قريشى بودن امام
علاوه بر شرايط هشت گانه اى كه پيش از اين مطرح شد، اشاعره و جبائيان شرط ديگرى را براى امامت ذكر كرده اند و آن قريشى بودن امام است.
در شرح مواقف آمده است:
إشترطه الأشاعرة والجبّائيان ومنعه الخوارج وبعض المعتزلة. لنا قوله عليه السلام: «الأئمة من قريش»… احتجّوا، أي المانعون من اشتراطها بقوله عليه السلام: «السمع والطاعة ولو عبداً حبشيا» فإنه يدلّ على أن الإمام قد لا يكون قرشياً;1
اشاعره و جبّائيان قريشى بودن امام را شرط دانسته اند و خوارج و برخى از معتزله آن را شرط نمى دانند. دليل ما ]بر شرط قريشى بودن امام[ قول پيامبر صلى الله عليه وآله است ]كه فرمود[: «امامان از قريش هستند»… و آنان كه ]قريشى بودن را [شرط نمى دانند به قول ]ديگر[ پيامبر صلى الله عليه وآله احتجاج مى كنند ]كه فرمود[: «بشنويد و فرمان بريد حتى اگر بنده اى حبشى به رياست شما گماشته شود».
پس قريشى بودن امام يكى از شروط اختلافى است و هر يك از دو طرف اختلاف به حديثى كه از پيامبر صلى الله عليه وآله روايت شده استدلال مى كنند. حديث نخست (الائمه من قريش) مشهور است و حديث دوم (السمع والطاعة…) نيز در برخى كتب حديثى2 و اصولى آمده است.3
البتّه برخى از معتزليان از جمله ابوهاشم جبّائى و فرزندش ابوعلى جبّائى دراين زمينه با اشاعره هم عقيده هستند. با اين وجود اين اعتقاد با باور و عمل خليفه دوم اهل تسنّن ناسازگار است. از عمر نقل شده است كه به هنگام تشكيل شوراى شش نفره براى تعيين جانشينِ خود مى گفت:
لو كان سالم حيّاً ما جعلتها شورى;4
اگر سالم (غلام ابوحذيفه) زنده بود خلافت را به شورا نمى سپردم.
و نيز در اين باره از وى نقل شده است:
لو استخلفت سالماً مولى أبي حذيفة، فسألني عنه ربي: ما حملك على ذلك؟ لقلت: ياربّ، سمعت نبيّك صلّى الله عليه وآله وهو يقول: إنّه يحبّ الله تعالى حقّاً من قلبه;5
]اگر سالم بود[ او را جانشين خود مى كردم و پروردگارم در اين باره مى پرسيد كه چه چيزى باعث شد اين كار را انجام بدهى؟ در پاسخ مى گفتم: پروردگارا، از پيامبرت صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى گفت سالم حقيقتاً خداى تعالى را از صميم دل دوست مى دارد.
سالم اهل ايران و غلام ابوحذيفه بوده است. پس به اعتقاد عمر، كسى كه نه تنها قريشى، بلكه عرب و آزاد هم نبوده شايسته گى خلافت و رياست مسلمانان را داشته است.
علاوه بر آن، شرط قريشى بودن امام با حديثى كه عايشه از پيامبر صلى الله عليه وآلهنقل مى كند نيز ناهم گون است. در مسند احمد به نقل از عايشه آمده است:
ما بعث رسول الله صلّى الله عليه وآله زيد بن حارثة في جيش قطّ إلاّ أمّره عليهم ولو بقي بعده استخلفه;6
رسول خدا صلى الله عليه وآله زيد بن حارثه را با لشكرى نفرستاد مگر اين كه وى را امير لشكر قرار داد و چنان چه زيد پس از ايشان زنده مى ماند، به يقين او را جانشين خود مى كرد.
اين قول عايشه نيز با اعتقاد به قريشى بودن امام هم خوانى ندارد، چرا كه زيد بن حارثه قريشى نبود. پس آنان كه قريشى بودن را از شرايط امامت مى دانند يا بايد احاديث فوق را مردود بدانند، و يا اعتراف كنند كه اعتقادشان با عقيده عمر و عايشه مخالف است.
1 . شرح المواقف: 8 / 350. هم چنين ر.ك: المواقف: 3 / 587 ـ 588.
2 . مسند أحمد: 3 / 171; صحيح البخاري: 1 / 171، مسند أبي داوود: 28; مسند ابن الجعد: 213; صحيح ابن حبان: 7 / 467; مسند الشاميين: 4 / 56 / ش 2717; كنز العمّال: 5 / 789 / ش 14392 و 6 / 49 / ش 14795; السنن الكبرى (بيهقى): 3 / 88 و منابع ديگر.
3 . المحصول: 4 / 322.
4 . عمدة القاري: 16 / 246; الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 2 / 568 / ش 881 ; أسد الغابة : 2 / 246; الأعلام (زركلى): 3 / 73; الوافي بالوفيات: 15 / 58; السيرة الحلبية : 2 / 186. جملات ديگرى از وى و با سندهاى مختلفى نقل كرده اند، به مانند: «لو كان سالمٌ حيّاً لأستخلفته»; و يا «لو كان سالم حيّاً لما تخالجني فيه شك» كه بررسى اين روايات به طور مفصل در آخر همين كتاب و در بحث شورا خواهد آمد ـ انشاء الله ـ .
5 . كنز العمّال: 12 / 675 / ح 36033; تاريخ مدينة دمشق: 58 / 404; كشف الخفاء: 2 / 323; حلية الأولياء: 1 / 177; جامع الأحاديث: 27 / 456 / ش 30473; فضائل الصحابة (أحمد بن حنبل): 2 / 742 / ش 1287; صفة الصفوة : 1 / 383 ـ 384.
6 . مسند أحمد: 6 / 227، 254 و 281. اين روايت را در منابع زير نيز مى يابيد: المصنّف (ابن أبى شيبه): 7 / 533 / ش 5; المستدرك على الصحيحين: 3 / 215; فضائل الصحابة (نسائى): 24; السنن الكبرى (نسائى): 5 / 52 / ش 8182 ; فيض القدير شرح الجامع الصغير: 2 / 695 / ش 4183; الطبقات الكبرى: 3 / 46; سير أعلام النبلاء: 1 / 228; تاريخ مدينة دمشق: 19 / 366; تهذيب الكمال: 10 / 38; تهذيب التهذيب: 3 / 347 و منابع ديگر.