طرح شورا و جلوگيرى از بيعت
با توجه به مطالبى كه گذشت، روشن شد كه شورا در سال 23 هجرى از سوى عمر مطرح شد و پيش از آن اساساً سخنى از شورا نبوده است.
از روايت عمر استفاده مى شود كه طرح مسئله شورا به جهت پيش گيرى از اقدام طرفداران حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براى بيعت با ايشان بوده است.
هم چنين برخى قرائن حاكى از آن است كه در زد و بندهاى سياسى ميان بنو اميه و عمر بن خطاب، قرار بر آن بود كه پس از عمر، عثمان بن عفان جانشين وى گردد. بدين منظور عمر مسئله شورا را طراحى كرد تا از اين طريق به اهداف از قبل تعيين شده دست يابد. در نتيجه اگر جاسوسان خبر تصميم اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام را به عمر منتقل نمى كردند، چيزى به نام شورا مطرح نمى شد و عمر به سادگى و با وصيت، عثمان را به عنوان جانشين خود معرفى مى كرد.
با بررسى تحليلى تاريخ به اين نتيجه مى رسيم كه عثمان در خلافت عمر نقش مهمى را ايفا كرد و در عوض اين كار قرار بر آن شد كه عمر نيز زمينه را براى خلافت عثمان فراهم سازد.
بر اساس مدارك اهل تسنّن، ابوبكر به هنگام وصيت و پس از گفتن جمله هذا مااوصى به أبو بكر بن قحافة بى هوش شد1 و نتوانست ادامه وصيت خود را بيان كند. كاتب وصيت ابوبكر، يعنى عثمان بن عفان وقتى اوضاع را چنين ديد، بيم آن داشت كه وصيت ابوبكر ناتمام بماند، از همين رو از پيش خود وصيّت ابوبكر را تكميل كرد. وقتى ابوبكر به هوش آمد، از عثمان پرسيد در وصيت چه نوشتى؟ عثمان پاسخ داد: من ترسيدم كه تو نتوانى وصيت خود را تمام كنى، لذا خلافت را براى عمر بن خطاب نوشتم. ابوبكر نيز اقدام عثمان را تأييد كرد.2
شواهد فراوانى هست كه از فشار بنو اميه براى دست گرفتن قدرت حكايت دارد و در اين راستا بنو اميه عمر را در راه رسيدن به خلافت يارى كردند تا او نيز راه را براى انتقال قدرت به اينان هموار سازد. عمر در اين راه از اهل كتاب نيز بهره مى جُست. در سنن ابى داوود آمده است:
حدّثنا حفص بن عمر أبو عمر الضّرير، حدّثنا حمّاد بن سلمة، أنّ سعيد بن إياس الجريري أخبرهم، عن عبدالله بن شقيق العقيلي، عن الأقرع مؤذّن عمر بن الخطّاب، قال: بعثني عمر إلى الأسقف، فدعوته، فقال له عمر: وهل تجدني في الكتاب؟ قال: نعم. قال: كيف تجدني؟ قال أجدك قرناً، فرفع عليه الدّرّة فقال قرن مه؟ فقال: قرنٌ حديدٌ، أمينٌ شديد. قال كيف تجد الّذي يجيء من بعدي؟ فقال: أجده خليفةً صالحاً غير أنّه يؤثر قرابته، قال عمر: يرحم الله عثمان! ثلاثاً، فقال: كيف تجد الّذي بعده؟ قال: أجده صدأ حديد، فوضع عمر يده على رأسه فقال: يا دفراه، يا دفراه فقال: يا أميرالمؤمنين، إنّه خليفة صالح ولكنّه يستخلف حين يستخلف والسّيف مسلول والدّم مهراق;3
از اقرع (مؤذن عمر به خطاب) نقل شده است كه گفت: عمر مرا به نزد اسقف فرستاد و من او را فرا خواندم. عمر به او گفت: آيا نام مرا در كتاب (انجيل) يافته اى؟ گفت: بله. گفت اوصاف مرا چگونه يافتى؟ اسقف گفت تو را با عنوان «قرن»4 يافتم. عمر (عصبانى شد) شلاق خود (دره) را بالا برد و گفت: قرن چيست؟ اسقف پاسخ داد: قرن آهن بزرگ و محكمى است. عمر گفت: كسى را كه پس از من خواهد آمد چگونه يافتى؟ اسقف گفت: او را جانشين صالحى يافتم جز اين كه وى خويشاوندان خود را بر سر كار خواهد آورد. عمر سه مرتبه گفت: خدا به عثمان رحم كند.
