيارى از راويان اين حديث را ضعيف شمرده و با انواع جرح و تعديل هاى رجال شناسى كاستى هاى آن ها را بيان كرده اند.
ما براى هموار كردن اين راه، و دسترسى آسان پژوهشگران به نظريات آنان خلاصه اى از سخنان دانشمندان اهل سنّت را درباره راويان اين حديث بيان مى كنيم.
مَناوى در كتاب فيض القدير فى شرح الجامع الصغير(2) در شرح اين حديث مى گويد:
ابوحاتِم اين حديث را نپذيرفته و آن را عليل شمرده و گفته است: بزّار همانند ابن حزم اين حديث را صحيح نمى داند(3).
طبق اين نقل، سه تن از بزرگان اهل سنّت يعنى ابوحاتِم، ابوبكر بزّار و ابن حزم اندلسى اين حديث را رد كرده اند.
از طرفى ترمِذى كه اين حديث را در كتابش به بهترين طريق آن نقل كرده است با صراحت راويان، آن را ضعيف مى شمارد(4).
از سوى ديگر اگر به كتاب الضعفاء الكبير ابى جعفر عُقيلى مراجعه كنيد خواهيد ديد كه او اين گونه اظهار نظر كرده است:
اين حديث انكار شده است و هيچ اصل و اساسى ندارد(5).
نگارنده ميزان الاعتدال به نقل از ابوبكر نقّاش مى گويد: اين حديث بى ارزش است(6).
دارقُطْنى كه در نقل احاديث لقب اميرالمؤمنين را در قرن چهاردهم هجرى به خود اختصاص داده است درباره اين حديث مى گويد: اين حديث ثابت نيست(7).
علاّمه عبرى فرغانى ـ درگذشته سال 743 ـ در شرحى كه بر كتاب منهاج بيضاوى نگاشته است مى گويد: اين حديث، جعلى است(8).
حافظ ذهبى در ميزان الاعتدال در موارد مختلفى اين حديث را نقل مى كند، آن گاه آن را تكذيب و باطل مى سازد(9).
وقتى كه به تلخيص مستدرك مراجعه مى كنيم، ملاحظه مى نماييم كه حاكم پس از نقل اين حديث مى گويد: به طور جدّ سند اين حديث بى ارزش است(10).
هيثمى در مجمع الزوائد اين حديث را از طريق طبرانى نقل مى كند و مى نويسد: در سند اين حديث كسانى هستند كه آن ها را نمى شناسم(11).
ابن حجر عسقلانى حافظ و شيخ الإسلام نيز در لسان الميزان در موارد متعدّدى اين حديث را ذكر كرده و در هر بار به سقوط آن حكم كرده است(12). همچنين علماى قرن دهم هجرى همانند شيخ الإسلام هروى در كتاب الدر النضيد من مجموعة الحفيد ـ كه در دسترس است ـ مى گويد: اين حديث، جعلى است(13).
ابن درويش حوت نيز در كتاب أسنى المطالب فى احاديث مختلفة المراتب اين حديث را آورده است و نظرهايى را كه علما درباره ضعف و بطلان اين روايت ابراز داشته اند ذكر كرده است(14).
جالب اين است كه حافظ ابن حزم اندلسى در استدلال به اين حديث سخن مهمّى را بيان مى كند، وى مى گويد:
اگر تدليس و يا بيان امرى را كه اگر دشمنان ما به آن دست مى يافتند، از خوشحالى پرواز مى كردند يا از ناراحتى ساكت و مبهوت مى شدند جايز مى دانستيم، به طور قطع به اين روايتى كه نقل شده است احتجاج مى كرديم كه حضرتش فرموده باشد: «پس از من به آن دو ـ يعنى ابوبكر و عمر ـ اقتدا كنيد»; ولى اين حديث صحيح نيست و خداوند ما را از احتجاج و استدلال به آن چه صحيح نيست در امان دارد(15).
بنا بر آن چه گفته شد، شايسته نيست براى مباحث امامت به اين حديث استدلال شود، خواه از جانب اماميّه باشد يا از اهل سنّت; حتّى اگر ما نيز بخواهيم براى امامت امير مؤمنان على عليه السلام به چنين احاديثى كه عموم دانشمندان آن را رد كرده و باطل مى دانند، استدلال كنيم هرگز نمى توانيم بر اهل سنّت احتجاج كرده و براى اثبات امامت دليل بياوريم و در هيچ مورد نمى توان به چنين حديثى استدلال كرد.
برخى از اهل سنّت اگر چه مى دانند كه اين حديث از درجه اعتبار ساقط است و ارزشى ندارد اما وقتى آن را از لحاظ دلالت و معنا براى اثبات امامت ابوبكر مفيد مى بينند از روى ناچارى و به دروغ، آن را به شيخين و يا به دو كتاب صحيح مسلم و صحيح بُخارى نسبت مى دهند.
به عنوان نمونه قارى در كتاب شرح الفقه الاكبر الى صحيحى البُخارى والمسلم اين حديث را به كتاب صحيح مسلم و صحيح بُخارى نسبت مى دهد با اين كه اين حديث در آن دو كتاب موجود نيست، و اگر چه آن ها اعتراف كرده اند كه اين حديث باطل است ولى اين گروه غافلند از اين كه روزى مردم به كتاب هاى آن ها مراجعه مى كنند و مطالب آن را تحقيق و بررسى خواهند كرد.
از طرفى چگونه ممكن است كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به مردم امر كند كه به ابوبكر و عمر اقتدا كنيد با اين كه آن دو نفر در بسيارى از موارد با هم اختلاف نظر داشتند.
به راستى مسلمانان بايد به چه كسى اقتدا كنند؟
چگونه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله امر مى كند كه به آن دو اقتدا كنيد با آن كه صحابه پيامبر صلى اللّه عليه وآله در بسيارى از گفته ها و عملكردهاى ابوبكر و عمر با آن ها مخالفت مى كردند؟
آيا مى توانيم بگوييم همه كسانى كه با ابوبكر و عمر مخالفت كرده اند فاسق هستند؟
(1) مُسند احمد: 5 / 382، 385، صحيح ترمِذى: 5 / 572 ، مستدرك حاكم: 3 / 75.
(2) ما پيش تر يادآور شديم كه براى آگاهى و بررسى سندهاى اين حديث ناگزيريم به منابعى كه آن را شرح و توضيح داده اند و كتاب هايى كه در شرح احاديث نگاشته شده است ـ از قبيل: المرقات، فيض القدير، شروح الشفاء قاضى عياض و نظاير اين ها، مراجعه نماييم.
(3) فيض القدير: 2 / 56 .
(4) صحيح ترمِذى: 5 / 572 .
(5) الضعفاء الكبير: 4 / 95.
(6) ميزان الاعتدال: 1 / 142.
(7) لسان الميزان: 5 / 237.
(8) شرح المنهاج: مخطوط.
(9) ميزان الاعتدال: 1 / 105، 141 و 43 / 610 .
(10) تلخيص المستدرك: 3 / 75.
(11) مجمع الزوائد: 9 / 53 .
(12) لسان الميزان: 1 / 188، 272 و 5 / 237.
(13) الدرر النضيد من مجموعة الحفيد: 97.
(14) اسنى المطالب في أحاديث مختلفة المراتب: 48.
(15) فصلى در ملل و نحل: 4 / 88.