اين حديث آشكارا حاكى از آن است كه خلافت عثمان از جانب عمر تثبيت شده بود; از اين رو وقتى خبر رسيد كه عده اى قصد دارند با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كنند، «شورا» را به گونه اى طراحى كرد كه اولا طرفداران اميرالمؤمنين عليه السلام را سركوب كند، و ثانياً امر خلافت به عثمان منتهى شود، زيرا هر چند كه اعضاى شورا شش نفر بودند، اما در اين جمع نيز تصميم نهايى به عبدالرحمان بن عوف كه داماد عثمان بود سپرده شد.
بنابراين روشن است كه عمر هرگز اعتقادى به «شورا» نداشته است، بلكه او آرزو داشته است كه يكى از سه يار خود يعنى معاذ بن جبل، ابوعبيده جرّاح و يا سالم مولا ابوحذيفه زنده بودند و خلافت به آن ها مى رسيد.
در نهايت هم در اثر فشارهاى بنو اميه و زد و بندهاى سياسى با آن ها تصميم گرفته بود كه عثمان را به عنوان خليفه خود معرفى كند كه به جهت سركوب مخالفان اين كار را با طرح مسئله «شورا» به انجام رساند; هر چند كه شورا هيچ ريشه اى در قرآن و سنّت نداشت و هيچ يك از اعضاى آن شورا مورد وثوق و تأييد عمر نبودند.
تفتازانى در شرح مقاصد، مسئله شورا را به عنوان يكى از اشكالاتى كه متوجه عمر است مطرح كرده و مى نويسد:
منها: أنّه جعل الخلافة شورى بين ستة مع الإجماع على أنّه لا يجوز نصب خليفتين لما فيه من إثارة الفتنة;5
و از جمله (اشكالاتى كه بر عمر وارد است) آن است كه خلافت را به صورت شورا در ميان شش نفر قرار داد، در صورتى كه بر اساس اجماع، نصب دو خليفه جايز نيست، زيرا باعث بروز فتنه مى شود.
علامه حلّى رحمه الله در مورد قصه شورا و اين كه هيچ يك از اعضاى آن مورد وثوق عمر نبودند مى نويسد:
منها: قصة الشورى، وقد أبدع فيها أموراً، فإنّه: خرج بها عن الإختيار والنص جميعاً. وحصرها في ستة. وذمّ كلّ واحد منهم، بأن ذكر فيه طعنا، لا يصلح معه للإمامة;6
از جمله ]اشكالاتى كه بر عمر وارد است[ داستان شورا است كه ]عمر[ در آن امورى را بدعت نهاد و به واسطه آن هم از اختيار (كه مبناى اهل سنّت در تعيين امام است) و هم از نص (كه معتقد شيعه است) خارج شد و هر يك را ذم كرد، به اين صورت كه طعنى براى آن ذكر كرد كه با وجود اين مطاعن، فرد براى امامت صلاحيت نخواهد داشت.
1 . الطبقات الكبرى: 3 / 200; تاريخ الطبري: 2 / 618; تاريخ مدينة دمشق: 30 / 411; الكامل في التاريخ: 2 / 425.
2 . ر.ك: السنن الكبرى (بيهقى): 8 / 149; كنز العمّال: 12 / 536 / ش 35722; تفسير الآلوسي: 19 / 152; تاريخ مدينة دمشق: 44 / 251 ـ 252; وفيات الأعيان: 3 / 68.
3 . سنن أبي داوود:2 / 403 / ش 4656. هم چنين ر.ك: تفسير ابن كثير: 2 / 264.
4 . قرن در لغت به معناى شاخ است.
5 . شرح المقاصد في علم الكلام: 2 / 295.
6 . نهج الحق وكشف الصدق: 285.